قدم گذاشتیم به جایی
حوالی ِ جنوب .
به دیار نخلستانهای تنومند و آفتابهای سوزان .
نخلستانها حکایت ِ استقامت را از بر بودند . .
آنجا ، خاکی بود که خون ِ سرخ سروهایی دلیر را بوسیده و در آغوش کشیده بود .
از اروند و ابهتش
از شلمچه و دلدادگیهایش
یا از کانال کمیل و آن حس ِ غریب
کدامیك را توصیف کنم ؟
وقتی هنوز قلبم آنجاست و زبانم عاجز . .
حقیقتا ً ، زبان نمیتواند توصیفکنندهی بهشتی باشد که در پنجرهی چشمها جلوهگر شده .
حقیقتا ً که ،
شنیدن کی بود مانند دیدن ؟
-
آنجا ،
در ذهن و حافظهی برخی ، بهگونهای به چشم میآمد که گویی جایی فراتر و بعیدتر از زمین است . نگاه ِ محدود ما ، خاك میدید اما آنجا روایت عاشقی و فداکاری بود و راویان این روایتها لالههای پرپر . .
-
پرچم ِ یارقیه دست گرفته بودیم که جا نمانیم
از خیل ِ شیفتگان آسمان
همانند سهسالهی چشم و چراغی ِ ارباب
اما همان سهساله خوب مارا با خود همراه کرد
پابهپای پرچم رفتیم و به عاشورا رسیدیم .
مکتب ِ حسینابنعلی (ع) ، آنجا بود
آنجایی که دلاوری به رود میزند و غرق ِ در حب میشود .
آنجایی که نوجوانی قاسموار ، به دفاع میایستد و پرپر میشود .
آری ؛
آنجا ،
کربلا بود . .
کربلای ِ فرزندان دلیر روحاللّٰه . .
-
ما گمشدگانیم که اندر خم دنیا ،
تنها هنر ِ ماست که مجنون حسینیم . . 🤍
🖋دلنوشتهای به قلم: فاطمه علیجانی
#ارسالیازشما
🇮🇷بسیج دانشجویی سردار شهید حسین آقادادی دانشگاه معارف قرآن و عترت (ع)
https://eitaa.com/basij_icqtUni