eitaa logo
ثامن جامعه زنان قروه
169 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
9 فایل
اجرای طرح ثامن و بارگذاری برنامه های اجرایی بسیج جامعه زنان شهرستان قروه
مشاهده در ایتا
دانلود
ایام نوجوانی در یه مدرسه درس می خوندند. یه روز بین شون حرف شد و محمدرضا رو به علیرضا گفت ، به بابا بگم؟ علیرضا هم بهش گفت ، اگه بگی می‌زنمت.! نگران شدم‌ ؛ ترسیدم به راه بدی کشیده شده باشه. یه روز به محمدرضا گفتم: اون روز چی میخواستی بگی؟ اونم گفت ، علیرضا با پول توجیبی که شما بهش میدی ، برا بچه های فقیر مدرسه دفتر و خودکار و...میخره. با شنیدن این حرف خوشحال شدم و پول توجیبیِ علیرضا رو زیاد کردم... ( علیرضا و محمدرضا موحد دانش هر دو شهید شدند ) 📕 موحد ، ص١۰ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » eitaa.com/roshana_ir rubika.ir/roshana_ir •┈┈••••✾•:
می‌دانست طاقت دوری اش را ندارم ، همسرم بی­‌نهایت صبور بود. وقتی بحثمان می‌شد من نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم ، یکسره غر می‌زدم و با عصبانیت می‌گفتم تو مقصری ، تو باعث این اتفاق شدی. او اصلا حرفی نمی‌زد ، وقتی هم می‌دید من آرام نمی‌شوم می­‌رفت سمت در چون می‌دانست طاقت دوری اش را ندارم. آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه ای از من دور باشد. حتی جلوی مسجد رفتنش را می‌­گرفتم. او هم نقطه ضعفم را می­‌دانست و از من دور می­‌شد تا آرام شوم. روی پله جلوی در می­‌نشست و می­‌گفت هر وقت آرام شدی بگو من بیام داخل. اصلا داد زدن بلد نبود..... 🌹 شهید رضا حاجی زاده 🌹 •┈••••✾▪️یاحسین(ع)▪️✾•••┈• eitaa.com/roshana_ir rubika.ir/roshana_ir •┈┈••••✾•:
بهش گفتم ، آق ابراهیم چرا جبهه رو ول نمی کنی بیایی دیدار امام خمینی! برگشت گفت ، ما رهبری را برای تماشا نمی‌ خواهیم ، ما رهبری را برای اطاعت می‌ خواهیم..... 🌹 شهید ابراهیم هادی 🌹 •┈••••✾▪️یاحسین(ع)▪️✾•••┈• eitaa.com/roshana_ir rubika.ir/roshana_ir •┈┈••••✾•:
در بحث کار فرهنگی و کار بیرون از خانه، یکسری ملاحظات داشتند. همان ابتدای جلسات خواستگاری، وقتی به ایشان مطرح کردم که می‌خواهم بیرون از خانه کار کنم، ایشان تأکید می‌کردند که من هر کاری را نمی‌توانم اجازه بدهم. یکی از چیزهایی که برای ایشان مانعی نداشت، معلّمی و کار در مدارس بود. می‌گفتند این تأثیرگذار است. باید کاری باشد که تأثیرگذار باشد، نه فقط درآمدزا باشد. اگر شما بخواهید بحث درآمد داشته باشید، من در این صورت، اصلاً‌ موافق کار بیرون از منزل نیستم. ولی کاری که قرار باشد تأثیرگذار باشد، از لحاظ فرهنگی بتوانید کسی را تربیت کنید، بتوانید تأثیری روی جامعه بگذارید، روی بچه‌ها بگذارید، من مانعی ندارم. 🌹 شهید مصطفی صدرزاده🌹 •┈••••✾▪️یاحسین(ع)▪️✾•••┈• eitaa.com/roshana_ir rubika.ir/roshana_ir •┈┈••••✾•:۰
مسئولین اصرار کرده بودند که عباس به حج برود ، گفت: امنیت خلیج فارس و کشتی‌ های ایران فعلاً برای من واجب‌تر است ‌ به همسرش قول داده بود با آخرین پرواز به حج برسد ، به قولش عمل کرد ، اذان ظهرِ روز عید قربان لبیک گویان در کابین هواپیما گلویش اسماعیل‌وار ذبح شد و به ملاقات خدا رفت ... سرلشکر خلبان 🌹 شهید عباس بابایی 🌹 eitaa.com/roshana_ir rubika.ir/roshana_ir •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هرگاه نمازت قضا شد و نخواندی، در این فکر نباش که وقتِ نماز خواندن نیافتی، بلکه فکر کن چه گناهی را مرتکب شدی که خداوند نخواست در مقابلش بایستی! 🧔🏻‍♂ شهید نوید صفری • ‌شادی روح همه شهد صلوات
زمانی که اردبیلی در آمریکا دوره خلبانی را می‌گذراند، در پاسخ به یکی از استادانش که از او خواست شهروندی آمریکا را بپذیرد و در نیروی هوایی آمریکا خدمت کند، پاسخ داده بود: دوست دارم کفن‌ام پرچم ایران باشد. در روز نیروی هوایی آمریکا در حضور زبده‌ترین خلبانان جهان در نیویورک داوطلبانه برای حضور در خطرناک‌ترین مانور هوایی جهان با نام «چهارراه مرگ» به نمایندگی از ایران اعلام آمادگی می‌کند. پس از اجرای موفقیت‌آمیز عملیات، تماشاگران به احترام او از جای خود بلند می‌شوند و این خلبان ورزیده را تشویق می‌کنند. به او تقدیرنامه و هدیه می‌دهند و می‌گویند که تو می‌توانی در آمریکا زندگی کنی، ولی غفور می‌گوید من عاشق ایران هستم و جای دیگری زندگی نخواهم کرد..... سرهنگ خلبان 🌹 شهید غفور جدی اردبیلی 🌹 eitaa.com/roshana_ir rubika.ir/roshana_ir •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
عبدالعلی هم یتیم بود و هم به قول خودش یک مستضعف‌ و اونقدر فقیر بودند که بخاطر مشکلات مالی فقط تونست تا سوم راهنمایی درس بخونه . چون شهرشون شیرخوارگاه نداشت ، یه روز برادر بزرگش چندتا یتیم آورد خونه ، عبدالعلی مدام به مادرش می گفت ، مادر! نکنه رختخواب یا غذا و ظروف. ما بهتر از این یتیم ها باشه. نکنه تفاوتی احساس کنن. نمی خوام به جز درد یتیمی ، درد دیگه ای رو حس کنن... 🌷 شهید عبدالعلی مرادی 🌷 eitaa.com/roshana_ir rubika.ir/roshana_ir •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃 امیر در یادداشتی از اعزامش به جبهه نقل می‌کند: اواسط سال ١٣۶٣ بود که حال و هوای جنگ به کله ما افتاد، چون سنمان کم بود تصمیم گرفتیم تا شناسنامه‌هایمان را دستکاری کنیم. اما به دلیل اینکه جثه‌هایمان خیلی کوچک بود این کار شدنی نبود‌. با این حال فکر دیگری به سرمان زد. خودمان را در یکی از کابین‌های قطار مخفی کردیم. مسئول قطار متوجه ما شد اما با اصرار ما رو به رو شد و بالاخره کوتاه آمد و ما را برد. یک روز فرمانده ما را دید و گفت می‌خواهید برید جلوتر ما هم گفتیم بله و ما را سوار اتوبوسی کرد و هنگامی که رسیدیم دیدیم تهرانیم و پدر و مادرمان برای برگرداندن ما به آنجا آمده بودند.... 🌷 شهید امیر جمشیدی 🌷 eitaa.com/roshana_ir rubika.ir/roshana_ir •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ابتدا مجروحیتش هنوز نمی‌دانستيم شيميايی چيست و چه عوارضی دارد. دكترها هم تشخيص نمی‌دادند. هر دفعه می‌رفت بيمارستان، يک سرم می‌زدند، دو روز استراحت می‌دادند و می‌آمديم خانه. سال ۶۹ مصدوميتش شديدتر شد. عملی روی منوچهر انجام دادند تا تركش‌های سمی را از بدنش خارج كنند از همان موقع شيمی درمانی هم شروع شد. روزها به سختی می‌گذشت و منوچهر حالش روز به روز بدتر می‌شد به‌طوری كه تا شش ماه نتوانست حركت كند بعد از آن هم با عصا راه می‌رفت. مدتی بيناييش را از دست داد و بعد از استفاده از آمپول‌های زياد تا حدودی بهبود يافت. بدنش پر از تاول بود طوری كه نمیتوانست بخوابد. سال ۷۹ سال سخت و طاقت‌فرسایی بود و منوچهر دیگر نمی‌توانست درد را تحمل کند و می‌گفت: از خدا خواستم شهید شوم ولی دیگر روحم نمی‌تواند این دنیا را تحمل کند.... 🌷شهیدمنوچهر مدق🌷 eitaa.com/roshana_ir rubika.ir/roshana_ir •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•