🧕 خانومه به پسرش گفت: «بیرون منتظر بمون تا من خرید کنم و زود برگردم.» بعد اومد داخل مغازه و کوچکترین نایلون رو برداشت. شروع کرد به برداشتن گوجهفرنگی، همه رو خودش جدا میکرد؛ البته برعکس بقیه مردم، فقط ضرب دیدههاش رو برمیداشت.
👦 وقتی نایلون رو پُر کرد و اومد جلو تا حساب کنه، پسرش چادرش رو کشید:
- مامان میوه میخری؟
خانومه آروم بهش گفت: امروز نه مامان. برو بیرون منتظر بمون.
- خودت گفتی فردا میخرم.
پسره خیلی اصرار کرد. اما مامانش دستش رو گرفت و برد بیرونِ مغازه.
🍇 همین که داشت میرفت بیرون، فروشنده یک نایلون برداشت و پُرِ میوه کرد، گذاشت کنار خرید خانومه. خانومه با شرمندگی گفت: «ممنون، اما بد عادت میشه.»
🔆 فروشنده هم گفت: «یعنی میخواین نذر سلامتی امام زمان رو رد کنین؟»
📝 #داستانک
@basij_dadgostari_khr
.
💢 داستانک 💢
💖 معامله با خدا 💖
🌱مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است ؟
بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ...
🌱در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و او نیز در همان منطقه سکونت داشت.
زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد :
موز کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان...❗️
🌱زن گفت : الحمدلله
و میوه ها را خواست...
مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد و خشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست...؟ که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود...
بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هر دو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد...
🌱مرد بقال رو به مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا #یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و #اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم...
🌱من #با_خداوند_معامله_می_کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به والله قسم و باز به والله قسم هربار که این زن از من خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد...
🌱وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید...
🌟🌟🌟🌟
🌸هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری
نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای خداوند، چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر خداوند می ایستند و صدقه دهنده، پاداش خود را خواهد گرفت...
عبدالرضا شوشتری:
چرا میّت اگر به دنیا برمی گشت می خواهد صدقه بدهد؟؟
🌟همان طور که خداوند در سوره منافقون آیه ١٠ میفرماید:
*رَبِّ لَو لا اَخَّرتَنی اِلَی اَجَلٍ قَریبٍ فَاَصَّدَّقَ وَ اَکُن مِّنَ الصّالِحینَ*
* پروردگارا ! چرا مرگ مرا به تأخیر نینداختی، تا در راه خدا صدقه دهم و از صالحان باشم.*
و نگفت: به دنیا باز گردم تا نماز بخوانم یا روزه بگیرم با به عمره بروم!!!
علماء می گویند: میّت صدقه را انتخاب می کند چون اثر بزرگی بعد از مرگش می بیند.
پس زیاد #صدقه دهید چون فرد #مؤمن_روز_قیامت_زیر_سایه_صدقه اش می باشد،
و همچنین از طرف مردگانتان نیز صدقه دهید چون آنها آرزو می کنند به دنیا برگردند و صدقه دهند و عمل صالحی انجام دهند این آرزوی آنها را برآورده کنید و فرزندانتان را نیز بر این کار عادت دهید تا صدقه بدهند
#داستانک
#صدقه
@basij_dadgostari_khr
.
💢 داستانک 💢
حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
💖ارزش يك قطره اشك براى اباعبدالله(سلام الله عليه) :
☘️چون روز قیامت شود و بنده را در موقف حساب و کتاب بیاورند، وقتی نامه عملش را از حسنات تهی می بیند، با یأس راه جهنم را در پیش میگیرد.
🌸 خطاب می رسد ای بنده به کجا می روی!؟ میگوید خود را مستحق آتش می دانم. در این هنگام خطاب می رسد که صبر کن، زیرا نزد ما امانتی داری. پس #دانهای_از_درّ می آورند که شعاع نورش همه عرصات را روشن مینماید.
❓ می پرسد من چنین دانه گرانبهایی نداشتم! ندا میرسد: این دانه، قطره اشکی است که در فلان مجلس در مصیبت حسین بن علی (سلام الله عليه) از دیدگانت جاری شد و ما آن را برای این روز که یوم الحسرة است، ذخیره کردیم تا به کارَت آید. حالا این درّ را از تو خریداریم. آن را نزد انبیاء ببر تا قیمت گذاری کنند. ❣️
☘️ نزد آدم صفی الله (عليه السلام) می برد و آن حضرت می فرماید من سررشته قیمت این درّ را ندارم. نزد نوح (عليه السلام) و سایر انبیاء هم می آورد و همه به دیگری حواله مینمایند تا نزد خاتم الانبیاء (صلى الله عليه وآله) می آورد.
🌹 حضرت میفرماید نزد علی مرتضی (سلام الله عليه) ببر. امیرالمؤمنین نیز او را نزد فرزندش حسین (سلام الله عليه) می فرستد.
♥️ وقتی درّ را به حضرت اباعبدالله (سلام الله عليه) می دهد آن حضرت، درّ را نزد خداوند می آورد و عرض میکند خدایا قیمت دانه این است که این بنده را به همراه پدر و مادرش به من ببخشی و ایشان را با من محشور کنی.
☘️ خطاب می رسد که او را با پدر و مادرش به تو بخشیدیم و همسایهات در بهشت خواهند بود.
📚 از کتاب ارزشمند حسینیه نوشته ملا حبیب الله شریف کاشانی (ره)، ص۳۴و۳۵
💚التماس دعای فرج💚
#داستانک
#ارزش_اشک_بر_سید_الشهدا
@basij_dadgostari_khr
.
💢 داستانک 💢
🔸سرایدار مدرسه ای تعریف می کرد:
کمردرد داشتم و نمیتوانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون.
🔸اگر مرا بیرون میکردند، خیلی اوضاع زندگیام بدتر میشد. آن شب همهاش در این فکر بودم که اگر مرا بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟
فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاسها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمیآمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد.
🔸شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سر در بیاورم. صبح، یک پسر بچه از دیوار پرید پایین و یکراست رفت سراغ جارو و خاکانداز. شناختمش. از بچههای مدرسهی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.»🌹 گفتم: «چرا این کارها را میکنی؟» گفت: «من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند.»
📚کتاب «ظرافتهای اخلاقی شهدا»
#داستانک 🌼
#شهید_عباس_بابایی 🌷
@basij_dadgostari_khr
.
💢 داستانک 💢
🌱بچه علینقی الان کیست ؟
بسیار جالبه و خواندنی !!!👌
🌹علینقی، کاسب مؤمن و خیری بود كه هیچگاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمیکردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده میشد.
🌼یك عمر جلسات مذهبی در خانهها و تكیهها به راهانداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود ...
🥀آنهایی كه حسودیشان میشد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه میگشتند تا نمكی به زخمش بپاشند ..!
🌿آخر بعضیها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند ..!
🍂علینقی راه پدر را ادامه داده بود اما
الان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه كینهتوز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ درب را زد. علینقی آمد دم درب ...
مردك به او یك گونی داد و گفت:
«حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید».💔
علینقی در گونی را باز كرد، ۱۱ تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون ..!
قهقهه مردك و صدای گریه علینقی قاطی شد ...🍂
❣️كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم ..! اگر به من فرزندی بدهی، نذر میكنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم».
🌱خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، ۱۱ فرزند به علینقی داد كه اولینشان همین #حاج_آقا_محسن_قرائتی است ...👌🌹
🌸با آرزوی سلامتی فرزند بزرگوارش،مفسر بزرگ قرآن حاج آقا قرائتی🌸
#داستانک 🌱
@basij_dadgostari_khr
نامردی بسیار پست از سپاه ابن سعد
در حاليكه گریه هم می کرد
گوشواره فاطمه دختر سیدالشهداء(سلام الله علیه) را از گوش او کشید تا به غارت ببرد....
دختر امام حسین (سلام الله علیه)
در حالیکه گریه میکرد پرسید:
تو چرا گریه می کنی نامرد؟!!
آن نامرد گفت:
گریه می کنم چون
اموال دختر رسول خدا را غارت مىکنم.‼️
فاطمه بنت الحسین (سلام الله علیهما) گفت:
خب اگر کار بدى است چرا چنین میکنی؟
آن خبیث گفت:
‼️اگر من این کار را نکنم،
شخص دیگری گوشواره ها را می برد...
✅آری عجیب این است
اگر امروز به بعضی ها بگوییم
چرا رشوه میگیری؟! ..... چرا....؟
تو كه به زشتی كار خود آگاهی چرا ؟!
با همين استدلال خودش را قانع میکنه که
اگر من چنین نكنم ديگری انجام خواهد داد
🔸واقعا چقدر آدمهای شبیه هم
توی تاریخ زیاد پیدا میشه!!!
راستی ما شبیه چه کسانی هستیم؟؟؟⚠️
#داستانک 🌱
#عبرت 🌟
@basij_dadgostari_khr