#شهید ، شهید می شود
ما مُرده ها هم ، خواهیم مُرد ...
هر آنطور که زندگی کنیم
هم آنطور می رویم ..! ♥️
🥀🕊 @baShoohada 🕊
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تلنگر..😔😔😔
#شهید مجد زاده
🥀🕊 @baShoohada 🕊
❣دوستش میگفت:
حضرت آقا که فرمودند تولید ملی،
فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت...
محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی پیراهنش رو در بیاره شور میگرفت تو هیئت میگفت برا امام حسین کم نذارین حضرت آقا که فرمودند شعور حسینی؛ محمد حسین دیگه این کار رو نکرد...
روز عید که بچهها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت کی گفته ما دیوونه حسینیم؟ کاملا هم آدمای عاقل با شعوری هستیم عاقلانه عاشق حسینیم...
به قول خودش نمیذاشت حرف آقا #شهید بشه بلافاصله اطاعت میکرد
توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود، رو کار تشکیلاتی حساس بود پای کار بود، هدف رو در نظر میگرفت و طرح میریخت و ولایت پذیری اعضا براش اولویت داشت
#شهیدمدافعحرممحمدحسینمحمدخانی
🥀🕊 @baShoohada 🕊
🌷 #شهید علیرضا #ملازاده:
🔹شهید وقتی که غرق در خون میشود فریاد برمیآورد«خواهرانم #حجاب شما از خون من رنگینتر است»،
🔸من اکنون نیز فریاد برمیآورم «خواهرم حجابت را، حجابت را حفظ کن. تن پوش و لباست را حفظ کن. خواهرم نگذار پوشش را از تو بگیرند، نگذار به اسم آزادی زن، با تو و دیگر خواهرانم همانند شیئ رفتار کنند. این فریاد از اعماق قلبم است».
📚 وصیت نامه شهید
🥀🕊 @baShoohada 🕊
🔰 توسل به امام زمان (عج)
بعد از شهادت حاجعماد و ازدواج دو فرزند دیگرم -مصطفی و فاطمه- من، با جهاد زندگی میکردم، یک شب قبل از ماموریت سوریه، نیمههای شب دیدم با صدای بلند گریه میکند، به سرعت به اتاقش رفتم و متوجه شدم در حال نماز است، شب جمعه بود و قرار بود فردای آن روز به «قنیطره» سوریه برود، فردای آن روز ازش سوال کردم که چرا گریه میکردی؟ خجالت کشید و گفت: هیچی.
شنبه از سوریه تلفن کرد، پرسیدم کِی برمیگردی؟ جواب داد یا یکشنبه شب و یا دوشنبه، من دوباره پرسیدم که تو آن شب به چه کسی متوسل شده بودی؟ اول حرفی نزد، بعد گفت: من در نمازم خطاب به امام زمان حجت بن الحسن (عج) صحبت میکردم، پرسیدم چه می گفتی؟ سکوت کرد، قسمش دادم که بگو، گفت: به ایشان میگفتم که من بنده گناهکاری هستم و ... مادر جهاد بقیه حرفها را نگفت و فقط این را گفت که تا وقتی جهاد در این دنیا بود، دل من قرص و آرام بود.
#شهید جهاد مغنیه
🥀🕊 @baShoohada 🕊
مذهبی ها عاشقترند ...
وقتی به خانه میرسید، گویی جنگ را میگذاشت پشت در و می آمد تو، دیگر یک رزمنده نبود یک همسر خوب بود برای من و یک پدر خوب برای مهدی با هم خیلی مهربان بودیم و علاقه ای قلبی به هم داشتیم، اغلب اوقات که میرسید خانه، خسته بود و درب و داغان، چرا که مستقیم از کوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز میگشت، با این حال سعی میکرد به بهترین شکل وظیفه سرپرستی.اش را نسبت به خانه صورت دهد، به محض ورود میپرسید کم و کسری چی دارید؟ مریض که نیستید؟ چیزی نمی خواهید؟ بعد آستین بالا میزد و پا به پای من در آشپزخانه کار میکرد، ظرف میشست، حتی لباسهایش را نمیگذاشت من بشویم، میگفت لباسهای کثیفم خیلی سنگین است نمی.توانی چنگ بزنی، گاهی فرصت شستن نداشت، زود بر میگشت، با این حال موقع رفتن مرا مدیون میکرد که دست به لباسها نزنم، در کمترین فرصتی که به دست میآورد، ما را میبرد گردش.
#شهید محمدرضا دستواره
🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 #رهبر عزیز و بزرگوار :
🖌 مثل شهیدان زندگی کنید ولی فعلا خدا کنه #شهید نشید! ما کارِتون داریم.
🥀🕊 @baShoohada
رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای:
در یک وصیت نامهای خواندم که #شهید می گوید:
((من بی قرارم ،بی قرارم! آتشی در دل من است که مرا بی تاب کرده است،به هیچ چیز دیگر آرامشی پیدا نمی کنم مگر به لقاء تو ای خدای محبوب وعزیز.))
این سخن یک جوان است! این همان چیزی است که یک سالک ویک عارف بعد از سالها مجاهدت وسالها ریاضت ممکن است به آن برسد،اما یک جوان نوخاسته،در میدان نبرد ودر میدان جهاد آنچنان مشمول فضل الهی قرار می گیرد که این ره صد ساله را یک شبه می رود. واین احساس بی قراری وشوق، از سوی پروردگار پاسخ مناسب میابد،البته خود این شوق هم لطف خداوند وجاذبه حضرت حق است.
پیرمردهای ما،اساتید #سلوک و #عرفان چهل،پنجاه سال زحمت کشیدند،عبادت کردند،تا در آخر عمرشان آن حالت فناء در آنها بوجود آمد و توانستند وجه الله را رویت کنندوبه لقاءالله برسند.
🌷منبع: عرفان عملی ،ص62
🥀🕊 @baShoohada 🕊
خاطرات شهدا
🌹زیارت عاشورا
مدتی از شهادت سید گذشته بود.
قبل از محرم سید را درخواب دیدم،پیراهن مشکی به تن داشت.
گفتم:سید چرا مشکی پوشیدی؟!گفت:محرم نزدیک است.
بعد ادامه داد:اینجا همه جمع هستند.شهدا ،امام (ره) و..
با سید خیلی درد و دل کردم
گفتم سید ما رو تنها گذاشتی و رفتی.
گفت:چرا این حرف را میزنی؟هر مشکل و غمی دارید ،با نام مبارک مادرم برطرف میشود.
بعد ادامه داد:اگر دردی دارید ،حاجتی دارید عاشورا بخوانید.زیارت عاشورا درد شما را درمان میکند ،توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید
#شهید سید مجتبی علمدار
راوی:از دوستان شهید
🥀🕊 @baShoohada
شهید حاج #ابراهیم_همت:
امام صحبتی دارند که آن را نوشتهام
و همیشه آن را توی جیب خودم دارم :
هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد
بیشتر باید فحش بشنود. و شما پاسدارها،
چون بیشتر برای خدا کار کردید،
بیشتر فحش شنیدید و میشنوید.
ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛
برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛
چون ما اگر تحمّل نکنیم ،
باید میدان را خالی کنیم ...
#شهید
#امام_خمینی
🥀🕊 @baShoohada
🌹 #ازدواج_به_سبک_شهدا 🌹
🔸#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
.
آقا مصطفی مرا در دانشگاه دیده بود و می گفت:«حجب و حیای و متانت تو
با دیگران فرق می کرد و دلیل اصلی انتخابم این بود»
ایشان فوق العاده صادق بودند،زمانی که پیشنهاد #ازدواج دادند،به من گفتند:
«من نه کار دارم،نه سربازی رفتم و نه درسم تمام شده»بنده با توجه به محبت،
ایمان و صداقت آقا مصطفی رضایت اولیه را دادم و این قضیه ۳ سال طول
کشید.من و آقا مصطفی سال ۸۲ #عقد و سال ۸۳ #ازدواج کردیم.بعد از #ازدواج
مسئله خدمت سربازی و کارشان هم حل شد.
.
مهریه من ۵۰۰ سکه بود اما باهم ۱۴ سکه را توافق کردیم و ایشان هم مهریه ام را دادند.مراسم ازدواجمان نیز در منزل خودمان با حضور ۹۰ مهمان برگزار شد.
مجلس عروسی را که در منزل مادرم گرفتیم و ۳_۴ نوع غذا دادیم.خیلی ساده نبود ولی به هر حال با توجه به موقعیت خودمان،عروسی نه خیلی ساده و نه خیلی مجلل بود.ماشین پراید یکی از دوستان مصطفی را گل زده بودیم.
نسبت به #ازدواج دوروبری ها مراسم ما خیلی ساده تر بود.هم خانواده ها از
این وضع راضی بودند و هم خودمان.هم جشن آبرومندانه ای بود و هم خیلی خیلی ساده نبود.آقا مصطفی کارش طوری بود که اکثر اوقات در خانه نبود که بتواند کمکی بکند،ولی اگر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد.
مثلاً وقتی مهمانی سرزده می رسید کمک می کرد. .
.
شرط #ازدواج مصطفی با همسرش این بود که اگر یک روز #ازدواج کردیم
و من خواستم به #لبنان بروم و #شهید شوم حق نداری جلوی من را بگیری.
قبل از عقدمان خواب دیدم،هوا بارانی است و من سر مزاری نشسته بودم
که روی سنگ مزار نوشته شده بود «#شهید_مصطفی_احمدی_روشن»
این خواب را برایش تعریف کردم.یک لحظه هم بعد از ازدواجمان فکر
نمی کردم که او به #شهادت نرسد.
#تولد : 1358/6/17
.
#شهادت : صبح چهارشنبه 1390/10/21 بر اثر انفجار یك بمب مغناطیسی در
خودروی خود در میدان كتابی ابتدای خیابان گل نبی تهران بدست عوامل
استكبار.
🥀🕊 @baShoohada 🕊