eitaa logo
بسیج مدرسه علمیه حقانی
1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
715 ویدیو
265 فایل
🌐 بسیج مدرسه علمیه حقانی قم‌ (منتظریه) 📚رسانه محتوایی: @basije_haghani 📣ویراستی بسیج حقانی: https://virasty.com/basij_haghani هرگونه سوال، انتقاد یا پیشنهاد را با ادمین در میان بگذارید: @admin_basije
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز ‌١٣٩٩/٩/١١ بیش از هر چیزی به ‌١٣٠٠/٩/١١ فکر می‌کنم! به یازده آذر ۹۹ سال پیش، روزی که چاقو سر میرزا را بیخ تا بیخ برید، اما خون آن‌طور که تفنگچی‌ها دل‌شان می‌خواست فواره نزد؛ خون، فقط چند قطره سیاه و لزج شد روی پوست روشن میرزا که از سرما، تاول زده بود. چاقو سر میرزا را  بیخ تا بیخ برید، اما ترس آنطور که تفنگچی‌ها می‌خواستند به چهره میرزا نیامد، حتی تبسم کمرنگ و همیشگی‌اش از روی لب‌هایش پاک نشد، آه نکشید، التماس نکرد، نگریست، پیش‌تر در برف یخ زده بود اما اگر سرش را نبریده بودند و می‌دیدی‌اش، خیال می‌کردی آسوده خاطر، با همان چشم های سبز تیرهٔ گیلکی‌اش، خیره شده به آسمان گرفته و آنقدر محو تماشای ابرها شده که یادش رفته برف را از روی موها و ریش‌هایش بتکاند و به همین خاطر برف، روی محاسنش یخ زده و قندیل بسته است. حالا از مرگ میرزا یونس معروف به میرزا کوچک‌خان ۹۹ سال می‌گذرد و سردار جنگل با سر و تنی از هم جدا در محله سلیمان داراب رشت، خواب قیام جنگل را می‌بیند، خواب رفقایش را، خواب جنگ با روس‌هایی که میرزا می‌دانست به مردم ستم می‌کنند و خاک عزیزش را اشغال کرده‌اند، خواب جنگ با قزاق ها، خواب ١١ آذر ١٣٠٠ ه.ش را که او، رفیق قدیمی‌اش میرزا هوشنگ را روی کول انداخته و در کوه‌های خلخال، در غوغای برف و طوفان، سخت و سنگین گام بر می‌دارد به سمت پناهگاهی که می‌داند نرسیده به آن، سرما او را از پای در می‌آورد اما دلش خوش است که مرگش، به دست دشمن قزاق نیست و بدخواهان وقتی به او می‌رسند که مدت‌ها قبل، به رفقای شهیدش پیوسته است. دولتی ها گفتند میرزا به کشور خیانت کرده است، مردم اما بعدها فهمیدند جرم میرزای جنگلی‌شان، این بود که شرفش اجازه نمی‌داد حتی یک وجب از خاک کشورش نصیب اجنبی‌ها شود. به همین خاطر هم محمد خان سالارشجاع، برادر امیر طالش، با چند ده تفنگچی راه طولانی را تا خانقاه رفت و نگذاشت تن میرزا به خاک سپرده شود و دستور داد یکی از تفنگ‌چی‌ها سرش را از تن جدا کند تا چشم روشنی در خوری برای سردار سپه آن روزها و رضاخان سال های بعد داشته باشد! به عکسی از سر بریده میرزا نگاه می‌کنم و می‌دانی اولین چیزی که از قهرمان ملی کشورم به یاد می‌آورم، چیست؟ لالایی محزون گیلکی که در کودکی آن را بارها و بارها در آغاز سریال میرزا کوچک‌خان شنیدم؛ همان سریال معروف که ساختش از سال ۶٣ تا ۶۶ طول کشید و تا امروز بارها و بارها از تلویزیون پخش شده است و با شروعش، مردی غمگین با بغض می خواند "خسته نشوی ای جان جانانم، با تو هستم میرزا کوچک‌خان! دل‌نگرانت هستم؛ چرا زودتر نمی‌آیی؟" راستی چرا این روزها این همه سرد و دل‌گیر شده؟ شاید چون ۹۹ سال پیش میرزا در چنین روزهایی، در کوه‌های خلخال، با رفیقی خسته روی کولش، در برف یخ زد اما ای کاش خاطرهٔ او که برای زنده نگه داشتن ایران‌مان، مرگ را مشتاقانه به جان خرید در خاطرمان یخ نزد.. 🌐 بسیج مدرسه علمیه حقانی