eitaa logo
📱پایـگاه بسیج مسجد حضرت علی‌ اکبر (ع)
211 دنبال‌کننده
5هزار عکس
739 ویدیو
18 فایل
📱پایــــــــــــــگاه بسیج مسجد حضرت علی‌ اکبر (ع) 📍قرچک،خیابان شهداء(بانک ملی)،گلستان نهم 🔹اطــــــــــلاع‌رسانی برنامه‌ها و فعالیت‌ های پایگاه 🌿 همراه شوید در مسیر ایمان و عمل 😊 مسجدمون: @Masjed_aliakbar_gharchak 👨‍💻 در خدمتیم: @Ali110mg
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 ❤️ کلاس انس با شهدا 🌱 شیخ اکبر آقای سعادت 👌 برای آمدنت مهیا می شویم❤️ مسجدحضرت‌علی‌اکبرعلیه‌السلام 🌱 📆 سه‌شنبه ۱۵ مهر¹⁴⁰⁴ 🏷 ╔═══.🍃🌸🍃.════╗ 🆔 @Basij_masjed_Aliakbar ╚════.🍃🌼🍃.═══╝
🌱 ❤️ مخلص شهدای هم هستیم ☺️✨ در 10 سالگی با خانواده به مهاجرت کرد. پدرش کارگر کوره‌های آجر پزی بود. با اینکه درسش خوب بود در به دلیل بیماری پدر ترک تحصیل کرد تا به خانواده‌اش در تأمین معیشت کمک کند. همان سال‌ها عضو بسیج شد و از اعضای فعال پایگاه بود. ╔═══.🍃🌸🍃.════╗ 🆔 @Basij_masjed_Aliakbar ╚════.🍃🌼🍃.═══╝
📱پایـگاه بسیج مسجد حضرت علی‌ اکبر (ع)
#شهدا 🌱 #شهیدمهدی‌قاضی‌خانی ❤️ مخلص شهدای #قرچکیمون هم هستیم ☺️✨ در 10 سالگی با خانواده به #قرچک
🌱 ❤️ بعدها که پدر آقا مهدی از بیماری بهبود پیدا کردند، با جمع آوری و فروش آنها روزگار می‌گذراندند. مهدی همیشه اهل حضور در و برنامه‌های مذهبی بود. ╔═══.🍃🌸🍃.════╗ 🆔 @Basij_masjed_Aliakbar ╚════.🍃🌼🍃.═══╝
🌱 ❤️ پدرشان در جلسه خطاب به آقا مهدی گفتند: شما تازه 20 سالت تمام شده و از سربازی برگشته‌ای، من این را در جمع می­‌گویم که فردا از من طلب کمک نکنی. آقا مهدی هم گفتند من با به خدا تصمیم گرفته­‌ام زندگی کنم و تا آخر هم به امید خدا روی پای خودم می­‌ایستم.💪 این حرف برای من خیلی زیبا بود و به من قوّت می‌داد.❤👌 ✍️همسر شهید ╔═══.🍃🌸🍃.════╗ 🆔 @Basij_masjed_Aliakbar ╚════.🍃🌼🍃.═══╝
🌱 ❤️ هر از گاهی می­‌رفتیم امامزاده بی­‌بی زبیده، می­‌گفت اگر بخواهد من اینجا دفن می­‌شوم. 🥀 می­‌گفتم مگر است که تو جای خودت را مشخص می­‌کنی؟! بعضی وقت‌ها هم که با هم مسافرت می‌رفتیم و جای سرسبزی بود می‌گفت از من عکس بگیر📸 می­‌گفتم شما با این حال و هوا و روحیه باید در زمان دفاع مقدس به دنیا می­‌آمدی🪖 اینها را با شوخی و می­‌گفتم اما واقعاً از داشتن چنین همسری خوشحال بودم.❤ ╔═══.🍃🌸🍃.════╗ 🆔 @Basij_masjed_Aliakbar ╚════.🍃🌼🍃.═══╝
📱پایـگاه بسیج مسجد حضرت علی‌ اکبر (ع)
#شهدا 🌱 #شهیدمهدی‌قاضی‌خانی ❤️ مخلص شهدای #قرچکیمون هم هستیم ☺️✨ در 10 سالگی با خانواده به #قرچک
🌱 ❤️ 🌼مهدی لحظه‌ای آرام و قرار نداشت. روز‌هایی که نبود، سراغ تعمیر وسایل می‌رفت، موی سر بچه‌ها را اصلاح می‌کرد، امور درمانی انجام می‌داد.هر کاری از دستش بر می آمد دریغ نمیکرد. 🌻همیشه میگفت: شاید لیاقت شهادت را نداشته باشم، اما از خدا می‌خواهم باب را برای من باز کند. ✍️همرزمان شهید ╔═══.🍃🌸🍃.════╗ 🆔 @Basij_masjed_Aliakbar ╚════.🍃🌼🍃.═══╝
🌱 ❤️ می‌گفتم جان این دست‌های من کثیفه پر از آشغاله... اما مهدی میگفت: اگه آدم به جایی برسه از به پدر و مادره ╔═══.🍃🌸🍃.════╗ 🆔 @Basij_masjed_Aliakbar ╚════.🍃🌼🍃.═══╝
🌱 ❤️ ✍️پدر شهید اومد تو مغازه در رو بست همه کارگرا رفته بودند ساکشم روی دوشش بود گفت من کارم درست شده می‌خوام برم ولی دو تا خواهش ازتون دارم یکی حلالم کنی که سبک بشم و برم یکی هم زنگ می‌زنن که ببینن شما هستی یا نه. اگه بگی نه من برمی‌گردم، ولی پیش حضرت زهرا دوتامون رو سیاهیم. ولی اگه من برم جفتمون همین دنیا هم اون رو سفید می‌شیم. ╔═══.🍃🌸🍃.════╗ 🆔 @Basij_masjed_Aliakbar ╚════.🍃🌼🍃.═══╝
📱پایـگاه بسیج مسجد حضرت علی‌ اکبر (ع)
#شهدا 🌱 #شهیدمهدی‌قاضی‌خانی ❤️ مخلص شهدای #قرچکیمون هم هستیم ☺️✨ در 10 سالگی با خانواده به #قرچک
🌱 ❤️ یکی از بچه‌ها خورد مهدی قاضی خانی رفت کمکش کرد و زخمشو بست و صورتشو باندپیچی کرد یهو یکی داد زد حاجی.... مَـــــهــــدی اورکت مهدی رو که باز کردیم دیدم زیرش پر از خون شده دیدم تیر از یک طرف خورده و از طرف دیگه اومده بیرون چفیه رو برداشتیم از دو طرف فشار دادیم که خونریزی رو بند بیاریم ولی شدت زیاد بود. یهو دیدم نفس‌های مهدی بند اومد مهدی همه زور و نفس‌هاشو جمع کرد یا حسینشو گفت یا زهراشو گفت یا زینبشو گفت و چشاشو بست... ✍️همرزم شهید ╔═══.🍃🌸🍃.════╗ 🆔 @Basij_masjed_Aliakbar ╚════.🍃🌼🍃.═══╝
🌱 ❤️ گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشید تا از زمان در امان باشید و نگذارید روی افکار و شما کار کنند. نگذارید شهدا پایمال شود که فردای قیامت همه ما مسئول و جوابگو هستیم ╔═══.🍃🌸🍃.════╗ 🆔 @Basij_masjed_Aliakbar ╚════.🍃🌼🍃.═══╝
🌱 ❤️ 🌟 یک شب بهش گفتم: هادی چه طور این همه تغییر کردی؟ گفت: کتابی هست به نام معراج السعاده . اگر کسی واقعا بخواهد تغییر کند و به سعادت یا معراج برسد باید هر شب یک صفحه از روی آن بخواند. ✨ بعدش کتاب خودش را آورد و هر شب موضوعی از مطالب آن را مطرح می کرد و می گفت به این توصیه ها عمل کنید تا به سعادت برسید. ✓ مثلا یک شب بحث را پیش می کشید و توصیه می کرد از صحبت های بی فایده پرهیز کنیم و قبل از صحبت به مفید بودن یا نبودنش فکر کنیم. ✓ یک شب دیگر درباره شوخی صحبت می کرد و اینکه نباید به بهانه خنده و شوخی دیگران را به خاطر لهجه کنیم ✓ و شب دیگر در مورد حیا و عفت صحبت می کرد و اینکه باید در صحبت و نگاه و حضور در پیش نامحرم به حد ضرورت اکتفا کنیم تا مبادا عفت مان آسیب ببیند. یک روز رفت پاساژ مهستان تا مقداری وسایل بخرد تا به نجف ببرد. برای ما هم کتاب را خریده بود تا ما هم مثل خودش بیفتیم توی مسیر اصلاح و نورانی شدن. ╔═══.🍃🌸🍃.════╗ 🆔 @Basij_masjed_Aliakbar ╚════.🍃🌼🍃.═══╝