رفيعى با دست هايی خونین وارد سنگر شد رنگم پريد، فكر كردم بلايی سر حمزوى اومده...
از #سنگر بيرون پریدم دیدم اون هم دستش خونیه...
پرسیدم چی شده؟
گفتند: برو صندوق عقب ماشین رو نگاه کن...
رفتم و دیدم یه گونی خونین عقب ماشین هست داخل گونی یه #پیکر بود که سر و پا نداشت پیراهن سفیدی به تن داشت و دکمه یقه رو تا آخر بسته بود... بچه ها گفتند برای شستشوی بیل مکانیکی جایی رو کندیم تا به آب برسیم آب که زلال شد دیدیم یه تکه لباس از زیر خاک بیرون هست؛ کندیم تا به پیکر این #شهید رسیدیم هنوز خون تازه از حلقومش بیرون می زد...
ما جایی رو انتخاب کردیم که مطمئن بودیم هیچ شهیدی اونجا نیست، اصلا اونجا اثری از جنگ و خاکریز هم نبود....
راوی: محمد احمدیان
پ.ن: خداوندا
اگر جایی دلی
بی تابِ دلدار است،
نمی دانم چطور!
اماخودت پا دَر میانی کن ...
ما بازماندگان ره عشقت را نیز دریاب....
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت
روزه بود
به سنگر که رسید اذان را گفتند
آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد
#لب_های_تشنه_حسین علیه السلام
لیوان را از دستانم گرفت و رفت دم #سنگر،
منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید
سوت خمپاره ایی آمد ...
گرد و خاک شد
چشمانم را که باز کردم
او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب...
.
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت
روزه بود
به سنگر که رسید اذان را گفتند
آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد
#لب_های_تشنه_حسین علیه السلام
لیوان را از دستانم گرفت و به دم #سنگر رفت
منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید
سوت خمپاره ایی آمد ...
گرد و خاک شد
چشمانم را که باز کردم
او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب... .
.
.
الهی
أنت أنت
و أنا أنا ...
تو تویی
و من ، منم ...
ببخش...
.
@basijalborz_irankochak
.
#قاب_آسمانی #شهید
#ماه_رمضان #روزه #تشنگی
.
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت
روزه بود
به سنگر که رسید اذان را گفتند
آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد
#لب_های_تشنه_حسین علیه السلام
لیوان را از دستانم گرفت و به دم #سنگر رفت
منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید
سوت خمپاره ای آمد ...
گرد و خاک شد
چشمانم را که باز کردم
او را غرق در خون یافتم، سیرآبِ سیرآب... .
الهی
أنت أنت
و أنا أنا ...
تو تویی
و من، منم ...
ببخش...
#صحیفه_سجادیه
#خدایا_ما_دوباره_آمدیم
@basijalborz_irankochak