🔰 شهادت را به شهیدان میدهند
🔹 خاطره ایی از سید ابراهیم به نقل از یک دوست
🌹تابستان ۹۲، سر حلقه صالحین مسجد امیرالمومنین نشسته بودیم.
آقا مصطفی مربی طرح صالحین ما بود.
سر جلسه بودیم که ایشون گفت: بچه ها امروز میخوام از کلمه #شهید براتون صحبت کنم،😔
لحظاتی صبر کرد وشروع کرد، با اون صدای بم دلنشین گفت:
بچه ها شهید یعنی کسی، که به درجه ای از ایمان برسد که به عین و یقین متوجه می شود که شهید میشه.😔🌹
وبعد از این جمله ایشون شروع کرد به گریه کردن،....😭🌹
ما در سنین نوجوانی بودیم ، ما هم شروع کردیم به گریه کردن.....😔 لحظات خیلی شیرین و زیبایی بود..... هیچ وقت اون لحظات رو یادم نمیره.
#جهاد_و_شهادت
#خاطرات_شهدا
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
🌐 بسیج مدرسه علمیه حقانی
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین!
نامم را صدا زد گفت:
توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟
جوابی نداشتم؛
سر به زیر انداخته و گذشتم...
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی!
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها؛
بر سر این کوچه،
حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد گفت:
سفارشم توسل بود به حضرت زهرا
و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
به سومین کوچه رسیدم؛
شهید محمد حسین علم الهدی!
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه،
در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
به چهارمین کوچه؛
شهید عبدالحمید دیالمه!
بر خلاف ظاهر جدی اش در عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت گفت:
چقدر برای روشن کردن مردم؛
#مطالعه کردی؟
برای #بصیرت خودت چه کردی؟
برای دفاع از #ولایت چطور؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
به پنجمین کوچه؛
و شهید مصطفی چمران!
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با خداوند؛
از حال معنوی ام!
باز گذشتم...
ششمین کوچه؛
و شهید عباس بابایی!
هیبت خاصی داشت؛
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل؛
کم آوردم گذشتم...
هفتمین کوچه انگار #کانال بود...
بله؛
شهید ابراهیم هادی!
انگار مرکز کنترل دل ها بود؛
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود؛
که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت،
تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم؛
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند!
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود؛
پرونده های دوست داران شهدا را
#تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند.
شهید محمودوند پرونده ها را،
به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام؛
وساطت میکردند برایشان!
اسم من هم بود؛
وساطت فایده نداشت!
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
تازه فهمیدم...
از کوچه پس کوچه های دنیا؛
بی شهدا،نمی توان گذشت!
#شهدا،گاهی،نگاهی...
#جهاد_و_شهادت
#تلنگر_شهدایی
#شہــــــــــدا_شرمنده_ایم
🌐 بسیج مدرسه علمیه حقانی
🔰نماز در خاكريز
🔹داخل يك خاكريز هلالي شكل #نماز_جماعت برپا شد. مصطفي در حال و هواي خودش بود. صفا مي كرد. اشك مي ريخت و استغاثه مي كرد. صداي انفجار از دور و نزديك به گوش مي رسيد. با خود گفتم: «كاش #مصطفي نماز را زودتر تموم كند. اگه خمپاره اي وسط خاكريز بيايد...» اما مصطفي آرام و مطمئن به همه عطر زد، محاسن خود را شانه كرد، پيشاني بند سبزرنگي كه عبارت مقدس #يا_زهرا (س) روي آن نوشته شده بود را از پيشاني خود باز كرد و در جيب پيراهن گذاشت.
🔸طبق معمول سجاده سبزرنگش را پهن كرد، به طرف قبله ايستاد كمي مكث كرد، منتظر اقامه نماز بوديم كه مصطفي به طرف جماعت برگشت و گفت: «بچه ها مي دانيد اگر اين #نماز_آخر ما باشد، چه عشقي مي كنيم؟» حرف هميشگي مصطفي در ذهنم تداعي شد: «خاك بر سر ما، اگر جنگ تمام شود و زنده باشيم.»
🔻مصطفي صورت به سمت قبله برگرداند و با خود زمزمه كرد. السلام عليك يا مولاتي یا فاطمةالزهرا... لحظاتي مكث كرد. صداي گريه او شنيده مي شد، شانه هايش به لرزش افتاد. ... يا دليل المتحيرين يا غياث المستغيثين... بچه ها همه رفته بودند به حال و هواي خوش غروب جبهه و ياد دوستاني كه شب گذشته #شهيد شدند. بالاخره تكبيرةالاحرام را گفت. انفجار بزرگي در نزديكي ما روي داد. سكوت فضا را گرفت اما هم چنان صداي مصطفي آرام و با ترتيل زيبا به گوش مي رسيد.
🔹پس از نماز مغرب مصطفي برگشت، عادت او بود كه در بين دو نماز حديث يا روايتي را نقل كند... از معدود كساني بود كه عاشقانه در جست وجوي مهدي (عج) بود. او را لحظه اي بدون ذكر و ياد فرزند زهرا (س) نمي ديديم. زمين قم تا #جمكران بارها پابرهنه اي گريان را با سري برهنه نظاره كرده بود...
#خاطره
#سردار_شهید_ردانی_پور
#شهدای_حقانی
#جهاد_و_شهادت
┏━━━🔸💠🔸━━━┓
🆔️ @basije_haghani
┗━━━🔸💠🔸━━━┛
#روایت_آبادان
"روایت اعضای اعزامی خانه طلاب جوان قم به آبادان از واقعه #متروپل"
📢 روایتگر روایتهای خوب باشیم...
‼️ در میان گریه می خندم
🔰 دیشب حوالی ساعت 10 حصارهای کاری و امنیتی را درنوردیدم و به میان مردم رفتم.
حدود 200 نفر از مردم داغدار و بهتزده و پریشان دورم جمع شدند.
نزدیک دو ساعت با هم گپ زدیم.
گفتم برای عرض تسلیت از #قم آمدهام.
بهم احترام گذاشتند و خوشآمد گفتند.
🔰 اما یکییکی گلهگذاری کردند و من ایستادم و گوش دادم. گاهی بهشان حق دادم و گاهی بهشان توجه دادم. گاهی با هم گریه کردیم، و گاهی خندیدیم.
از همه چی گفتند.
یکی داد میزد و میگفت: به فاطمه زهرا من دیگه دین رو قبول ندارم.
من به شما احترام میذارم ولی دوستت ندارم، چون آخوندی.
من لبخند زدم و گفتم: اما من شما رو دوست دارم.
🔰 دیگری میگفت: چرا تو استادیوم جشن #سلام_فرمانده گرفتن.
گفتم: جشن نبوده، مداحی بوده.
گفتند: ما جشن میدونیم.
گفتم: #جشن_قهرمانی_استقلال رو چرا نمیگید؟
گفتند: اونا تسلیت گفتن.
گفتم: خب تو #سلام_فرمانده هم تسلیت گفتن.
🔰 آن دیگری میگفت: چرا #رهبر دیر تسلیت گفته؟
گفتم: از اول پیگیر بوده و دستور داده به #رئیس_جمهور برای انجام کارها ولی ابعاد قضیه دو، سه روز بعد معلوم شده، برای همین دیر شده.
🔰 یک جوان هیکلی میگفت: دیشب #سپاه زده توی گوش من چون روی موتور بودم و داشتم میاومدم اینجا.
دستم را کشیدم روی صورتش و بوسش کردم.
🔰 دیگری میگفت: زن و بچه مردم رو در حالیکه گاز اشک آور خورده بودن، نجات دادم.
گفتم: درسته. شاید نباید میزدن، ولی شما مردم خوب باید از اونایی که برای #اغتشاش از شهرهای دیگه غشون کشی کردن، جدا بشید، خودتون رسواشون کنید.
#نیروی_انتظامی برای حفظ امنیت خودتون و مغازههای اینجا و ماشین و اموال مردم اومده.
🔰 دیگری گفت: حاج آقا چرا تو اومدی بین ما، بقیه نمیان؟ ما ترسناکیم؟
همان موقع یک عده از طلبه های بومی آمدند و سرکشی کردند و رفتند.
یکی گفت: حق قدمشون رو گرفتن و رفتن.
گفتم: نه اینطور نیست، اینها جهادیاند. #امام_جمعه اهوازتون هم واقعا وسط میدونه. خودش تو آواربرداری بوده. داره کارها رو پیگیری میکنه، با مدیران، با امدادگران. دیروز عصر هم با هم رفتیم به خانواده جانباختگان سر زدیم و تسلیت گفتیم.
به همدیگر گفتند: راست میگه، اون خوبه.
🔰 یکی گفت: حاجی یه دور توی شهر بزن ببین چرا وضع شهر ما اینه، ما تو کوچه هامون چشمه فاضلاب داریم، باورت میشه؟ ما نه آب درستی داریم، نه فاضلاب درستی، نه شهر و ساخت و ساز مرتبی.
ما که همه چیز اینجا داریم، #نفت، #بندر، #منطقه آزاد، چرا باید وضعمون اینجور باشه. ما که پدرامون برای این زمین #خون دادن، #شهید دادن چرا باید اینطور باشیم.
گفتم: باید شهردار خوب انتخاب کنید. باید شورایشهر خوب انتخاب کنید. کار دست خودتونه. ما توی قم شورای خوب انتخاب کردیم، شهردار خوب آوردن، شهرو زیر و رو کرده حسابی.
گفتند: #عشیرهای، اتوبوسی، میان از فلانجا و رأی میدن و میرن.
گفتم: خب خودتون باید درستش کنید. الان جلوی همون اتوبوس رو #نیروی_انتظامی میتونه بگیره؟ نه. آشوب میشه. خودتون باید وضعیتو اصلاح کنید. بین خودتون.
🔰 یکی گفت: من وضعی ندارم، جوونم بیکاره، روغن شده دویست تومن، ما داریم له میشیم.
گفتم: منم همینطوره وضعم. دو و نیم #شهریه میگیرم و الباقی یارانه. و داره بهم فشار میاد. حالا امید داریم این دولت یه کارایی بکنه، مردم نجات پیدا کنن.
گفتم مثلا تو همین قضیه، من از امدادگرها سوال کردم، گفتن از وقتی وزیر کشور اومد و مدیریت واحد در میدان انجام داد، وضعیت آواربرداری و کشف اجساد سر و سامون گرفته و کار سرعت گرفته.
باز به هم گفتند: راست میگه، بهتر شده.
🔰 یک خانمی آمد گفت: دوستات رفتن، جا نمونی حاجی!
همه خندیدیم.
دیگر آن شور و التهاب اولیه فروکش کرده بود. مردم قدری آرام تر شده بودند.
یکی گفت بیا با هم #عکس_یادگاری بگیریم. گرفتیم.
برایم آب و شربت آوردند.
دعوتم کردند به شام، خورش بامیه، فلافل.
گفتم: شما غذاتون تُنده. به من نمیسازه.
گفتند: نه. تندش نمی کنیم برات.
گفتم: کُند شما هم برای ما تنده.
خندیدیم.
گفتند: حاجی بیا #امام_جمعه ما بشو.
خندیدم.
دیگر ساعت حوالی ۱۲ بود، مردم رفته بودند و فقط سه، چهار نفر کنارم بودند.
با آنها خداحافظی کردم و برگشتم به مسجد محل اسکان نیروهای امدادگر، مسجد قائم!
✍️ نویسنده: علی اخباری
#واحد_سیاسی
┏━━━🔸💠🔸━━━┓
🆔 @basije_haghani
┗━━━🔸💠🔸━━━┛
🔰 #سخن_نگاشت | در کلمه #شهید کتابی از معارف دینی و ملی نهفته است
🔍 متن کامل بیانات را بخوانید👇
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=51342
┏━━━🔸💠🔸━━━┓
🆔 @basije_haghani
┗━━━🔸💠🔸━━━┛