.
#اغتشاشات از آغاز تا پایان
شروع: زن، زندگی، آزادی
ادامه: سنگ، هرج و مرج، بیکاری
هدف: بغل، بدن، مجانی
نتیجه: بیشرمی، بیحیایی، عریانی
عاقبت: داعش، ترور، ویرانی
@basij_asatid
دستگیری عوامل کارگاه ساخت مواد منفجره در شیراز
رئیس کل دادگستری استان فارس:
🔹ظهر امروز یک کارگاه ساخت بمبهای دستساز و مواد منفجره در شیراز کشف و دو نفر از عوامل فعال آن با هوشیاری سربازان گمنام امام زمان (عج) و با دستور قضایی بازداشت شدند.
🔹عوامل ضد امنیتی دستگیر شده در این کارگاه قصد ایجاد عملیاتهای ایذایی در شیراز و همزمان با تجمعات و فراخوان های اغتشاشگران داشتند.
🔹اقلام کشف شده از بازداشتشدگان شامل مقادیری مواد منفجره همراه با چاشنیهای انفجاری، کوکتل مولوتف، سلاح گرم کمری و سلاح سرد بوده است.
@basij_asatid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ اخلاقی از زبان آقای قرائتی
♦️ عمامه پرانی توسط خود یک روحانی!!!
@basij_asatid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج پرسش کلیدی
سواد رسانهای
📚 @basij_asatid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امر به معروف کارکنان کشف حجاب کرده در داروخانه
@basij_asatid
چند راهکار برای توقف آشوب ها
لازم به ذکر است در صورت غفلت و کوتاهی مسئولان، تداوم آشوبها در صورتهای مختلفی رخ خواهد داد: اعتصابهای صنفی و جغرافیایی، خرابکاریهای مداوم و پراکنده در نقاط آسیبپذیر و حساس، رفتارهای تروریستی و شبهتروریستی و بازگشت آشوبهای دانشگاهی و خیابانی در مناسبتهای خاص (۱۶ آذر، سالروز سرنگونی هواپیمای اوکراینی و ...)
دکتر محمد صادق کوشکی استاد دانشگاه،نویسنده ،پژوهشگر و تحلیل گر مسایل سیاسی – فرهنگی در کانال ایتای خود نوشت:
شروع آشوبهای مهرماه، برآیند چند مولفه بود: ظرفیت شورشیان بیهنجار داخلی (نسل اینستاگرام) + تحریکات و دخالتهای مستقیم رسانهها و سرویسهای بیگانه + ضعف و ناهماهنگی مدیران نظام (روسای آموزش عالی، دستگاه قضا، رسانههای داخلی و …) در مواجهه با آشوبها
اما ادامه آشوبها بستگی به عوامل زیر دارد:
۱) هزینهای که آشوبگران متحمل شده و میشوند.
۲) دستاوردهای آشوبگران
به علل گوناگون، هستهی مرکزی آشوبگران (نسل اینستاگرام) تاکنون متحمل هزینهی چندانی نشده و به همین دلیل کماکان انگیزه ادامه مسیر را دارد. از سوی دیگر دستاوردهای آنها هم راضیکننده بوده است! (گسترش بیحجابی و رفتارهای خلاف عفت عمومی و عادی شدن این حرکات و عدم موضعگیری و مواجهه جدی و قانونمند نظام با این روند)
در چنین شرایطی (و با وجود تداوم پرقدرت تحریکات و دخالتهای رسانهای و تروریستی سرویسهای بیگانه و عوامل داخلی آنها)
@basij_asatid
) آشوبگران برای رسیدن به دستاوردهای بیشتر (آزادیهای جنسی افزونتر و حذف تدریجی شریعت از جامعه) مانع قابل توجهی در برابر خود نمیبینند (چرا که تاکنون هزینه قابل توجهی برای برهم زدن نظم و امنیت کشور نپرداختهاند) و برای ادامه آشوب انگیزه و جسارت کافی دارند.
در این حالت نظام برای توقف آشوبها چند راهکار دارد:
الف) بالا بردن هزینه آشوبگران (بکارگیری مجازاتهای بازدارنده و متنوع علاوه بر مجازاتهای رایج مانند ممنوعیت خروج از کشور به مدت طولانی یا ابطال گواهینامه رانندگی یا ممنوعیت انجام معامله ملکی به مدت معین و نظائر آن)
ب) کاهش دستاوردهای آشوبگران (ممانعت از گسترش ولنگاری جنسی و بیحجابی و جدیت در اجرای شریعت بوسیله مجازاتهای اجتماعی و محرومیت از حقوق اجتماعی برای افراد بیحجاب و مرتکبین رفتارهای خلاف عفت عمومی در ملاء عام بدون نیاز به بازداشت و درگیری انتظامی)
از آنجا که اغلب زنان و دختران جامعه عفیف و پاکدامنند، جدیت در اجرای مجازاتهای جایگزین شامل افراد محدودی خواهد شد و سایر افراد متخلف با مشاهده جدیت نظام دست از رفتارهای غلط خود برخواهند داشت.
ج) ترکیبی از افزایش هزینه آشوب و کاهش دستاوردهای آن.
لازم به ذکر است در صورت غفلت و کوتاهی مسئولان، تداوم آشوبها در صورتهای مختلفی رخ خواهد داد: اعتصابهای صنفی و جغرافیایی، خرابکاریهای مداوم و پراکنده در نقاط آسیبپذیر و حساس، رفتارهای تروریستی و شبهتروریستی و بازگشت آشوبهای دانشگاهی و خیابانی در مناسبتهای خاص (۱۶ آذر، سالروز سرنگونی هواپیمای اوکراینی و …)
ان شاء الله با توجه کافی و جدی مسئولان قضایی، اجرایی، تقنینی و رسانههای داخلی به این مقوله و هماهنگی در عمل، شاهد مهار و خاتمه یافتن آشوبهای اخیر و ناامیدی دشمن از بکارگیری این ابزار باشیم.
@basij_asatid
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت پنجم»»
یک هفته بعد-استامبول – میدان تقسیم
بابک در محوطه سبز جلوی ایستگاه مترو در حال قدم زدن بود. از یکی از دکه ها نوشابه گرفت و به راهش ادامه داد. پس از چند قدم راه رفتن، روی یکی از نیمکت ها نشست و نوشابه اش را باز کرد و دو قلپ سر کشید و از دور، به جمع هایی که با خنده و قهقهه دور هم جمع شده بودند، با حسرت نگاه میکرد.
پس از نیم ساعت، دکه دار(مردی پنجاه ساله) که در حال تعطیل کردن بود، چشمش به بابک خورد و در حالی که دریچه آهنی دکه اش را میبست، دو سه بار دیگر به بابک نگاه انداخت و وقتی کارش تموم شد به طرفش رفت و کنارش نشست.
بابک متوجه حضور آن مرد شد و کمی جمع و جور نشست و لحظه ای به قیافه آن مرد نگاه کرد. دکه دار با زبان فارسی سلیس گفت: یک هفته است که هر شب میایی اینجا و یه شب چیبس و یه شب نوشابه و یه شب شیر پاکتی و یه شب دو تا نخ سیگار میخری و میشینی اینجا که چی؟
بابک: اشکالی داره؟
دکه دار: نگفتم اشکال داره. دلم برات میسوزه.
بابک: جدّا؟ حالا اومدی باهات درددل کنم؟
دکه دار: چرا اینقدر داغونی؟ کُنج پیشونیت چی شده؟
تا اینو پرسید، بابک یادش اومد که دستشو از پشت بسته بودند و شکنجه گر3 با کابل به سر و صورتش میزد. اونم هر چی داد و بیداد و التماس میکرد، گوش نمیدادند و بی رحمانه تر میزدند.
به خودش اومد و گفت: خوب میشه. یادم میره.
دکه دار: مارکه؟
بابک: زخمم؟
دکه دار: نه داداش! تیشرتتو میگم.
با این سوال هم یاد اون دختره افتاد که کمکش کرد از بیمارستان نجات پیدا کنه.
دختره: جایی داری بری؟ صبحونه خوردی؟
بابک: مثلا باید قبل از فرار از بیمارستان، ازم پذیرایی میکردن و صبحونه بهم میدادن؟
دختره با قهقهه گفت: میتونی مهمونم بشی. اسمم الدوزه. اسم شما چیه؟
بابک: کوچیک شما بابک!
الدوز: لباسات هم خیلی داغونه آقا بابک. یه فکری به حال لباسات بکن.
بابک: راستی تو چرا اینقدر فارسی خوب حرف میزنی؟
الدوز: من دانشجوی رشته ادبیات فارسیم.
بابک(با تعجب): اینجا؟ یا تهرون؟
الدوز: هیچ کدوم. آنکارا درس میخونم. نگفتی! صبحونه بخوریم؟
چند دقیقه بعد، الدوز کلید انداخت و با بابک وارد خونه شدند. تا وارد شدند، دختر بچه ای پنج شش ساله دوید به سمت الدوز.
دختر بچه با زبان ترکی به طرف مامانش دوید و گفت: مامان! سلام. بهتری؟
الدوز جوابش داد: قربونت برم دخترم. بیا بغلم. آره . بهترم. گفتم که چیزیم نیست.
دختر بچه با تعجب به بابک نگاه کرد و از مامانش پرسید: مامان این آقا کیه؟ چقدر کثیفه!
الدوز: گفته بودم نباید اشتباهات کسی جلوی خودش جار زد.
الما رو به بابک: سلام. ببخشید.
بابک: سلام خانم. ماشالله. ماشالله. چه دختر نازی!
الدوز به بابک گفت: معرفی میکنم. دخترم آقا بابک که نیاز به کمک ما داره و خیلی نمیمونه. آقا بابک دخترم.
بابک: شما که گفتی شوهر نداری!
الدوز: درسته. ندارم.
دیگه بابک دنباله حرفشو نگرفت و چیزی نگفت و محو سلیقه و جذابیت خونه نقلی الدوز و الما شد. تابلوها و قالیچه های کوچیک و تصاویر و نقاشی های کودکانه الما که فضا را قشنگتر کرده بود.
بابک اجازه گرفت که به حمام بره و یه دوش بگیره. رفت و بعد از یه ربع بیست دقیقه خوب خودشو شست و صورتشو تیغ زد و ابرو و موهاشو مرتب تر کرد. وقتی میخواست که خودشو خشک کنه، دید یه حوله تمیز و یه دست لباس کامل مردونه که رنگارنگ بود، اونجا گذاشته بودند تا بپوشه.
بابک لباسها رو پوشید و موهاشو شونه زد و اومد بیرون. الما تا چشمش به بابک خورد خیلی تعجب کرد و گفت: وَوو ... تو با بابکی که یه ربع پیش رفت حمام فرق داری!
الدوز که داشت تو آشپزخونه غذا درست میکرد، وقتی حرفای الما را شنید، با یه لیوان آب پرتقال اومد ببینه چه خبره که یهو با تیپ و قیافه و جذابیت بابک مواجه شد. دست و پاش گم کرد و حواسش نبود و لیوان از دستش افتاد و شکست.
با صداهای مرد دکه دار، بابک به خودش اومد: کجایی؟ عمو !
بابک: آره ... مارکه ... شما چرا ایرانی حرف میزنی؟
دکه دار: از بس ایرونی به پستم خورده. اینجا ... این میدون ... پاتوق همممه ایرونی هایی هست که یا واسه گردشگری اومدن ... یا رشته تاریخ هستن و اومدن محل تقسیم آب دوران عثمانی دیروز و نماد جمهوریت امروز ترکیه ببینن ... یا فراری و تحت تعقیبن و میان اینجا گاهی قدم بزنن و حال و هوایی عوض کنن و چارتا ایرونی ببینن و دلشون وا بشه. تو کدومشی؟
بابک: من؟ اومدم گردشگری!
دکه دار: آره جان عمّت! یه هفته است فقط میایی اینجا گردشگری؟ خو برو جای دیگه!
بابک: اذیت میشی که منو اینجا میبینی؟
دکه دار: نه ... وقتی مثل من زندگیت تکراری شده باشه، دنبال یه چیزی میگردی که بهش گیر بدی.
بابک در حالی که داشت از جاش بلند میشد گفت: آقا خوشحال گذشت. کاری باری؟
دکه دار: نه ... قربانت ... دکه من همین بغله ... کاری داشتی بهم بگو. راستی نگفتی کارت چیه؟
دو هفته از اون دیدار گذشت. مرد دکه دار تا سرشو آورد بالا، بابک را جلوی خودش دید. دکه دار با تعجب گفت: از این طرفا؟ حالا ما یه چیزی گفتیم، تو چرا دیگه پیدات نشد؟
بابک: میتونی کمکم کنی؟
دکه دار: دو ساعت دیگه جلوی مترو.
بابک: میبینمت.
دو ساعت و نیم گذشت. دکه دار اومد و کنار بابک نشست و در حالی که آدامس میجوید از بابک پرسید: چی شده؟
بابک گفت: جیبمو زدند. جیب که چه عرض کنم. کل وسایلمو زدند.
دکه دار پرسید: به خاطر همین پیدات نبود؟
بابک گفت: همه جا گشتم. دیگه حتی پول اینکه بخوام یه شب کنار خیابون بخوابم ندارم.
دکه دار پرسید: چرا نرفتی اداره پلیس؟
بابک گفت: اینجوری که دستی دستی خودمو انداختم تو هچل!
دکه دار: نکنه قاچاقی اینجایی؟
بابک: اگه نخوام برم اداره پلیس، تکلیف چیه؟
دکه دار: اول بگو این دو هفته کجا بودی و چطور سر کردی تا بگم چیکار کن؟
بابک: چطور؟ چرا اینقدر برات مهمه؟
دکه دار: چون سابقه نداره کسی بتونه راس راس اینجا بچرخه و جواز نداشته باشه! تو بعیده جواز داشته باشی.
بابک: مسافرخونه ای که بودم، چیزی نگفتم که دار و ندارم گم شده تا بتونم بیشتر بمونم. تا دیشب که دیگه فهمید و دید پول ندارم، انداختم بیرون. یا بهتره بگم فرار کردم. چون داشت زنگ میزد به اداره پلیس.
دکه دار: عجب! تو هیچ طوره نمیتونی وسایلت پیدا کنی. اونم بعد از دو هفته. اصلا بهش فکر نکن. حتی شایدم یارو تو مسافرخونه عکست داده باشه اداره پلیس و اون وقته که به قول شماها خر بیار و باقالی بار کن.
بابک: پس چیکار کنم؟
دکه دار: باورش برام سخته که کسی اینجا نداشته باشی و همین جوری سرت انداخته باشی پایین و اومده باشی اینجا.
بابک: نیومدم جواب پس بدم. اگه میخواستم جواب پس بدم، ترجیح میدادم دستگیرم کنن و لااقل بدونم شبها سرپناه دارم.
دکه دار: خب حق بده به من. آدم حتی اگه بخواد صدقه هم بده، تا ندونه طرفش واقعا فقیر هست دست نمیکنه تو جیبش.
بابک: اما من نیومدم بهم صدقه بدی. فقط میخوام راهنماییم کنی که چیکار کنم؟
دکه دار: باشه. قبول. ولی اعتمادمو جلب کن.
بابک: چطور؟
دکه دار: چرا پناهنده شدی؟ بهتره بگم چرا اینجایی؟
بابک: چون دنبالمن.
دکه دار: چیکار کردی؟
همه گذشته تو ذهن بابک مثل یه فیلم سینمایی تکرار شد. چیزی بالغ بر سیصد نفر که تعداد زیادیشون صورشون پوشونده بودند ریخته بودن تو خیابون و شعار میدادند «برگرد شاه برگرد شاه برگرد شاه» «کشور که شاه نداره، حساب کتاب نداره»
وسط همه شلوغی ها یکی دو نفر که صورتشون با ماسک سیاه پوشونده بودند چشمشون به تابلوی یکی از پاسگاه های نیرو انتظامی افتاد که بالای یکی از ساختمان های آنجا نصب شده است. به هم اشاره کردند و یه نفرشون با تلاش فراوان و به سختی از دیوارها بالا رفت.
در حالی که کم کم توجه جمعیت کف خیابون به طرف جوانی جلب شد که در حالا بالا رفتن از دیوارها بود، به آن تابلو رسید. چاقویی از جیبش درآورد و چهار گوشه اون تابلو را به زور برید. جمعیت پایین، همه دست و جیغ و هورا راه انداخته بودند. وقتی این حجم از استقبال و جوّ را دید، تابلو را به صورت برعکس گرفت بالای سرش و رو به طرف همه کسانی که در حال فیلم برداری بودند ایستاد. همه جمعیت با صدای بلند و فریاد جوابش دادند و تشویقش کردند.
در همون لحظه فندک از جیبش درآورد و روشنش کرد و در حالی که در یک دستش فندک و در یک دست دیگرش تابلوی آنجا بود، رو به طرف جمعیت فریاد زد: «چیکارش کنم؟»
جمعیت پایین هم مثل تماشاچی های گلادیاتور، انگشت شصتشون را به نشان نابودش کن به طرف پایین گرفتند و فریاد زدند «بسوزون! بسوزون! بسوزون!»
اون جوون هم همین کارو کرد و فندک گرفت زیر تابلوی وارونه شده آن پاسگاه و آتیشش زد.
دکه دار وقتی حرفای بابکو شنید گفت: سخته اما ... چرا زودتر نگفتی با رژیمتون سر شاخ شدی؟
بابک با حرص و بهم ریختگی عصبی گفت: دِ مشتی توقع داشتی موقع نوشابه خریدن بگم ببخشید من تو اغتشاشات بودم و زدم پاسگاه نیرو انتظامیو ترکوندم لطفا نوشابه خنک تر بهم بدید؟
دکه دار با پوزخند پرسید: فیلمشم هست؟ تو نت منظورمه؟
بابک جدی تر گفت: اگه باشه میتونی برام کاری کنی؟
دکه دار: من نه اما بقیه شاید.
بابک: بگو چیکار کنم؟
دکه دار: هر چی فیلم و عکس از کارایی که کردی جمع کن فرداشب ساعت 10 بیا همین جا.
بابک: من میگم نره تو میگی بدوش! من حتی گوشی ندارم چه برسه به اینکه بخوام عکس و فیلم از خودم پیدا کنم!
دکه دار: حالا فرداشب بیا ببینم چیکار میتونم بکنم؟ راستی اگه چی سرچ کنم فیلمای تو میاد؟
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
YEKNET_IR_zamine_1_shabe_avale_moharram1399_mehdi_rasouli.mp3
2.25M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃باد می خورد به پرچمت
🍃دل مرا تکان دهد
🎤 #مهدی_رسولی
⏯ #زمینه
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
@basij_asatid
🌹🌻🌻🌻🌻🌹
👈پرندگان به "برکههای آرام "پناه میبرند
👈و انسانها به "دلهای پاک "
🌹
👈خوش به حال آنهایی
که مایه آرامش دیگرانند 🍂🍁🍃
🌹🌻🌻🌻🌻🌹
سلام✋
صبحتون بخیر🌻
آرامش سهم لحظههایتان🤲
مهدی سلحشور مداح اهل بیت (ع) در واکنش به قهرمانی تیم ملی فوتبال ساحلی کشورمان در مسابقات بینقارهای جهان و خوشحالی نکردن آنان در زمان بالا بردن جام قهرمانی و همچنین بیاعتنایی در زمان پخش سرود ملی، عکس احترام یک جانباز به هنگام پخش سرود جمهوری اسلامی ایران را منتشر کرد.
📚 @basij_asatid
🔻 پس از تروریستی اعلام شدن سعودی اینترنشنال، برخورد ایران با این رسانه چگونه خواهد بود؟
♦️ایران چه برنامه ای برای سعودی اینترنشنال دارد؟
🔺در ایران برخی به این نتیجه رسیدهاند که حتی اگر سعودی اینترنشنال توسط عربستان تعطیل شود، از حماقت عوامل این شبکه نباید ساده گذشت..
.
از ابتدای نا آرامیهای اخیر توجه ایرانیان به یک شبکهی تروریستی که به مرکزی برای اجتماع گروه های تروریستی و #تجزیه_طلب و همنوایی آنها تبدیل شده جلب شد.
شبکه ای ماهواره ای که با کمک چند وطن فروشِ پول پرست آرزوی دیرینه ی دشمنان ایران در خصوص متحد کردنِ تجزیه طلبها در کنار هم و منتشر کردن صدایِ آنها از یک تریبون را با آوردنِ مکرر آنها روی آنتن زنده محقق کردند.
🔺 ایران همزمان با نا آرامی های اخیر ضمن حملاتی به #اقلیم_کردستان ، بارها و بارها هشدارهایی را به عربستان سعودی در خصوص "سعودی اینترنشنال" مستقیم و غیر مستقیم داده است.
بخشی از هشدار ایران به وضوح متوجه عربستان است اما پر واضح است که بخشی دیگر مربوط به سازمان تروریستی سعودی اینترنشنال و "مادر سعودی"هایی است که دارند این سازمان تروریستی و مرکزِ تجزیه طلبان ایران را سرِ پا نگه میدارند.
🔺 وزیر اطلاعات به صراحت در مصاحبهای اعلام کرده که از امروز این شبکه از نظر ما سازمانی تروریستی است.
این اظهارات پس از روی میز گذاشتن یک بانک اطلاعاتی از عوامل شبکه، شبکه ی همکارِ این سازمان در داخل، مجموعه ی کارشناسان و پشتیبان های آن صورت میگیرد.
اگر چه برخورد با شبکهی همکارِ این سازمان تروریستی از همان روزهای اول و با برخورد با خبرنگارانی که از بیمارستان موجِ #مهمسا_امینی را به سعودی اینترنشنال منتقل آغاز شد؛
اما با بازداشت الهام افکاری کمتر از ۱۲ ساعت بعد از اظهارات وزیر اطلاعات این پیام مخابره شد که توجه ایران به شکلی ویژه تر بر پرونده ی این سازمان تروریستی خواهد بود.
درباره نوع برخورد ایران با عوامل این شبکه و چگونگی آن بحث زیاد است اما آنچه که امروز میتوان با قطعیت به آن اشاره کرد این است که از امروز زندگی آن رویِ خود را به عوامل فارسی زبانِ این سازمان تروریستی نشان خواهد داد.
🔺 هرچند حق ایران در مقابله با یک سازمان تروریستی کاملا محفوظ است اما این ماجرا آن روی دیگری هم دارد.
ایران دشمن زیاد دارد.
قطعا از امروز خیلی ها برای سیاه جلوه دادن چهره ی ما، این افراد که دنیا درکی از اقداماتشان ندارد را حذف خواهند کرد؛ تا آنها را فعالان رسانه ای مظلوم معرفی کرده، سپس گردن ایران بیندازند..
کارمندان سعودی اینترنشنال از همین امروز طعمه ی جذابِ همان سازمان هایی خواهند بود که تا امروز از آنها علیه ایران استفاده ی رسانه ای کرده اند...
🔺 هدف از به کارگیری این افراد سیر کردن شکمِ آنها توسط موساد و استخبارات عربستان که نبوده است.
هدف ضربه زدن به ایران بوده؟
شما خودتان را بگذارید جای موساد، اگر هلاک کردن دوتا از این کارمندها این هدف را محقق کند از آن دریغ خواهید کرد؟
ایران به عربستان اعلام کرده باید بین امنیتش و رسانه ی سعودی اینترنشنال یکی را انتخاب کند.
این به آن معناست که سعودی هزینه اش را پرداخت خواهد کرد اما حتی اگر سعودی اینترنشنال تعطیل شود و کارمندانش مورد پیگیرد قرار نگیرند،
🔸 اولا وطن فروشهایی وجود دارند که یک بار به وطن خیانت کرده و ممکن است عده ای مجدد از آنها بهره برداری کنند.
🔸 دوما ممکن است عده ای این طور برداشت کنند که اگر با کسی علیه ایران در راستای تجزیه همکاری کنند چیز خاصی رخ نخواهد داد و بعد از تنش ایران با آن دولت و تعطیلی آن رسانه کسی آنها را مورد پیگیرد قرار نخواهد داد و میتوانند راحت زندگی کنند و منتظر یک پیشنهاد کاری جدید باشند...
ایران هم این را فهمیده
و برای آنها برنامه دارد.
به همین اندازه که این کشور برنامه دارد، دشمنانش نیز برای حذف آنها و بهره برداری علیه وطن برنامه خواهند داشت.
و این یعنی روزگار سیاه سعودی اینترنشنالی ها تازه آغاز شده...
باید صبور بود تا ببینیم ماجرا به کدام سمت پیش خواهد رفت.
@basij_asatid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 اعترافی جالب
👈توصیه می کنم این کلیپ رو مشاهده فرمائید
📚 @basij_asatid
32.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 سینا آبگون رو تهدید جانی کردند بابت ساخت این کلیپ
،دمت گرم
مخصوص نوجون های امروزی این مرز و بوم که به شرف نداشته اصلاح طلبان و سران فتنه پی ببرن
🌹 این کلیپ خیلی قشنگه تا آخر ببینید و برای بقیه هم بفرستید
📚 @basij_asatid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻شروع اعتراضات در دانشگاهها
🔹این بار در خاک عربستان، دانشگاه ملک خالد نجران
📚 @basij_asatid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اطلاعیه مهم سازمان اطلاعات سپاه مبنی بر تماسهای مشکوک برای دعوت به اغتشاشات و تخریب اموال عمومی از سمت سازمان تروریستی منافقین
🔹در صورت مشاهده موضوع فوق به شماره تماس ستاد خبری سازمان اطلاعات سپاه (۱۱۴) اطلاع رسانی شود.
📚 @basij_asatid
⭕ امروز در بلوچستان چه گذشت؟
🔹با وجود تلاش یک هفتهای ضدانقلاب با انتشار فراخوانهای متعدد و به بهانه چهلم حادثه ۸ مهر زاهدان، برای تجمع و آشوبگری پس از نماز جمعه، نمازگزاران امروز پس از اتمام نماز بدون هرگونه تنش مصلی را ترک کردند و به خانهها برگشتند.
🔹اما امروز نیز در شهرستانهای زاهدان، خاش، ایرانشهر و راسک پس از برگزاری نماز جمعه اهل سنت هر چند تجمعات حداقلی شکل گرفت، ولی پس از مدت کوتاهی همان جمعیت حداقلی نیز که تلاش داشت با سر دادن شعارهای ساختارشکنانه فضا را دچار تنش کند، به دلیل عدم استقبال جمعی، پراکنده شد و این نیز توطئه آنان ناکام ماند و دست به حربهای دیگر زدند.
@basij_asatid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اونهایی که میگن جمهوری اسلامی دنبال جنسی کردن این تجمعات هستش حتما این کلیپ رو ببینند
مسئله پوشش اجباریست نه حجاب اجباری
قوانین پوشش کشورهای سراسر جهان که از آن اطلاعی نداریم
📚 @basij_asatid
اولینهایی که دیگران ایجاد کردند، اما سلطنت طلبان آنها را به نام رضاخان زدند و فضای مجازی را با دروغهای متعدد پر کردند!!
#کتاب_صوتی شایعات فضای مجازی
📚 @basij_asatid
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت ششم»»
میدان تقسیم-رستوران اوتانتیک
هنوز چند دقیقه ای به ساعت ده شب مونده بود که بابک وارد رستورانی بسیار زیبا و سنتی اوتانتیک شد. رستورانی که در سه گوشه آن، آشپزخونه هایی با دیوار کوتاه وجود داشت و مشتری ها میتونستند ببینند که آشپزها در حال طبخ گزلمه(نوعی نان سنتی معروف) هستند.
بابک نگاهی به دور و اطرافش انداخت تا اینکه دید اون دکه دار با یه نفر نشسته. اونا دستی تکون دادند و بابک را دعوت کردند پیش خودشون.
بابک وقتی به اونا رسید، با استقبال گرم اونا روبرو شد.
بابک: سلام. سلام.
دکه دار: سلام. چطوری؟ راحت پیدا کردی؟
بابک: آره. سخت نبود.
دکه دار: معرفی میکنم؛ آقا بابک ... آقا آبتین ... خودمم که آذر
بابک: خوشبختم
آبتین که مرد حدودا 50 ساله و توپُر بود گفت: منم همینطور. من ایرانیم. راحت باش داداش. با من میتونی راحت صحبت کنی.
بابک: آذر هم ماشالله فارسیش خوبه. حتی ضرب المثل هم بلده.
اینو که گفت، سه نفری خندیدند.
آذر: من خیلی گشنمه. بذارین یه چیز خوب سفارش بدیم.
آبتین: از همین حالا بگم که شماها مهمون من هستید. پیشنهاد میدید یا خودم انتخاب کنم.
بابک: من هر چی آوردین میخورم. ضعف دارم.
آبتین: مشخصه. زیر چشمات گود افتاده پسر.
آذر: آقا خودت سفارش بده و قال قضیه رو بکن.
آبتین سفارش سه دست بره کباب مفصل با همه مخلفاتش داد. دو سه نوع نوشیدنی و شراب و ...
آبتین: من به معجزه شکمِ پُر اعتقاد دارم. ما ایرانی ها اگه شروع دوستیمون با یک غذای خوب باشه، میشه به آینده اون دوستی بیشتر امیدوار بود. حتی نظراتمون بعد از غذای مفصل و یکی دو تا نوشیدنی خنک، میتونه کل زندگیمونو عوض کنه.
آذر: این آقا آبتین ما از بهترین خیّرین هست که من میشناسم. دست خیلیا رو گرفته. حتی چند بار دست منم گرفته و خیلی شرمندشم.
آبتین: بس کن آذر. این صفت ما ایرانی هاست که نمیتونیم درد و بدبختی یکی دیگه رو ببینیم و ساکت بمونیم.
آذر رو به بابک گفت: راستی چه خبر از وسایلات؟ تونستی کاری کنی؟
بابک آهی کشید و گفت: ای بابا. خودت گفتی که دیگه دنبالش نباشم. کجا برم دنبالش؟ مگه بعد دو هفته دیگه پیدا میشه؟
آذر: حالا اشکال نداره. وقتی شرح حالت به آبتین گفتم، اصلا بذار خودش بگه چه حالی شد.
آبتین: ولش کن. حال من مهم نیست. مهم اینه که الان اینجا هستی و تا چند دقیقه دیگه یک دست بره کباب عالی میزنی و حالت عوض میشه. از خودت برام بگو. تو کجا و اینجا کجا؟
بابک: والا چی بگم؟ گفتیم بریم ترکیه کار کنیم و یه لقمه نون دربیاریم و زیر منت کسی نباشیم که یهو اینجوری شد.
آبتین: مگه ایران چش بود؟ ببین راحت باش. آذر همه چی برام گفته. فیلماتم دیدیم. راحت باش بابا. غریبه اینجا نیست. بریز بیرون داداش.
آذر: به من و آبتین اعتماد کن. اگه بعدا ضرر کردی، بیا و تف کن تو صورتم. حاشیه نرو. با خیال کیف و راحت حرفتو بزن.
بابک وقتی این اصرار آذر و آبتین رو دید دیگه همه چیزو گفت و حدود یک ساعت همه چی تعریف کرد. حتی وقتی غذا آورده بودند و گارسون ها با یه سلیقه خاص، غذا رو روی میز چیدند، بازم بابک داشت تعریف میکرد. بعدش هم با دهن پر حرف میزد و اونا هم در حالی که داشتند غذا میخوردند اما با دقت به حرفای بابک گوش دادند.
بابک: خلاصه اینطوری شد که الان اینجام و هیچ امیدی به فردا صبحم ندارم چه برسه امید به آینده. اینا همه آرزوهامو به باد دادند.
آبتین: با این حساب، تو هیچ خبری از خانوادت هم نداری. درسته؟
بابک تا اسم خانوادش شنید، هیچی نگفت. سرشو انداخت پایین. چند ثانیه ای بغض کرد و بعدش یهو دلش ترکید و اشک از گوشه چشماش جاری شد.
اونا که دلشون خیلی سوخته بود، دلداریش دادند و آذر دستمالی به بابک داد تا اشک و چشماشو پاک کنه.
آبتین: الان مهم ترین چیز اینه که بدونی خانوادت در چه حالی هستند.
دو سه تا گوشی روی میز داشت اما دست کرد در جیبش و یک گوشی دیگه درآورد و روشنش کرد و رمزش زد و گرفت جلوی بابک.
آبتین: تا من و آذر میریم دستامونو میشوریم و برمیگردیم با خانوادت حال و احوال کن. ببین. اصلا نگران نباش. این خط ماهواره ای هست و نه میتونن ردّت بگیرن و نه برای خانوادت داستان میشه. با خیال راحت باهاشون حرف بزن. کد ایران هم 0098 هست. اولش بزن 0098 و بعدش کد شهرتون بگیر و بعدشم شماره تلفن خونتون. تا ما برمیگردیم راحت باش و اصلا هم فکر خرج و طولانی شدنش و این چیزا هم نباش. پاشو آذر. پاشو بریم دستامونو بشوریم و برگردیم.
بابک که دهنش از این همه محبت و انسانیت باز مونده بود، دیگه نتونست تعارف و مخالفت کنه و گوشیو گرفت. اولش تردید داشت که تماس بگیره یا نه. یه کم با خودش کلنجار رفت. اما دیگه تصمیم گرفت تماس بگیره. تماس گرفت و حدود یک ربع مفصل با مادرش و خواهرش حرف زد.