eitaa logo
بسیج مدرسه علمیه حقانی
1هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
687 ویدیو
260 فایل
🌐 بسیج مدرسه علمیه حقانی قم‌ (منتظریه) 📚رسانه محتوایی: @basije_haghani 📣ویراستی بسیج حقانی: https://virasty.com/basij_haghani هرگونه سوال، انتقاد یا پیشنهاد را با ادمین در میان بگذارید: @admin_basije
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖با اذن شهدا این هفته رو نام‌گذاری میکنیم به نام یکی دیگر از شهدای گرانقدر مدرسه، شهید محمد شهاب شهید ۲۵ساله عملیات کربلای ۵ شلمچه 🔹 ان شالله ثواب اعمال عبادی این هفته رو همراه با ۵ صلوات محمدی هدیه میکنیم به روح این شهید بزرگوار 🙏🌹 ┏━━━🔸💠🔸━━━┓ 🆔 @basije_haghani ┗━━━🔸💠🔸━━━┛
🔰فرازی از وصیتنامه شهید شهاب تورا به حق بندگان صالحت كه هم اكنون مشغول تميز كردن اسلحه هاقبل از شهادت خويشند بر من بيپاره ترحم بفرما. خدايا،آتش دوزخ تو،علي(ع)بزرگ را به فرياد عشق وا مي دارد و اوليائت را به ناله و آه، پس من بيچاره بايد چه بگويم و چگونه از تو تقاضاي عفو بكنم؟ لذا بهترين كلامي كه مي توانم بگويم همين است كه شديداً از عذرخواهي در قبال خداونديت و آلودگي خويش اظهار عجز كرده وآن را به لطف وعنابت خودت واگذار كنم كه خدايا «إفعَل لَنا مااَنتَ اََهلُه وَلا تَفعَل بِنا مانَحنُ اَهلُه، يا اَهل التَّقوي وَالمَغفِرة يا اَرحَمَ الرّاحمين.» ┏━━━🔸💠🔸━━━┓ 🆔 @basije_haghani ┗━━━🔸💠🔸━━━┛
🔰خاطره ای از علی دوستی بعد از مدتی که از خدمت سربازی ام در تهران می گذشت برای مرخصی به بیرجند رفتم . در روستای ما عموی آقای شهاب به کربلایی عباس شهرت داشت . مردی مومن و متعهد. روزی در منزلش آدرسی به دستم داد و گفت : «اگر به قم رفتی حتماً احوالی از محمد بپرس . » . قبل از اینکه خود را به محل خدمت معرفی کنم به قم رفتم. سراغ حجره ی محمد آقا را از مدرسه حقانی گرفتم. وقتی نشانم دادند به خدمتشان رسیدم . پس از پایان مباحثه خودم را معرفی کردم . محمد آقا با گشاده رویی مرا در کنارش نشاند و پرسید : « کجا خدمت می کنی ؟» . با شنیدن این سووال یاد سفارش مسوولین مان افتادم که می گفتند : « محل کارتان را حتی به اقوام نزدیک نگویید. » . محمد آقا با دیدن تردید در نگاهم بحث را تغییر داد . اما بعد از صحبت های صادقانه و تکان دهنده اش گفتم که در دادرسی سربازی را می گذرانم . گرماگرم صحبت بودیم که محمد آقا از جا بلند شد . گوشه ی حجره دستش را لا به لای کتابی برد و با چند عکس برگشت. عکسها را مقابل صورتم گرفت و گفت : شما این افراد را در کجا دیده اید؟ به چهره ها دقیق شدن . نگاهم روی یک عکس ثابت ماند . اشک در چشمانم حلقه زده بود . خوب می شناختمش . او شهید بهشتی بود . تصویر چهره های دیگر را در ذهنم مرور کردم . آنها را هم در دادرسی دیده بودم . اما اسمشان را نمی دانستم . بعد ها فهمیدم که آن چهره های درخشان ، باهنر و مطهری هستند . سکوت را شکستم و گفتنم : محمد آقا در آنجا به ما می گویند اینها خائنین به مملکت هستند . این سید خدا بهشتی را چرا گرفته اند؟ تا این حرف را شنید اشک از چشمانش سرازیر شد . با صدایی بغض آلود گفت : بلند شو با هم به حرم حضرت معصومه (س) برویم. پس از زیارت از مسیر دیگری حرکت کرد . با خود فکر کردم حتماً می خواهد قدم بزند . با عبور از اولین خیابان ، جلو منزلی قدیمی توقف کرد. به اطراف نگاهی انداخت و زنگ را به صدا درآورد. مردی روحانی از لای در ظاهر شد . با اصرارش محمد آقا به داخل رفت و پس از مختصری صحبت برگشت . رو به من کرد و گفت : ایشان استاد من آقای قدوسی هستند . بیا در محضرشان چای بخوریم و صحبتی بکنیم . آن شب شهید قدوسی ما را به اتاقی هدایت کرد و از آن بالاتر مرا با کلام موثرش از خواب غفلت بیدار نمود. من که از شنیدن آن همه ظلم کاسه ی صبرم لبریز شده بود با هیجان گفتم : آقا اگر چه به افراد درجه یک دسترسی ندارم اما اگر اجازه دهید می توانم افراد رده دوم امنیتی را به درک واصل کنم . بگذارید ما هم قربانی اسلام شویم . آقای قدوسی با طمانینه گفت : در حال حاضر هیچ اقدامی نکنید . به محل خدمت برگردید و مانند گذشته رفتار کنید تا به شما مشکوک نشوند . صحبتش را به دیده منت پذیرفتم و بدون معطلی به محل خدمتم برگشتم . اما با خروج از منزلش با محمد آقا عهد کردم که در خدمت این جمع مخلص باشم . دومین باری که به خدمت آقای قدوسی رسیدم آقای شهاب مقداری اعلامیه و دست خط حضرت امام را به من دادند تا در محل خدمت توزیع کنم. در همان جلسه از راهنمایی های آیت الله مشکینی هم بهره بردم. روزی پس از برگشت به محل خدمت و توزیع اعلامیه ها به محل کار تیمسار زمانی در دادرسی رفتم . اعلامیه ای را به او نشان دادم و گفتم : « قربان من این را پیدا کرده ام » . تیمسار از دست من گرفت و با خشونت گفت : این را از کجا آورده ای ؟ گفتم : پیدایش کردم . مرا در بازداشتگاه انفرادی زندانی کرد تا اعتراف کنم . اما لب باز نکردم . پس از اینکه اطمینان کردند از جریان بی اطلاعم آزادم کردند . بعد از رهایی به حجره آقای شهاب و دیدن آقای قدوسی رفتم . جریان را گفتم . اما متوجه شدم آنها کاملاً از قضیه من اطلاع دارند . وقتی ماجرا را پرسیدم گفتند : سپبهد قرنی و تیمسار زمانی از خودی ها هستند . برای هر اقدامی با این دو نفر هماهنگ کنید . آنها در جریان بازداشت شما بودند . تازه فهمیدم چه سربازان گمنامی برای پیروزی انقلاب و سربلندی اسلام زحمت می کشند » ┏━━━🔸💠🔸━━━┓ 🆔 @basije_haghani ┗━━━🔸💠🔸━━━┛
🔰 وصیتنامه شهيد محمد شهاب در قسمتي از وصيت‌نامه اش مي‌نويسد: «خدايا تو شاهدي آن لحظات اوليه كه فكر شركت در جبهه‌هاي اسلام به سرم زده‌ اين چنين لحظاتي را درك كردن براي من بسيار مشكل بود و گاهي محال كه با آن هم سوابق معصيت و گناه توفيق اين را يافته‌ام كه به عنوان يك سرباز امام، قبل از حمله جرأت كنم به عنوان وصيت‌نامه خطوطي رسم كنم. شما اي قرآن‌هاي ناطق حق، به حق قرآن خدا از اين سفر نااميدم برنگردانيد. روا مداريد كه اين طلبه روضه‌خوان شما از قافله عشق و شهادت عقب بماند و سرافكنده شود. و شما اي ملت عزيز اي ملت شهيدپرور اسلام! اي كه با ايثارهاي خويش، صدر اسلام را زنده كرده‌ايد و ظهور مهدي را با تبعيت از ولي فقيه و حركت در تحت فرماندهي او 250 سال ؟؟ انداخته‌ايد. دست دعا را به سوي شما دراز كرده و ضمن حلاليت طلبي از آن امت عزيز التماس دعاي مخصوص دارم.» ┏━━━🔸💠🔸━━━┓ 🆔 @basije_haghani ┗━━━🔸💠🔸━━━┛
همسرش فاطمه عباسي مي‌گويد: «در طول مدت كوتاه زندگي با ايشان هرگز او را بدون وضو نمي‌ديدم، عباداتش خيلي خالصانه بود. نماز جمعه‌اش هيچ‌گاه ترك نمي‌شد، زيارت عاشورا و غسل جمعه برايش از واجبات بود و اكثر اوقات نماز شب مي‌خواند ┏━━━🔸💠🔸━━━┓ 🆔 @basije_haghani ┗━━━🔸💠🔸━━━┛