خبرگزای بسیج هویزه
❗️#پیشنهاد_مطالعه |
🔺 روایت آیت الله جزایری از تلاش برای آخرین ملاقات با شهید علم الهدی
⬅️ آنچه در پی می آید خاطره گویی و روایت فقیه مجاهد حضرت آیت الله موسوی جزایری (زعیم حوزه های علمیه خوزستان) از حماسه هویزه و تلاش برای آخرین ملاقات با شهید علم الهدی است که 3 دی 1402 در دیدار با نمایندگان ستاد برگزاری چهل و سومین سالگرد شهادت شهید علم الهدی و یارانش بیان فرمودند:
🔸 یک روز منزل نشسته بودم که در را زدند. آیت الله جنتی از تهران تشریف آورده بود. آمد نشست یک استکان چای خورد و گفت: اگر مایلید برویم هویزه دیدن آقای علم الهدی و همرزمانش.
🔸 زنگ زدم به سپاه که راننده و راهنمایی بفرستد. چون نه من و نه آقای جنتی هیچکدام ماشین نداشتیم. عجب دورانی بود! البته الان هم هیچ ماشینی از خودم ندارم.
🔸 بعد مدتی یک ماشین «بلیزر» برایمان فرستادند.
راننده، بچه ای بود که هنوز مو هم به صورتش نیامده بود!
پرسیدم پس راهنمایی که برایمان توضیح بدهد، کجاست؟
گفت: خودم هستم!
🔸 کمی ناراحت شدم. در دلم گفتم حالا خودم هیچ؛ آقای جنتی شخصیت محترمی است که از تهران آمده است؛ چرا یک بچه 16-17 ساله همراه مان فرستاده اند؟!!
🔸 ناچار، راه افتادیم و در بین راه این آقا شروع کرد به صحبت کردن از اوضاع جبهه.
یک مقدار از ایران می گفت و قدری از وضع جبهه عراق؛ تجزیه و تحلیل می کرد؛ مقامات عراق و ایران را هم می شناخت.
🔸 ما تعجب کردیم و گفتیم این بچه، نابغه است! یکی مثل ابوعلی سینا.
پرسیدم بچه جان با این همه معلومات اسمت چیست؟!
گفت: حسن باقری.
🔸 این آقا همان «شهید حسن باقری» معروف بود.
من تا الان مشابه او را ندیدم. حتی «محسن رضایی» که فرمانده کل سپاه بود، به اندازه این بچه معلومات نداشت. واقعا مغز متفکر بود. از همان لحظه مرید و رفیق ایشان شدم و لاینقطع یکدیگر را می دیدیم.
🔸 خلاصه رفتیم تا رسیدیم به هویزه. همه بچه ها جمع شدند؛ حدود 200-300 نفر صف کشیدند. من و آقای جنتی سرجمع حدود نیم ساعت برایشان صحبت کردیم.
بعد پرسیدیم آقای علم الهدی کجاست؟ گفتند با 3-4 نفر از بچه ها رفته اند شناسایی.
هدایایی که برای رزمندگان برده بودیم را تحویلشان دادیم و راه افتادیم تا آقا حسین را پیدا کنیم.
🔸 از هویزه به سمت همین محل فعلی مقبره شان آمده بودند که آن زمان دست بعثی ها بود.
یواش یواش باران شروع و زمین، نمناک شد. چرخ های ماشین در گِل فرو می رفت و به زحمت جلو می رفت.
اعتنا نکردیم و جلو رفتیم. یکدفعه دیدیم عده ای از تعدادی گودال بیرون آمدند!
🔸 40- 50 نفر بودند که به جای سنگر سقف دار، تعدادی گودال حفر کرده بودند.
فرمانده شان آقای «عبدالهادی کرمی» بود؛ خدا رحمتش کند.
جلو آمد و گفت ما یک خط، جلوتر آمده ایم که اگر خطری بود، در دفاع از هویزه پیش قدم باشیم.
یک استوار ارتشی هم همراه شان بود به نام «چگنی» که آموزش شان می داد و عبدالهادی کرمی نسبت به او مثل شاگرد در برابر استاد رفتار می کرد.
🔸 استوار هم جلو آمد و گفت: حاج آقا بناست امروز کله پاچه داشته باشیم!
گفتم:کله پاچه از کجا؟!
گفت: از کَله عراقی ها!
خیلی سرحال می گفت و شوخی می کرد و می خندید.
🔸 اینها 30-40 نفر بودند در مقابل دریای دشمن و کلی توپ و تانک. وضع مان واقعا خطرناک بود.
آقای کرمی (ره) گفت: سید! عراقی ها الان «بلیزر» را می بینند و بعد که شما رفتید با آتشی که سرمان می ریزند، بیچاره مان می کنند!
گفتم ما می خواهیم جلوتر برویم تا به آقا حسین برسیم؛ دست به ریش اش گرفت و گفت: خطرناک است؛ تو را به خدا به ما رحم کنید.
🔸 گفتیم حالا که این طور است، راضی به زحمت شما نیستیم و برمی گردیم.
آمدیم برگردیم که بلیزر در گِل گیر کرد. بچه ها آمدند و خاک خشک زیر چرخ ها ریختند و با دردسر بیرون آمدیم و دیگر آقا حسین را ندیدیم.
🔸 این ماجرا مربوط به اوایل دی 59 بود و بعدش تبدیل شد به عملیات کاملی که 300 نفر از این بچه ها همراه لشکر قزوین انجام دادند.
پانزدهم دی که روز اول عملیات بود، بچه ها آن تعداد از عراقی ها که جلویشان بودند را شکست دادند و تعداد زیادی اسیر گرفتند. خیلی ها را هم کشتند.
🔸 اما ملعون صدام خبیث، همیشه چند لشکرآماده برای ضدحمله داشت. قدرت جابه جایی شان هم زیاد بود و سریع خودشان را می رساندند.
تا صبح شانزدهم اینها خودشان را رساندند و ضد حمله کردند.
🔸 لشکر یعنی دریا؛ جمعیت زیاد با همه تجهیزات. تجهیزات هم متعلق به خودش نبود. کل دنیا کمک می کردند، مجانی. از بس که با ما دشمن بودند. حالا روسیه با ماست، اما آن موقع شوروی با صدام بود؛ آمریکا و اروپا و همه با صدام بودند.
بچه ها جلو رفتند و گفتند روایت داریم که نباید به دشمن پشت کرد؛ لذا ما می رویم جلو. رفتند و تقریبا همه شان شهید شدند.
#شهید_علم_الهدی
#شهید_باقری
#شهدای_هویزه
🔰اخرین اخبار بسیج شهرستان هویزه را دنبال کنید
خبرگزاری بسیج هویزه:
@basignewsir_howeza