🤝انساندوستی
🖊شهید مطهری:
♦️یکی اینکه آن خویی که معیار انسانیت است محبت است، انساندوستی است و مادر همه خویهای خوب دیگر، محبت است.
♦️پس اگر کسی خلق و خُویش براساس انساندوستی بود و انساندوست بود انسان است: به سرنوشت دیگران همان قدر اندیشیدن که به سرنوشت خود و بلکه به سرنوشت دیگران بیشتر از سرنوشت خود اندیشیدن.
در منطق دین اسم این را «ایثار» میگذارند.
📕آزادی معنوی، ص۲۳۳
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 #حدیث_زندگی | به یاد خدا افتادن با دیدن اهل دین و تقوی
🔺️ مروری بر حدیث استفاده شده در بیانات حضرت آیتاللهخامنهای در دیدار خانواده آیتالله مصباح یزدی ۱۴۰۱/۱۰/۵
💻 Farsi.Khamenei.ir
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت بیست و هشتم - موکب های هیئت فقه و شهادت
🔹بنا بود ایستگاه صلواتی بزنیم. بهش گفتم که بناست شب باران ببارد و اسپیس زدن را به فردا موکول کند. تنبلی می کردم؟! شاید. زیر بار نرفت و گفت فردا کلی کار داریم و هر طور هست باید شروع کنیم. نبودن نیروی انسانی را بهانه کردم، خدا را وسط کشید و گفت کریم است. کمبود اسپیس هم جلویش را نگرفت! خواستم حجم کار را کم کنم و گفتم فقط یک ایستگاه بزنیم و باز هم قبول نکرد!
🔸انگار بنا داشت من را ادب کند! تا دیر وقت پای کار ایستاد و با کمک بقیه نصف کار را جلو برد. بنا بود صبح ایستگاه را سیاه پوش کنیم. پی کاری رفته بودم. شاکی بود که چرا کسی نیست! شاکی تر جواب دادم که دنبال کاری رفته ام! کلی دعوا کردیم!
🔹تا ظهر همه کارهای ایستگاه تمام شد. حالا هر طور می خواهید نگاه کنید به ماجرا ولی کاری که برایش این همه وقت می گذاری و دعوا هم می کنی، بنظرم خیلی قیمت دارد! برد با او بود ...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت بیست و نهم - رویش های پیشران
🔹سیزده ساله است، وقتی حرف از موکب فاطمیه شد و دید که نمیتواند مثل موکب محرم نوکری کند، تو جواب دوستانش که یکی یکی داشتند اعلام آمادگی میکردند برای چرخاندن موکب، فقط یک کلام نوشت: «خوش به حالتون 😭»
🔸دیگر هیچ نگفت! آخر شب دیدم خودش را رسانده بود به موکب! با آن وضعیتش شروع به کمک کرده بود و مشغول شابلون نویسی برای ماشین ها شد!
🔹راستش فکر نمیکردم بتواند بیاید و کاری کند. تازه پایش را عمل کرده بود...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت سی ام - استان یزد
🔹از مراسم تشییع شهید گمنامی بر میگشتیم که بیست و سه سال بیشتر نداشت... مجلس عجیبی شده بود... جمعیت زیادی در اون محله جمع شده بودن که دور از توقع به نظر می رسید...
🔸کنار خیابون که پیاده میرفتیم، کنار اولین موکب وایسادم که چایی بخورم. تا بچه های موکب من رو دیدن، همه جمع شدن... پرسیدم چه خبره؟! گفتن حاجی وایسا تا یه عکس یادگاری بگیریم!
🔹البته عکس خوب ماجرا تو دوربین عکاسی عکاس بود که من هیچ دسترسی بهش ندارم 😁 این عکس هم غنیمت بود که پیداش کردم!
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت سی و یکم - نورآباد استان فارس
🔹پرسیدند شغل؟! گفتم نویسنده! برایشان تعجب برانگیز بود. همین را مستمسک قرار دادم برای بحث! یک نمودار کشیدم و یک طرف آن نوشتم «عمر» و طرف دیگر «پیشرفت». سه خط کشیدم و با این خطوط سعی داشتم نشان بدهم باید برای رسیدن به اهداف زحمت کشید. برای شان مثال هایی از دانشمندان زدم. حتی پای خودم را وسط کشیدم و گفتم برای چاپ کتابم، اواخر کار مجبور شدم پنج روز مداوم خودم را در خانه حبس کنم.
🔸سوالات شان را با همین خط ها جواب می دادم. که اگر ما رو به پیشرفت باشیم، جای امیدی هست که ماشین خیلی خفن تولید کنیم! حتی سوال «زن، زندگی، آزادی یعنی چه؟!» را هم با همین نمودار ...
🔹 قانون «پنج ت» را به عنوان قانون پیشرفت بیان کردم! معلمی داشتیم که قانون «سه خ» را تولید کرده بود! خوب بخور، خوب بخواب، خواب بخوان! من ایراد داشتم به این قانون ... یعنی هر طور حساب می کردم این قانون خیلی انسانی نبود! دور از شأن شمای خواننده، حیوانی بود! همین باعث شد که قانون «پنج ت» را درست کنم. توکل، توسل، تفکر، تمرین، تکرار! و سعی کردم که این «پنج ت» را برای شان توضیح بدهم، با مثال ... انسان اگر ضعیف باشد احتیاج دارد دستش را در دست بزرگتری بگذارد. اسم این حالت چیست؟! یکی داد زد توکل!!! نمی دانم چطور به ذهنش رسیده بود، ولی خب ... درست حدس زد! و بقیه ت ها را هم همینطور ...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت سی و دوم - نورآباد استان فارس
🔺روایت یک ناظر کیفی هشت ساله!
🔹 وارد کلاس که شدیم، عمو به بچه ها توضیح داد من و محمد حسن دو برادر هشت و ده ساله هستیم. گوشه ای روی یک صندلی نشستیم. آرام! دعوا هم نکردیم!
🔸 عمو راجع به زیبایی هایی که خدا به دختر ها داده صحبت می کرد. راجع به این که این زیبایی ها، این طلا و جواهرات را باید از نامحرم پوشاند. دختر ها تا این حرف ها را می شنیدند، حجابشان را درست می کردند! همه حجاب خوبی داشتند، دو سه نفری بودند که حجاب پوشیده ای نداشتند و همان ها هم با حرف های عمو، حجاب شان را کامل می کردند.
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
22.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حتما_ببینید
📽:کلیپ: شبهای مادری
گزارش تصویری از چند روز تلاش خالصانه خواهران در عرصه جهاد تبیین فاطمی در موکب و نمایشگاه شبهای مادری
🙏 و اما برگ آخر این دفتر، توسل و عرض ادب به ساحت حضرت مادر...
😭 چه صحنه زیبا و معنوی ای شده بود پایان چند روز تلاش و همت و #جهاد_فاطمی با ریزش اشک روضه در توسل به صاحب و بهانه اصلی این حرکت...
🔹این آغاز راه است...
🔺به عشق حضرت مادر، صدیقه طاهره، خواهران محترم در طول ایام فاطمیه و روزهای قبل از شروع نمایشگاه، خالصانه و مجاهدانه وارد میدان عمل شدن، که همین اخلاص آنها و متبرک شدن این حرکت به نام مطهر حضرت زهرا سلام الله علیها، بر لطف و زیبایی و طراوت معنوی کار افزود و همراهی و همدلی مومنانه را رقم زد.
#شبهای_مادری
#جهاد_تبیین_فاطمی
#کارگروه_خانواده
#مدرسه_علمیه_معصومیه
@masoumieh_ir
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت سی و سوم
🔹 هر چه قدر اصرار کردم که من اینجا کار دارم، باید بالای سر آتشی که روشن کرده ام بایستم، قبول نکردند! گفتند ما این جا بادبزن زیاد داریم و برو! رفتم! مطیعاً لأمرهم ...
🔸 برنامه ریزی دقیق، ریز به ریز، نقطه زنی! که کدام مدرسه در کجای شهر، چه ساعتی، حضور پیدا کنم. یک لحظه را هم خالی نگذاشته بودم. اما عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم! خداوند متعال برنامه ما را امضا نفرمودند. به دلیل بارش برف، برودت هوا، لغزندگی معابر مدارس تعطیل اعلام شد!
🔹 پلن بی را روی کار آوردم. از این حوزه به آن حوزه! از این دفتر به آن دفتر! که آقا! ما باید در کشور یک شبکه بشویم! که باید کاری بکنیم! پیش از آن کز ما نیاید هیچ کار ... خیلی خوب گوش می دادند، خیلی خوب تایید می کردند و خیلی خوب در دفتر را باز می کردند و من را تا دم دفتر مشایعت می کردند! همه اش به احترام عمامه ای بود که سرم بود! و الا خیلی بدتر برخورد می کردند! یک نفر که رسما جلویم وایساد و گفت: «تازه از خواب بیدار شدید؟! خسته نباشید! حالا آبی به صورت بزنید بعد در خدمت تان خواهیم بود!» و در دفتر را باز کرد و من را به بیرون مشایعت ...
🔸این وسط کور سوی امیدی هم البته دیده شد. امام جمعه موقت همراهی کرد و حرف های من را رد نکرد. هر چند که در پاسخ نهایی به مشکل، دو جواب مختلف داشتیم ولی همین که با من همراه شد خیلی خوب بود! البته بعدا متوجه شدم به جای اینکه من امام جمعه را همراه کنم، امام جمعه من را با خودش همراه کرده، ولی همین هم خیلی عالی بود 😐
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت سی و چهارم - موکب هیئت فقه و شهادت درب مدرسه علمیه معصومیه
🔹چند شب را تحت عنوان میز گفتگو در خدمت مردم بودیم. مردمی که با هر تفکر و اعتقادی می آمدند چای ،نسکافه و یا دمنوشی میخوردند و در همین حین با اساتیدی که پشت میزها نشسته بودند گفتگو میکردند.
🔸تقریبا اکثر اساتیدی که در این طرح حضور داشتند از این سبک برنامه رضایت داشتند. در این چند شبی که خدمت اساتید بودیم، تجربیات و خاطرات جالبی را نقل کردند.
🔹از جوانی که قصد داشته اسلحه ای تهیه کرده و به دفتر علما حمله کند چون عامل بدبختی مملکت را حوزه میدانسته ولی وقتی با یکی از اساتید گفتگو می کند متوجه می شود حوزویان هم منتقد وضع موجود هستند
🔹یا از طلبه آفریقایی که از اجرای این طرح ذوق زده شده و گفته بود حتما در کشور خودش این طرح را اجرا خواهد کرد
🔹و یا از جوان افغانی که دانشجوی پزشکی کابل بود و بعد از اتفاقات افغانستان به ایران پناه می آورد و از لحاظ روحی در مرز متلاشی شدن بود، ولی با توصیه و راهنمایی اساتید امیدوار به ادامه تحصیل در ایران می شود
🔹و یا از پیرمردی که ۶۰ سال در آلمان زندگی کرده و الان به ایران آمده و به اساتید گفته بود: همه دنیا را گشتم، هیچ جا ایران خودمان نمیشود.
🔹و ده ها خاطره دیگری که مجال بیان آنها نیست.
🔸تقریبا وجه اشتراک صحبت های مردم این نکته بود که ای کاش حوزه این طرح را به طور دائم اجرا می کرد. مثلا هر هفته یک شب درهای حوزه به روی مردم بازی می شد و طلاب پای درد و دل مردم می نشستند...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت سی و پنجم - استان یزد
🔹یک شنبه بعد از ظهر بود که تلفنم زنگ خورد. آقای دهقان بود. بانی روضه خوانی فاطمیه. حدس زدم که یکی از سخنرانان جلسشون نیومده و میخوان من بجاش برم. تلفن رو جواب دادم. حدسم درست بود.
🔸اجازه میخوام داخل پرانتز ی توضیحی از گذشته خودم در این باره بدم:
▫️از سال ۸۶ تا به الان، در یکی از محله های قدیمی يزد، مصادف با ایام فاطمیه دوم، یک هفته مجلس روضه خوانی برگزار میشه که خیلی باصفا و صمیمیته.
▫️از همون بچگی خودم اونجا بزرگ شدم و بابام چای بریز اون مجلس بود و من کنارش لیوانا رو میشستم. خب هر سال برای برگزاری این روضه خوانی لحظه شماری میکردیم. چون تو کوچه گرفته میشد و از طرفی، همه همسایه ها هم میومدن کمک و هر خانواده ای یک قسمت از کار رو بر عهده می گرفت. یکی از همسایه ها بعد از مراسم فرشا رو جمع میکرد. یکی عهده دار شام و پذیرایی و آماده سازی نذری بود. خلاصه به معنای کامل کلمه، کار جمعی هماهنگ وجود داشت که خیلی دیدنی بود.
▫️امسال، دومین سالی هست که من ملبس میرم و مثل قدیما کمک می کنم و کنار بقیه بچه های هیأت، تو دست و پا هستم😁
▫️خب این جلسه هر شب حدود ۴ سخنران داره و یک مداح. سخنران ها به فاصله ۴۰ دقیقه هر کدوم صحبت میکنن و نفر بعدی میاد، تا میرسه به مداح و سفره شام. الحمدلله خیلی هم شلوغ میشه.. و هر شب برای سفره پهن کردن با کمبود جا مواجهیم
🔹بهم گفتن ساعت ۱۸:۱۰ تا ۱۸:۴۵ سخنران مشکلی براش پیش اومده و نمی تونه بیاد و شما زحمت منبر رو بکش. منم با کمال میل قبول کردم.
خب حدود سه ساعت وقت داشتم و از لحاظ محتوا، خودم رو آماده کردم.
🔸قبل از من حاج آقای دیگه ای هم منبر داشتن که وقتی ایشون صحبتشون تموم شد ،من به سمت منبر رفتم.😊 از همون ابتدا برای اینکه رو جمعیت تسلط داشته باشم رفتم پله آخر منبر نشستم.
🔹خطبه ای خواندم و در باب ضرورت امر جامع بین مومنین صحبت کردم و محتوا رو با محوریت ضرورت جهاد تبیین جلو بردم. اما به خاطر جابجا شدن چند مقدمه به نظر خودم ،خوب نتونستم بحث رو منقح کنم و اصلا دلچسبم نبود (یعنی اون ارتباط لازم رو نتونستم خوب با مخاطب برقرار کنم)
🔸من که این کاره (سخنران) نیستم اما طبق تجربه ناقصی که دارم وقتی رو منبر میری با عنایت اهل بیت (ع)، خودشون همه چیز رو جلو میبرن. البته به اون توسلی که قبل از منبر هم می کنی خیلی ربط داره👌🏻
🔹فرصتی که بهم دادن بودن تموم شد و مجلس رو تموم کردم اما خودم اون شب اصلا به دلم ننشسته بود و همه اش ذهنم درگیر شده بود و دائما با خودم میگفتم خدایا اون اثر لازم رو در کلمات ما قرار بده...🤲🏻
🔸اگر واقعا حرف ها به دل نشینه و اثر لازم رو خدا نده...اصلا صحبت کردن خیلی سخت میشه ... به نظرم جا داره همینجا یه دعا بکنم و همه آمین بگن: خدایا 🤲🏻 خودت آگاهی که همه مبلغین در راستای تبلیغ دین همه چیزشون رو آوردن وسط! ازت میخوام به حق شهیده همین ایام عزیز، تاثیر گذاری لازم در گفتار رو به همه مبلغین ما عطا کنی🤲🏻🌷
🔹مجلس اون شب تموم شد ...اما من دلم راضی نمیشد و عذاب وجدان داشتم ...به خودم گفتم تا وقتی خوب نتونستم سخنرانی کنم و درست حرف بزنم الکی وقت مردم رو تلف نکنم... اون شب گذشت و من تو ذهن خودم درگیری هایی داشتم...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh
📨 روایت فاطمیه
📜 روایت سی و ششم - نور آباد استان فارس
🔹من از سال دوم سعی می کردم که موضوع تبلیغ را حداقل در ایام تبلیغی پیگیری کنم. آشنایی داشتم با فضای تبلیغ ولی مدرسه به مدرسه و شهر به شهر، شیوه و نحوه تبلیغ متفاوت می شود. در همین نورآباد هم ماجرا همین طور بود که هر جایی رنگ و بوی خاص خودش را داشت ...
🔸 بنظرم بچه ها از همان اول ما را زیر نظر دارند. با عبا وارد می شوم و عبا را که در می آورم، سعی می کنم مرتب تا کنم و گوشه ای بگذارم. گاهی حتی عبا را بوس می کنم، به نشانه ادب و بعد روی میز می گذارم مثلا. از خودم کمی می گویم. اگر حس کنم که بچه ها دانش بالاتری دارند، رشته دانشگاهی ام را هم می گویم و با انگلیسی صحبت می کنم که ذهنیت خوبی برای شان شکل بگیرد. حتی خط خوب هم برای جذب مخاطب کارایی دارد و من می شنیدم که موقع نوشتن بسم الله روی تخته، بچه ها با هم زمزمه می کردند «چه خط خوبی!»
🔹در مدارس ابتدایی کمتر وارد مباحث احکام می شدم و سعی می کردم از تکنیک قصه گویی استفاده کنم. مقداری هم این مسئله که کنترل سوالات بعدی بچه ها در زمینه احکام شاید سخت باشد، من را از این فضا دور می کرد ولی در یکی از مدارس، پایه ششم حس کردم بچه های مستعدی دارد و می شود وارد مباحث احکام هم شد.
🔸هدایایی تهیه کرده بودیم از قبل که خیلی زیاد نبود و همان روز اول و بعد از تبلیغ در شیفت صبح و عصر، دست من خالی شد! بنایم این بود که دانش آموزی که باید هدیه بگیرد را شناسایی کنم، بعد به معلم بگویم که فلانی باید جایزه بگیرد، این هم جایزه اش و حتما سر صف این هدیه را به او بدهید.
🔹در یکی از مدارس، چند نفر از بچه ها از من می ترسیدند! نمی دانم چرا؟! سعی کردم کمی این فضا را برایشان بشکنم.
🔸یکی از اساتید می فرمودند که نماز برای شما مثل روضه امام حسین (ع) باشد که حتما در تبلیغ، گریزی به آن داشته باشید! من هم سعی می کردم مسئله نماز را مطرح کنم و در ضمن بیان مسائل نماز، چند شبهه اساسی راجع به آن را هم پاسخ بدهم. یکی از دانش آموزان مطرح کرد که من سعی می کنم آدم خوب و معنوی ای باشم و آدم خوب بودن که با نماز نخواندن ناسازگار نیست! جواب دادن به این سوال، با ادبیات خود این بچه ها، سخت بود واقعا! خصوصا آن که مباحث را باید برای شان با مثال توضیح بدهی که خوب جاگیر بشود. همه مسائل را، چه نماز را و چه موسیقی و حجاب و ... را. حتی برای توضیح حجاب قلم به دست شدم و با نقاشی سعی کردم بحث را به جانشان بنشانم.
🔹یکی از بچه ها گفت پدرم هر رکعتی که بخوانم را با من چهارصد هزار تومان حساب می کند! گفتم خوش به حالت!! به شوخی ... ولی جالب بود!
🔸 ارتباط بچه ها باید با امام معصوم (ع) برقرار شود. سعی می کردم رابطه ای ایجاد کنم. با همان نقاشی مثلا خورشید پشت ابر را می رساندم. با دعای سلامتی امام زمان (عج) جلسه را تمام می کردم... شاید به دل بچه ها نشست ...
🔹از ظرفیت کادر مدارس بنظرم باید استفاده کرد. اداره یکی از کلاس ها برایم خیلی سخت می آمد، از معلم درخواست کردم که مقداری از کلاس را حضور داشته باشد. دیدم بدون او کنترل خیلی سخت است، بنده خدا را تا آخر کلاس نگه داشتم.
🔸تبلیغ موثر، وابسته به هزار فاکتور است. یکی از فاکتور های مهم، خانواده و فاکتور دیگر معلم ها و کادر مدارس هستند. باید برای این ها برنامه داشت. ما که همیشه در آن فضا حضور نداریم، این بزرگواران باید دغدغه داشته باشند و برای تربیت بچه ها وقت بگذارند. مدرسه اولی که من حضور پیدا کردم مدیر پای کار و دغدغه مندی داشت و خدا را شکر اثر خودش را هم گذاشته بود.
🔹من از کلاس ها بازخورد می گرفتم. نود درصد کلاس را مفید ارزیابی می کردند و تقاضای حضور مجدد داشتند ...
#مادری_ام
#روایت_فاطمیه
✊بسیج مدرسه معصومیه قم:
@basij_masoumieh