🌷شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال میکردند.
🔻خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا میرود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید وقت #نماز است.
#شهید_علی_اکبر_شیرودی
🌹۸ اردیبهشت سالروز شهادت شهید شیرودی گرامی باد
اخبار فوری👇👇👇
#بسیج
#خبرگزاری_بسیج
@Basij_qazvin
📌📌اطلاعیه فوری فوری
باسمه تعالی
باسلام و تسلیت ایام عزای سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
مقرر است به منظور محکومیت اهانت مکرر دولتمردان مستکبر و صهیونیست کشور سوئد به ساحت مقدس قرآن مجید همسو با سایر کشورهای مسلمان ، تظاهرات امت مؤمن و خداجو و ولایتمدار ایران مقتدر اسلامی پس از اقامه #نماز پرصلابت روز #جمعه #مورخ 1402/04/30 برگزار گردد.
📌 این مراسم امروز جمعه ۳۰ تیر ۱۴۰۲
🔹️*بعد از نماز پرصلابت جمعه*
🔹️در سراسر میعاد گاه های نمازجمعه استان با حضور مردم مؤمن، خداجو و ولایتمدار استان قزوین برگزار خواهد شد.
📎 در قزوین :از مسجدالنبی تا میدان آزادی
✔️از امت شهیدپرور استان قزوین درخواست می گردد با #پرچم_مشکی و #قرآن بدست در مراسم حضور داشته باشند.
*شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان قزوین
اخبار فوری👇👇👇
#بسیج
#خبرگزاری_بسیج
@Basij_qazvin
💬 #گپ_روز
#موضوع_روز : «خدا مثل من و تو نیست که بر اساس شنیدهها و دیدهها، مسیر حرکت آینده را اداره کند»
✍ نقطهی انتهایی تحملش بود! چند وقتی بود کاملاً این را حس میکردم.
اهل غر زدن نبود هیچوقت، مخصوصاً برای وقتهایی که کار، گیر میکرد یا به نتیجه نمیرسید. ولی اینبار قضیه فرق میکرد و من در جریان رشد این مشکل و رسیدنش به نقطهی انتهایی تحملش بودم و حق میدادم که کم بیاورد.
• نشسته بودم کنار باغچه و برنامهی هیئت نوجوان را مینوشتم که آمد و مثل همیشه در نهایت ادب نشست.
گفت آنقدر فشار روی من هست که احساس کردم دیگر قادر به تحملش نیستم. میتوانم چند دقیقهای با شما صحبت کنم؟
از نگرانیِ نگاهم فهمید که میتواند تا لحظهی سبک شدن قلبش حرف بزند.
• از مشکلاتش حرف زد و از بنبستهایی که نتیجهی بینظمی و بیتدبیری بود در جاهای دیگر که طاقتش را تمام کرده بود.
حرفهایش که تمام شد، کمی آرام شد.
گفتم: این همه سال روزِ بیفشار بر ما نگذشت! ولی امروز از دردهایی که متحمل شده بودیم، هیچ خبری نیست.
کمی فکر کرد و گفت : بله یادم هست.
گفتم : این هم میگذرد، مهم این است که جلوی چشمان خدا دارد میگذرد.
و خدا مثل من و تو نیست که بر اساس شنیدهها و دیدهها، مسیر حرکت آینده را اداره کند،نه !!!
#خدا_از_سرِّ_درون_آدمها_آگاه است، و به میزان عمل و هیاهویشان نیست که راهِ آینده را برایشان باز میکند، بلکه به میزان #صدق و #طهارت در #نیّتشان» است که دستِ کسی را به موفقیت در اثرگذاری در آینده جهان باز میکند.
• گفتم : همه باید تمرین کنیم هر وقت به تهِ تحملمان رسیدیم به این موضوع فکر کنیم که :
√ شیطان روی آن سوار نشود و بزرگش نکند و به نفسانیات آلودهاش نکند.
√ و اینکه این فشار قرار است دربِ چه رشدها و چه خیراتی را برویمان باز کند.
√ و اینکه خدا به عمق باطنها آگاه است و اگر ذرهای نیّت سوء و درندگی و اهمال کاری و بی توجهی در آنکس که آزارت داده بوده باشد، از دید خدا مخفی نیست و حتماً خدایی که شاهد ماجراست به میزان صدق آدمها نقش و موفقیتشان را در حرکت رو به آینده مشخص میکند.
آرام شد ... و شاد از اتاق رفت بیرون.
• اما من شبیه پدر یا مادری بودم که درد فرزندش در جانش رسوخ کرده و باید هم او را سرپا نگهدارد هم خودش را.
※ یادم آمد آقاجان عادتمان داده بود؛ #نماز و #دعای_استغاثه به #امام_مهدی علیهالسلام دوای دردهایست که هیچ پناهی برای درمانشان نیست...
اخبار فوری👇👇👇
#بسیج
#خبرگزاری_بسیج
@Basij_qazvin
خبرگزاری بسیج استان قزوین
سفرنامه لبنان در بازداشت حزبالله(۲) 📌با خشونت از موتور پیادهام کردند. از بین تار و پود لباس روی س
سفرنامه لبنان
*در بازداشت حزبالله(۴)*
📌پسر جوان چشمآبی با شلوار پارچهای خاکستری دوباره پرسید؟
-چی شده؟ نگران نباش
لحنش مهربانتر از چیزی بود که فکر میکردم. با هیجان ماجرای بازداشتم را گفتم.
-بگم برات چای بیارن؟
سرم را به نشانه تایید تکان دادم.
-باید شرایط ما رو درک کنی. توی یه هفته تعداد زیادی از فرماندهانمون رو از دست دادیم. ما هر روز کُلی جاسوس میگیریم. شیعه، سنی، مسیحی. از همه کشورها، سوری، مصری حتی ایرانی.
-کاملا قبول دارم و شرایطتونو درک میکنم
📌از اینکه این همه نیروی #حزبالله را در یکی از قرارگاههای محرمانهشان میدیدم ذوق کردم.
در گوشهای تعدادی ابر روی زمین گذاشته بودند و بچههایی که شب قبلش پُست داده بودند، استراحت میکردند. به موی وزوزی پسری که سرش از زیر پتو بیرون زده بود، نگاه کردم. دوست داشتم همه جزییات را توی ذهنم ضبط کنم.
رو کردم به پسر چشم آبی و پرسیدم: شما از #نیرو_قدس هستین؟
-نه! از حزباللهم
-چهقدر خوب #فارسی صحبت میکنی؟
جوابی نداد. قیافهاش طوری بود که یعنی حالا زود نمیخواد پسرخاله بشی.
وقت #نماز ظهر بود. اصلا داشتم آنجا میگشتم تا مسجدی پیدا کنم و نمازم را بخوانم.
به چشمآبی گفتم: میخوام نماز بخونم.
روی زمین کارتنی پهن بود و جای مُهر هم کاغذ گذاشته بودند. گفت: همینجا بخون.
-مُهر نیست؟
-روی همین کاغذ بخون
-نمیخونم. وقتی دسترسی به خاک یا سنگ دارم چرا روی کاغذ؟
برای بچههای حزبالله با خنده ترجمه کرد و ازشان خواست برایم مُهر بیاورند. دو تا دو رکعتی ظهر و عصر را که خواندم، دوباره نشستم بینشان.
دست همهشان گوشی هوشمند بود.
-مگه سید بهتون نگفته از گوشی هوشمند استفاده نکنین؟
چشمآبی برایشان ترجمه کرد.
-اون برای نیروهاییه که #خط_مقدم هستن.
دوباره خندهشان شروع شد.
پیرمرد لباس راهراه گفت: "حالا این داره ما رو #بازجویی میکنه"
و همه با هم خندیدند.
✅چند دقیقه نشستم. برایم چای آوردند.
-چیزی نمیخوای باهاش بخوری؟
دهانم تلخ شده بود. جواب دادم:
-شای عراقی. مع سُکَر (چای عراقی با شکر)
چایم را که خوردم، گفتم: برم دیگه؟! خلاص؟
-نه. کجا؟ حالاحالاها هستی. باید یه نفر از قسمت #امنیتی بیاد و هویتت رو تایید کنه.
دوباره تپش قلبم شدید شد.
-یا صاحبالزمان خودت درستش کن.
(ادامه دارد)
محمدحسین عظیمی
راوی اعزامی راوینا به #بیروت
#دیار_رجایی_بابایی #إنَّ_مَعِيَ_رَبّی #اسلام_پیروز_است #وعده_صادق
#در_راه_فتح_قله_ایم
❇️کانال خبرگزاری #بسیج قزوین 👇🏻
🆔 @Basij_qazvin