📨 روایت فاطمیه
📜 روایت سی و هفتم - نورآباد استان فارس
🔺روایت یک ناظر کیفی ده ساله!
🔹 عمو از خود بچه ها برای حرف هایش استفاده می کرد. از یکی از بچه ها پرسید: «اگر آرمیتا برایت غذا بخرد چه می کنی؟!» گفت تشکر! دوباره پرسید اگر گرنبند بخرد؟! و تشکر را به عنوان جواب شنید. عمو توضیح داد که ما هر موقع می بینیم کسی برای ما زحمت می کشد، احساس شرمندگی پیدا می کنیم و دوست داریم جبران کنیم. و ما این همه نعمت داریم! مثال زد به کلیه! پرسید کسی هست که مشکل کلیه داشته باشد؟! یکی از بچه ها دستش را بالا گرفت و گفت: «یکی از فامیل های ما مشکل کلیه داشت و برای درمان کلیه 25 میلیون هزینه کرد!» قیمت دستش بود! عمو ادامه داد که دو تا کلیه داریم، روی هم پنجاه میلیون تومان خدا ریخته توی دل ما!
🔸 عموم پای هزینه تعمیرات دندان را هم وسط کشید! هر دندان شش میلیون! سی و دو تا دندان داریم، شش ضربدر سی و دو؟! دست ها رفت بالا که جواب بدهند. صد و نود و دو میلیون! دویست میلیون را خدا ریخته در دهان ما! دل و دهان ما شد سرجمع دویست و پنجاه میلیون!
🔹عمو ادامه داد که دندان و کلیه را می شود عوض کرد. خیلی چیزها را نمی شود و این ها قیمت ندارند. تک به تک بشینیم بشمریم چه چیزهایی داریم؟! کبد! قلب! مغز! ... چطور بابت این ها تشکر کنیم؟! آن هم از خدایی که احتیاجی به ما ندارد! بیست دقیقه نماز در روز را خدا از ما خواسته ... برای تشکر! یک روز چند دقیقه است؟! از بین آن همه، خدا بیست دقیقه اش را از ما خواسته ...
🔸عمو پرسید گاو صندوق چیست؟! بچه ها گفتند: «چیزی که چیزهای ارزشمند را در آن می گذاریم!» عمو گفت: «دختر ها ارزشمند هستند و زیبایی آن ها باید در گاو صندوق قرار بگیرد. دزد برای اینکه بتواند راحت قفل این گاوصندوق را باز کند، هی توی جاهای مختلف به دختر ها می گوید که شما نباید محدود باشید و چرا زیبایی تان را از ما پنهان می کنید و آزاد باشید! که چه کار کنم؟! که بتواند راحت از زیبایی ارزشمند دختر ها استفاده کند. خدا گفته که در گاو صندوق را محکم کنید و فقط به بعضی آدم های خاص زیبایی را نشان بدهید.» بعد تک به تک اسم افراد مختلف را نوشت که به این ها می شود زیبایی را نشان داد یا نه؟! محرم و نامحرم را داشت توضیح می داد ...
🔹توی یکی از کلاس ها هرکس هر چیزی بلد بود اجرا می کرد. یکی شاهنامه خوانی می کرد! حالا خیلی هم بلد نبود ها!!! همان اوایل شاهنامه، به نام خداوند جان و خرد را می خواند ... من اجازه گرفتم که قرآن بخوانم. و آیه اول صفحه شش را خواندم: «و اذ قال ربک للملائکة ... »
🔸عمو داشت توضیح می داد که یک عده حجاب بر می دارند و همان زمان عمامه اش را بر می داشت! 😁 انگار عمامه اش حجاب بود. البته خیلی ها بعد از توضیحات عمو، حجابشان را درست می کردند.
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت سی و هشتم - شهر سهند استان آذربایجان شرقی
🔹بنا بود با عنایت خاصه حضرت ولی عصر عج، با استفاده از منبر و روایتگری، جبهه حق و باطل را از بدو خلقت تا کنون ترسیم کنیم و یکی از قله های دفاع از ولایت را حمایت حضرت زهرا سلام الله علیها قرار بدهیم و با درس گرفتن از این بانوی عصمت و طهارت و حمایت از ولایت و جانفشانی در این راه، نقطه ی پایانی بر این سیر گذاشته شود.
🔸گروهی از دوستان عزیز در شهر جدید سهند مستقر شدند. بزرگوارانی هم از تبریز به گروه پیوستند. الحمدلله در راستای تبیینی که طرح ریزی شده بود ، توانستند با توسل به حضرت زهرا (س) و توکل بر خداوند متعال نسبت به اغلب اهداف تعیین شده با کیفیت بسیار خوبی دست یابند.
🔹الحمدلله شرایط بسیار جالب بود! هم شور بود و هم شعور. نشانه اش؟! چشمان اشکبار. نشانه دیگر؟! خانم هایی که پس از چند قدم جلو رفتن در نمایشگاه و دیدن و شنیدن مصائب حضرت زهرا (س) به حجاب خود توجه میکردند و سعی میکردند که آن را کامل کنند. و همان ها چشمهایشان اشکی میشد و حین خروج به صورت دلی، دعا قبولی به تلاشها و مجاهدت های دوستان می گفتند.
🔸خدا حافظی از نمایشگاه، دل گرفتگی سنگینی را برای ما به همراه داشت. نمایشگاهی که صحنه های آن را روایت میکردیم ... بغض هایی که میترکید... اشکهایی که جاری میشد.... جواب سوالاتی که واقعا و واقعا با عنایت حضرت زهرا (س) داده می شد و همه دوستان به این عنایت اعتراف داشتند... دل بریدن از این ها سخت بود... اما باید رفت ...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت چهلم - شهر سهند استان آذربايجان شرقي
🔹هر روز ساعت ۱۰ صبح میرفتیم نمایشگاه فاطمی برای روایتگری، اما آن روز گفته بودند باید ساعت ۹ صبح آنجا باشیم. رفیقمان که ماشین داشت، کاری برایش پیش آمد و گفت برایتان اسنپ میگیرم، ساعت ۹ دم در باشید. نماز صبح را که خواندیم، از فرط خستگی خوابمان برد و تازه ساعت ۹ از خواب بیدار شدیم!
🔸تا آماده شویم و برسیم دم در، ساعت حدودا ۹:۲۰ دقیقه شده بود. همینطور که به سمت ماشین میرفتیم، چشمم افتاد به راننده، با خودم گفتم: «یا ابالفضل! الان راننده شاکی میشه که ۲۰ دقیقه است منو دم در کاشتین، اسم خودتون رو هم گذاشتید طلبه و دم از خدا و پیغمبر و حق الناس میزنید!» آخر تیپش متفاوت بود! از همانهایی که ما به اشتباه غیر مذهبی مینامیم شان.
🔹بسم اللهی گفتم، سوار ماشین شدیم، همین که سوار شدیم راننده با صدایی بلند و پر از شور گفت: «صبح بخیر! من تا حالا روحانی به خوشتیپی شما ندیدم!» کلی تحویلمان گرفت. می گفت: «باید سه تا کت شلوار سرمهای بدن شما بپوشید، تا بفهمن تیپ یعنی چی» :))
🔸در مسیر باز کلی خوش و بش کرد و وقتی به مقصد رسیدیم، از ما اصرار و از او انکار، گفت:«من کرایه نمیگیرم، امروز روز شهادت حضرت زهرا است، من از شما پول بگیرم؟!!»
🔹اهل بیت (ع) حلقهی انس ما با او و هزاران همچون او است. حلقهای که هرگز گسستنی نیست. باید این حلقهی وصل را قدر بدانیم...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت چهل و یکم - شهر سهند آذربايجان شرقي
🔹مراسم تمام شد. ساعت نزدیک یازده و نیم بود، یازده و نیم شب. عبا و قبا را مرتب کردم و رفتم بیرون مسجد تا با رفقا به سمت محل اسکان برویم. هوا خیلی سرد بود، از آن سوزهایی که مخصوص آذربایجان است!
🔸دم در، در حال انداختن شال گردنم بودم، میخواستم شال را طوری دور گردنم بپیچم که گوشهایم را هم پوشش دهد. «حاج آقا😮، داری چیکاری میکنی؟!» یکی از جوانهای هیئتی بود. از آن جوانهایی که صف اول سینه می زنند و اشک روانی هم دارند. شرح ما وقع را دادم. گفت: «مجبوری؟! هدبند بزن!»
🔹گفتم: «آخه نصف شبی من هدبند از کجا بیارم؟😊»
گفت: «هه! کاری نداره، الان درستش میکنم.»
همین که دستش را برد به سمت شال گردنم تا با آن برایم هدبند درست کند، گفتم: « ببین عمامه رو میندازیاااا، نمیخواد»
گفت: «خیالت راحتتتتت»
دور اول و گره اول را زد، دور دوم را زد، دور سوم را که میخواست بزند، شال را با یک دست پرتاب کرد تا از آن سمت با دست دیگر بگیرد؛ فوقع ما وقع😁
بازویش خورد به عمامه و یک متر رفت هوا و افتاد!
نگاهش کردم 😶
با لحن و قیافهای خیلی جدی و بدون اینکه خودش را ببازد، گفت:«چیز مهمی نیست» و بعد به کارش ادامه داد.
🔸خدا خیرش بدهد. حاج آقا حسن پور را میگویم! وقتی عمامهام را میپیچید گفت: «خیالت راحت، جوری بستم تا رو زمین نیفته باز نمیشه» با اینکه افتاد، باز هم باز نشد.
🔹به حاج آقا گفتهام: «یه ۱۰ سالی عمامم رو ببندید، قول میدم دیگه مزاحمتون نشم، نه که یاد بگیرم، من بیاستعدادتر از این حرفام، اما قول میدم شهید بشم😄»
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت چهل و دوم - نورآباد استان فارس
🔹وارد کلاس شدم.
برگه های کاغذ کوچکی که قبلا برش زده بودم را از کیف شخصی ام بیرون آوردم و بین بچه ها پخش کردم.
برگه ها کنار شیشه عطرم بود.
کاغذ ها بوی خوبی برداشته بود.
🔸چند تایی از بچه ها گفتند: «حاجی کاغذها بوی خوشی میده»
خواستم مثال هم نشینی و شعر معروف گلی خوشبوی در حمام روزی...را بخوانم
فرصت نشد...
حواسم کمی پرت شد
فرصت خوبی برای بحث دوست یابی بود
از دست دادم
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت چهل و سوم
🔹در ایام فاطمیه به یکی از مدارس راهنمایی رفتم. مدرسه ای در یک روستای محروم، با بافت مردمی تقریبا صددرصد ولایی. عذاب وجدان داشتم که چرا یه جایی دارم میرم که نیاز به تبیین نداره و خودشون متدین هستن؟ چرا یه جای مهمتر که جوونها شبهه دارن نمیرم.
🔸وارد مدرسه شدم. کادر مدرسه بسیار خوب و همراه بودن. بچه ها رو توی نماز خونه جمع کردن. از مسئولين تقاضا کردم که بیرون برن تا بچه ها راحت سوالاتشون رو بپرسن.
🔹خیلی صمیمی و با یه شوخی شروع کردم و جوّ خوبی حاکم بود. از بچه ها خواستم که سوالشون رو بپرسن. همین قدر بگم که تقریبا غالب بچه ها سوالشون این بود که چرا نظام داره مردم رو میکشه؟ چرا مهسا امینی و نیکا شاکرمی رو کشتن؟ چرا حجاب اختیاری نیست؟ چرا وضع اقتصاد اینه؟ ...
🔸یکیشون میگفت حاج آقا حقوقتون توی این ایام زیاد شده؟ گفتم چرا اینو میگی؟ گفت چون اومدید برای شستشوی مغز ها😔
🔹با خودم گفتم وقتی روستای 100 درصد ولایی، منطقه محروم، با کادر متعهد، حال و روزش اینه، وای به حال جاهایی که...
🔸خلاصه، بچه ها در محاصره کامل اطلاعات غلط بودن، بعضیهاشون ابتدایی ترین جوابها رو هم نشنیده بودن. هنوز معتقدن شاه چراغ کار خودشونه، مهسا امینی با ضربات به سرش کشته شده و ... هر چی میگفتم انگار آب توی هاون میکوبیدم و بعد از یک ساعت بحث، بعضیها هنوز همون سوال اول رو میپرسیدن.
🔹درسته که به مطلوبم نرسیدم و نشد که از این همه احساس فلاکت نجاتشون بدم، ولی همین که چند قدم فاصله شون رو کم کردم برام خیلی ارزشمنده و دلم به این خوشه.
🔸 دلم به این خوشه که حداقل فهمیدن حرفهاشون بی جواب نیست هرچند که قبول نکردن!
دلم خوشه که حداقل چندتاشون خیلی با دقت گوش میدادن و به نظرم همراه بودن!
دلم خوشه که حداقل چندتا از دستاوردهای نظام رو به زور هم که شده به گوششون رسوندم!
دلم خوشه که حداقل چندتا از دروغهای رسانه های معاند رو براشون توضیح دادم.
🔹 این متن رو نوشتم که بگم هر کسی میتونه(طلبه، دانشجو،... ) بره سراغ دانش آموزها و مدارس. طبیعیه موج شبهات 3 ماهه رو نمیشه در یک ساعت جمع کرد ولی حداقل میشه انحطاط بعضی هاشون رو به تاخیر انداخت.
🔸اونها سراغ ما نمیان، ما باید برید سراغشون، مثل حضرت زهرا سلام الله علیها که طلایه دار جهاد تبیین بود و میرفت جلوی تک تک خونه ها و غدیر رو یاد آوری میکرد. علیکم بالأحداث
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت چهل و چهارم
🔹شش روز بین مردم بودیم. در مدرسه، چه پسرانه و چه دخترانه، در بازار، در مسجد، دسته عزا، و ... گاهی مسیرهای کوتاه را پیاده می رفتیم.
🔸بین راه مواردی می دیدیم که در مورد حجاب نیاز به تذکر و یادآوری دارند. با همان لباس روحانیت تذکر مختصری می دادیم.
فقط در یک مورد کمی بحث و گفت وگو شد.
🔹بین این همه رفت و آمد و گفت و گو، حتی یک مورد هم اهانت و جسارت مستقیم ندیدم. گاهی برخی از درون مغازه شان سلام میکردند و ادای احترام. برخی درد دل می کردند. برخی گلایه داشتند. برخی تشکر می کردند.
🔸ولی ذهن مجازی زده ی برخی تصور میکند که اگر طلبه با لباس بین مردم حاضر شود مورد هتک و ضرب و شتم قرار می گیرد.
🔹واقعیت امر این است که چند کلیپ نمایانگر کل جامعه نیست. به تعبیر علمی با چند استقرای ناقص نمیتوان قاعده کلی صادر کرد.
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت چهل و پنجم
🔹دم غروب بود. خانمی باحجاب، تقریبا مسن با خانمی میانسال و با حجابی نه چندان جالب که احتمالا دخترش بود برای بازدید آمده بودند به نمایشگاه فاطمی.
🔸مادر توجه زیادی به قسمت های مختلف نمایشگاه داشت بر خلاف دخترش. راوی با روایتگری به تصویر سازی و مجسم ساختن وقایع می پرداخت ... وقتی به قسمت کوچه بنی هاشم رسیدند توجه مادر و دختر کاملا جلب شده بود و چشمان مادر داشت کم کم خیس میشد. زمانی که به قسمت خانه امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) رسیدند، بغض هر دو شکست و اشک از چشمانشان آرام آرام جاری میشد... خانم مانتویی روسری خود را جلو کشیده بود... و در فضای کوچه های بنی هاشم به سر میبرد...
🔹به صحنه وداع حضرت زهرا (س) رسیدیم و تمام ... بعد از روایتگری جلو آمدند و دعای خیر کردند برای راوی و جمیع دست اندرکاران نمایشگاه و التماس دعایی گفتند ...
🔸البته ماجرا به اینجا ختم نشد! فردای آن روز همان خانم که حجابش تعریفی نبود، با وضعیتی مرتب تر و بهتر از قبل آمد. البته نه به تنهایی! تعداد زیادی را با خود آورده بود و داشت کم و بیش ماجرا ها را روایت میکرد ...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت چهل و ششم
🔹بعد از ظهر سردی بود و هنوز مردم نیامده بودند. انتهای نمایشگاه دور بخاری جمع شده بودیم. صدای خانم پیری را شنیدیم که صدا میزد: «حاج آقا! حاج آقا! هستید؟!»
🔸یکی از دوستان جلو رفت و بعد از سلام و احوال پرسی، مادر پیر از کیفش ۱۰ هزار تومان در آورد و گفت: «مادر میدونم که خیلی کمه. اما خواستم منم در هزینه های نمایشگاه سهیم بشم» و برای جوانان طلبه و بانیان نمایشگاه کلی دعای خیر کرد و رفت ...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت چهل و هفتم
🔹به هر کلاسی که می رفتم، اول کاغذ کوچکی بین آنها پخش میکردم و بعد از بچه ها میخواستم اگر سوالی یا مطلبی دارند و نمیخواهند در جمع بگویند، برای من بنویسند.
🔸برخی دعا کرده بودند که خدا پشت و پناهم باشد و عده ی دیگری به صورت شفاهی پرسیدند:
۱/ اگر نماز نخوانیم خدا ما را به جهنم می برد؟
۲/میشود آدم خوبی بود و با دیگران مهربان بود و نیکی کرد ولی نماز نخواند؟
🔹معما هم داشتیم!
۱/ آنچیست که دو دست دارد ولی پا ندارد؟! کت و کافشن
۲/آن چیست که از دل زمین بیرون میاد، دورش را چوب گرفته و همه جا هست؟! مداد
🔸این هم سوالات کتبی شان:
۱/ امام زمان (عج) ظهور کند چه میشود؟!
۲/چرا حضرت نوح عمر بسیار طولانی داشت؟!
🔹سوالات دیگر را می توانید در تصویر ببینید...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت چهل و هشتم
🔺حامی فتنه که جهادگر تبیین شد!
🔹امسال فاطمیه تصمیم گرفتم به شهر و دیار خودمان برای تبلیغ بروم. قبل حضورم در آنجا آمار چند تن از جوانان و نوجوانان فامیل به دستم رسیده بود که درگیر فتنه اخیر شده اند. برخی را خودم رصد کرده بودم و هشتک ها و محتواهای همسو با ضد انقلاب را که منتشر کرده بودند دیده بودم.
🔸لذا بخشی از برنامه شد گفتگوی چهره به چهره با این عزیزان که فریب شعارهای خوش آب و رنگ ولی تو خالی دشمن را خورده بودند. گزینه اول یکی از جوانان فامیل بود که پیام ها و استوری هایش کاملا همسو با فتنه بود. اتفاقا ایشان معلم دینی و قرآن هم بود و تعدادی شاگرد زیر دستش!
🔹 مجرد بود. به همین خاطر با پدر و مادرش که آدمهای خوبی بودند طرح بحث کردم و گفتم امروز بابت این موضوع مهمان شما هستم. از شنیدن ماجرا ناراحت شدند و از حضور بنده استقبال کردند. خیلی کلنجار رفتم که به او بگویم آمارت را گرفته ام و آمده ام نصیحتت کنم یا غیر مستقیم وارد شوم که در آخر تصمیمم بر ورود غیر مستقیم شد.
🔸وقتی ملبس وارد منزلشان شدم خیلی سرد احوال پرسی کرد و خودش روی تشک نرم نشست و ما روی فرش نشستیم! مشخص بود تبلیغات دشمن روی ذهنش خصوصا نسبت به روحانیت تاثیر گذاشته است.
🔹این طور وارد بحث شدم که گفتم: «شما معلم هستی و از یک خانواده مذهبی. طبیعتا دانش آموزان کلاس شما هم تا حدی درگیر شبهات اخیر شده اند. خواستم با هم صحبتی بکنیم ببینیم چطور می شود آنها را از این شبهات نجات داد؟!»
🔸پوزخندی زد و سر درد دلش باز شد: «حاج آقا اینقدر اختلاس و دزدی در این کشور بعد انقلاب زیاد شده که مردم به ستوه آمده اند! از چه چیزی صحبت می کنی؟!»
🔹همین حرف مقدمه ورودم به موضوع شد. پرسیدم: «اولا به نظرت در زمان شاه اختلاس نبوده و فقط بعد انقلاب اختلاس هست؟! گفت: «چطور مگه؟!» گفتم: «می دانستی سازمان جرائم مجرمانه ذیل سازمان ملل گزارش داده در بین 10 دیکتاتور بزرگ دنیا در میزان اختلاس محمد رضا پهلوی رتبه اول را دارد؟! او تنها در یک سال 35 میلیارد دلار اختلاس می کند در حالیکه کل بودجه نفتی ما در آن دوران که بالاترین حد بودجه نفتی بوده 31 میلیارد دلار بوده است.»
🔸ادامه دادم: «ضمنا بله بعد انقلاب هم اختلاس وجود داشته و برخورد های قاطع هم صورت گرفته منتهی معمولا خبر برخورد با اختلاس به گوش مردم نمی رسد. به طور مثال اختلاس 3هزار میلیارد تومانی که مه آفرید امیرخسروی انجام داد، تمام 3هزار میلیارد به خزانه بیت المال برگشت و 1200 میلیارد تومان هم خسارت اضافه دریافت شد و امیر خسروی نیز در سال 93 اعدام شد. خاوری رئیس بانک مرکزی هم که با دریافت رشوه 3میلیون دلاری به کانادا گریخته بود با وجود درخواست های مکرر ایران برای تحویل دادنش، هنوز پلیس کانادا همکاری نکرده است.»
🔹با این پاسخ قانع کننده کمی آرام شد و شروع کرد به مطرح کردن سایر شبهاتش. بنده هم از روی کتاب «یک ون شبهه» همه آنها را پاسخ دادم. کم کم دیدم از روی تشک آمد پایین و کنارم نشست. شروع کرد به چای ریختن برای من و با دقت به حرفهایم گوش دادن.
🔸الحمدلله خوب که گره های ذهنی اش باز و همراه شد پیشنهاد اول بحثم را دوباره وسط کشیدم. او هم قول داد بقیه کتاب یک ون شبهه را خودش بخواند و با دانش آموزان کلاسش به بحث و گفتگو بپردازد و شبهات آنها را رفع و از فتنه ای که دچارش بودند نجاتشان دهد.
🔹یک بار دیگر ضرورت جهاد تبیین مورد تاکید رهبر عزیزمان برایم روشن تر شد که چه فرمان دقیق و اثربخشی است، امید که همه وارد این جهاد مقدس و ضروری و فوری شویم...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📊 نظر سنجي پيرامون روايت نگاري فعاليّت هاي طلّاب مدرسه علميه معصوميه در فاطميه
پرسشنامه پیش رو، به منظور بررسی روایات فاطمیه و ارتقای کمی و کیفی آن طراحی شده است.
تذکر این نکته ضروری است که «روایات فاطمیه» اولین کار جدی روایتگری و ثبت و ضبط مکتوب خاطرات بود که با هدف «هویت بخشی به طلاب در امر تبلیغ» صورت گرفت و ان شاءالله این کار در قدم های بعدی با همت شما عزیزان، با هدف های بیشتر و کیفیت و کمیت بالاتری انجام خواهد شد.
پیشاپیش از دقت نظر و اهتمام شما در تکمیل این پرسشنامه کمال تشکر را داریم.
پرسشنامه:
https://survey.porsline.ir/s/snqSxPC
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh