حوزه مقاومت بسیج امام خمینی (ره) شهر محمدیه
°🇮🇷° °•¤📘``رمان امیر مقاومت °•¤📘``پارت چهارم #پژواکدرکوچهها🔊 تهران، سال ۱۳۴۱. شهر هنوز در پوستی
°🇮🇷°
°•¤📘``رمان امیر مقاومت
°•¤📘`` قسمت پنجم
#پژواک_در_کوچهها🔊
و آنگاه که دشمن، به خیال خام بلعیدن این نهال نو پا، طبل جنگ را نواخت، دیگر کلاس درس و نیمکت مدرسه، برای روح بیقرار امیرعلی، تنگ و حقیر بود. تکلیف، فراتر از مشق شب و امتحان ریاضی بود؛ تکلیف، دفاع از «خانه» بود. یک بعد از ظهر پاییزی در تهران جنگ زده. صدای آژیر قرمز، چون جیغی دلخراش، سکوت شهر را درید. مردم هراسان به سوی پناهگاهها میدویدند. مادران، کودکانشان را در آغوش فشرده و زیر لب دعا میخواندند. اما در میانهی آن آشوب، آن جوانی 19 ساله، به جای دویدن به سمت پناهگاه، میخکوب بر جای خود ایستاده بود. سرش را بالا گرفته و با چشمانی که از خشم و غیرت میدرخشید، به آسمان خیره شده بود. صدای غرش مهیب هواپیماهای متجاوز عراقی که دیوار صوتی را میشکستند، گوش هــا را آزار میداد. دوستی از پناهگاه فریاد زد: «امیر! بیا تو! دیوونه شدی؟» اما امیرعلی نمیشنید. تمام وجودش، چشم شدهبود و به آن پرندههای آهنین دشمن دوختهبود که حریم آسمان خانهاش را بیشرمانه میخراشیدند. انگار از همان لحظه، این آسمان، این گنبد نیلگون، ملک شخصی و ناموس او بود. خشمی مقدس در رگهایش میجوشید.
ادامه دارد...همراهمون باشید😉
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
حوزه بسیج محمدیه 🇮🇷🇵🇸🇱🇧
🆔 @Basij_mohammadieh
حوزه مقاومت بسیج امام خمینی (ره) شهر محمدیه
°🇮🇷° °•¤📘``قسمت6➖رمانامیرمقاومت °•¤📘``شهیدامیرعلیحاجیزاده🕊 #پژواکدرکوچهها🔊 دوستش، سال ها
°🇮🇷°
°•¤📘``قسمت7➖رمانامیرمقاومت
°•¤📘``شهیدامیرعلیحاجیزاده🕊
#پژواک_در_کوچهها🔊
دیگر ماندن در تهران، برایش معنا نداشت. کتاب و دفتر را بوسید و کنار گذاشت. دانشگاه حقیقی، او را فرا میخواند؛ دانشگاهی که کلاسهایش، سنگرهای نمناک جنوب و قلههای برفی غرب بود. در سال ۱۳۶۲، با قلبی سرشار از ایمان و روحی تشنهی خدمت، رسما به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. نخستین مأموریتش، او را به یگانهای توپخانه در جبهه های نبرد کشاند. او در آنجا، در میانهی آتش و خون، با غرش توپها و صفیر خمپارهها، الفبای جنگ را آموخت. اما نه فقط الفبای نظامی. او در آنجا، «علم دقت» را فرا گرفت. یاد گرفت که یک محاسبهی اشتباه، میتواند جان صدها نفر را به خطر بیندازد. یاد گرفـت که برای زدن هدف، باید زاویه را درست تشخیص داد، باد را محاسبه کرد و با توکل، ماشه را چکاند. او نمیدانست... او در آن کورههای آتشین، در حال گذراندن دورههای پایهی مهندسیای بود که سالها بعد، او را به یکی از بزرگترین معماران قدرت بازدارندهی ایران تبدیل میکرد. سرنوشت، امیر را از همان ابتدا، برای کار با «آتش» و «دقــت» انتخاب کردهبود. او از کوچههای تهران، به خاکریزهای جنون رسـیدهبـود؛ غافل از آنکه این خاکریزها، سکوی پرتابش بـه اوج آسمانها خواهندشد.
ادامه دارد...همراهمون باشید😉
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
حوزه بسیج محمدیه 🇮🇷🇵🇸🇱🇧
🆔 @Basij_mohammadieh