💠 شهید مصطفی ردانی پور
🔆چشمان نیمهبازش را به سوی ما چرخاند و با لحنی ملتمسانه گفت: آب! گفتم علی آب برات خوب نیست، خونریزی بیشتر میشه. اما او اصرار میکرد. مصطفی ظرف آبی را جلوی او گرفت و گفت: به شرط اینکه کم بخوری. علی ظرف آب را گرفت. دستانش میلرزید. با هیجان به مقابل دهان آورد. لبان خشکشدهاش نشان میداد که چقدر تشنه است. اما قبل از خوردن لحظهای مکث کرد. سرش را بالا آورد. نگاهش را به دوردستها انداخت! بعد ظرف آب را پس داد! با بیحالی سرش را برگرداند. قطره اشکی از گوشهی چشمش جاری شد. مصطفی نشست و گفت: علی چی شد!؟ با صدایی بغضآلود و درحالیکه به سختی نفس میکشید گفت: میدانم آخرین لحظه من است.
بگذار مانند اربابم، تشنهلب باشم!🥀
📚بریدههایی از کتاب مصطفی (زندگینامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجتالاسلام مصطفی ردّانیپور)
#ماه_رمضان
#بسیج_کریمه
#شهید_مصطفیردانیپور