eitaa logo
بسیج فرهنگیان خمین
1هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
199 فایل
این کانال جهت اطلاع رسانی های برنامه های کانون بسیج فرهنگیان خمین می باشد ارتباط با مدیر https://eitaa.com/Kamankesh110 @Mghorbaniyan #ناشناس https://daigo.ir/secret/2490591217
مشاهده در ایتا
دانلود
غرش شیران یمنی! 🔻ارتش‌یمن:حمله گسترده به اسرائیل انجام خواهیم داد و اگر عربستان و مصر از آن جلوگیری کنند به آنها نیز درس عبرت می‌دهیم. 🇾🇪 ─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─    🌐 بسیج فرهنگیان خمین https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا معرفتم ده تا حسینی شوم و حسینی قربانی ات... : چرا شهیدحججی را (هنگام رفتن به قتلگاه) گریان ندیدید؟ چرا در او این آرامش را دیدید؟ اصلا به زمین نگاه نمی کرد.... 👌 شهید🌷 ─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─    🌐 بسیج فرهنگیان خمین https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحتون معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)🌷 به رسم ادب هرصبح: السلام علی رسول الله وآل رسول الله❤️ السلام علیک یابقیة الله فی ارضه(عج)❤️ السلام علیک یااباعبدالله الحسین❤️ السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا❤️ السلام علیکم جمیعاو رحمت الله و برکاته💐 و لعن الله علی اعدائهم اجمعین...🔥 ─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─    🌐 بسیج فرهنگیان خمین https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ziyarat-ashura-01.mp3
28.02M
🏴 زیارت عاشورا با صدای علی فانی (علیه‌السلام) 🔸التماس دعا🙏 ─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─    🌐 بسیج فرهنگیان خمین https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴توییت دقایق پیش حساب ایران به زبان عبری: ‏تل آویو و حیفا دیگر امن نخواهند بود... ─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─    🌐 بسیج فرهنگیان خمین https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
🔴هم‌اکنون؛ تصویری از دیدار رئیس و نمایندگان مجلس دوازدهم با رهبر انقلاب اسلامی و حضور رئیس‌جمهور منتخب در این دیدار ─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─    🌐 بسیج فرهنگیان خمین https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
44.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹️توصیه مهم رهبر انقلاب به رئیس جمهور و منتخب و مجلس درباره انتخاب اعضای دولت جدید و رای اعتماد به آنها. ۱۴۰۳/۴/۳۱ رهبر انقلاب شاخصه های خود برا سکانداران دولت آینده را بیان کردند. ─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─    🌐 بسیج فرهنگیان خمین https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
بسیج فرهنگیان خمین
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی #قسمت_پنجاه_و_دوم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ شیرین تر از عسل محم
گریه است. رفتم بیرون حاجی کنار خاکریز کز کرده بود و چنان با سوز اشک می ریخت که آدم بی اختیار گریه اش میگرفت حال منقلبی داشت. با چشمهای گرد شده ام پرسیدم چیه؟ چیزی شده؟ انگشت شست و سبابه را گذاشت روی دو تا چشمهاش اشکشان را پاک کرد سرش را این طرف و آن طرف تکان داد و با آه گفت: دلم میسوزه گفتم برای چی حاجی؟ طوری شده مگه؟ به خط دب حردان اشاره کرد و گفت یادت هست اول جنگ با اسلحه «ام - یک» و «ام - دو اومدیم اینجا؟ یادت هست با چه زحمتی خاکریز زدیم و کیسه گذاشتیم و سنگر درست کردیم؟ زنده شدن خاطرات اول جنگ شیرینی خاصی برام داشت به تأیید حرفش سرم را تکان دادم گفت یادت هست همون وقتها پشت این خط آب ول کردیم؟ گفتم آره یادم هست.گفت: هنوز هم همون آبها مونده که الآن نیزار درست شده گفتم حالا شما چرا گریه میکنی؟ گفت: میدونی سید ناراحتیم از اینه که چرا ما باید بعد از دو سال همون جای قدیم باشیم؟ ما الآن باید خیلی جلوتر از این می بودیم غصه داره که این همه از خاک ما هنوزم دست دشمن مونده به حال و هوای او مثل همیشه غبطه میخوردم این همه غیرت برای دفاع از دین و میهن واقعاً عجیب بود بلند شد ایستاد سینه خیز تا لب خاکریز رفت. کمی آن طرف را نگاه کرد و برگشت پایین حالش خیلی گرفته بود. این را از حالت چهره اش میخواندم یکدفعه با صدای گریه آلودش گفت: برو بچه ها رو جمع كن نگاهم بزرگ شد. با حیرت گفتم بچه ها رو برای چی جمع کنم؟ گفت: یک دعای توسل بخونیم خنده ام گرفت گفتم حواست کجاست حاجی؟ انگار تازه به خودش آمد دور و برش را نگاهی کرد و گفت ها؟ برای چی؟ گفتم ناسلامتی این جا خط مقدمه یادت رفته که با خاکریز دشمن صد متر بیشتر فاصله نداریم؟ اینجا که نمیشه دیگه بچه ها رو جمع کنیم. کف دستش را گذاشت روی پیشانی اش چشمهایش را بست و گفت: حواس منو ببین اصلا یادم نبود کجاییم رفتیم تو سنگر فرماندهی چهار پنج تا از بچه ها را صدا زد. بنا شد پنج شش نفری دعای توسل بخوانیم وقتی همه جمع شدند، خودش جلوتر از بقیه 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ─┅═🇮🇷 💠 🇮🇷═┅─    🌐 بسیج فرهنگیان خمین https://eitaa.com/basijfarhangian_khomein
بسیج فرهنگیان خمین
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی #قسمت_پنجاه_و_دوم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ شیرین تر از عسل محم
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ سخنرانی اش مفصل بود حول و حوش یک ساعت طول کشید. بعد از سخنرانی چند دقیقه ای مابین بچه ها گشت به سؤالهاشان جواب میداد و از بعضی ها هم اسم و فامیلشان را میپرسید و چیزهای دیگر را از این کار هم خلاص شد با هم رفتیم کنار چادر فرماندهی و همان گوشه نشستیم. گفت من خیلی حرف داشتم که به این بچه ها بزنم ولی نگفتم پرسیدم درباره چی؟ گفت: درباره مسایل پدافند و این حرفها گفتم خوب چرا نگفتی؟ نفس عمیقی کشید و گفت چون هنوز منتظرم که شاید فرجی بشه و امشب بریم برای عملیات گفتم زیاد سخت نگیر حاجی ما باید امشب خط پدافندی تحویل بگیریم که ان شاء الله تحویل میگیریم تا او را بیشتر بی خیال این مطلب بکنم گفتم از اینها گذشته مگه خودت نگفتی هر چی وظیفه باشه انجام میدیم؟ توی همین صحبتها بودیم که یکدفعه سر و کله یک موتور از دور پیدا شد. داشت با سرعت می آمد طرف. ما نزدیک که شد، درچه ای و مهندس امیرخانی را شناختم بلند شدیم و رفتیم به استقبال خود درچه ای پشت موتور نشسته بود جلو پای ما نگه داشت سریع آمد پایین و گفت: آقای برونسی نیروها رو جمع کن جمع کن همه رو براشون صحبت دارم. تندتند حرف میزد و کلمه ها را پشت سر هم میگفت. معلوم بود خبر مهمی دارد. همین را ازش پرسیدیم گفت نیروها رو جمع کنین تا یکجا برای همه تون بگم بچه ها تازه متفرق شده بودند تو فاصله چند دقیقه دوباره همه را جمع کردیم درچه ای ایستاد به سخنرانی قبل از آن یک کلمه هم چیزی نگفت و خبر را لو نداد ابتدای صحبت آن روزش را هنوز یادم هست. گفت: شما عزیزان گردانی رو تشکیل دادین که فرمانده اون اگر اراده کنه و به کوه بزنه کوه رو به دو نیم میکنه. من و عبدالحسین دو سه قدمی آن طرفتر از او ایستاده بودیم تا این جمله را گفت یکدفعه همه نگاهها برگشت به طرف عبدالحسین دست و پاش را گم نکرد، خونسرد و طبیعی ایستاده بود همان جا آهسته خندید و نزدیک گوشم گفت: ببین آقای درچه ای چی داره میگه کدوم کوه رو ما میخوایم نصفش کنیم بابا؟! ما رو چه به این کارها؟ سید هاشم درچه ای دوباره شروع کرد به حرف زدن عبدالحسین پی حرفش گفت انگار سید نمیدونه که ما میخوایم بریم توی این باتلاقهای چذابه خط تحویل بگیریم آقای درچه ای هنوز داشت از عبدالحسین تعریف میکرد. حسابی سنگ تمام گذاشته بود من به فکر این بودم که چه خبری برای ما آورده است. لابه لای صحبتش یکدفعه رفت سر اصل ماجرا گفت: خداوند به تیپ ما لطف فرموده و مأموریت ویژه ای از طرف قرارگاه قدس به ما دادن هم شکفت. او ادامه داد: قرارگاه قدس یک گردان برای مأموریت از ما خواسته تا این را گفت صورت عبدالحسین مثل گلی که بسته باشد و یکهو باز شود از ما هم تو گردانهای تیپ که بررسی کردیم دل خوش شدیم به گردان حر مکثی کرد و ادامه داد: ان شاء الله گردان شما توی این عملیات بتونه آبروی تیپ رو حفظ کنه به صورت عبدالحسین نگاه کردم اشکهاش داشت میریخت معلوم بود بی اختیار گریه اش گرفته با شوق به اش گفتم دعات مستجاب شد حاجی باز هم خط شکن شدی تو همان حال گریه خندید. انگار از خوشحالی نمی دانست چه کار کند. بچه های گردان هم حال و هوای دیگری پیدا کرده بودند. حرفهای آقای در چه ای که تمام شد مأموریت را رسماً به فرماندهی گردان ابلاغ کرد. بعد از خداحافظی و سفارشات لازم با مهندس امیرخانی سوار موتور شدند گازش را گرفت و چند لحظه بعد از ما دور شدند. عبدالحسین دوباره برای بچه ها سخنرانی کرد این بار ولی حال دیگری داشت. پرشور حرف میزد و جانانه همه را بدون استثناء گریه انداخت. حسابی هم گریه کردیم آخر صحبتش دستورات لازم را داد و گفت: سریع وسایل رو جمع و جور کنین که به امید حق راه بیفتیم زود آماده حرکت شدیم باید میرفتیم قرارگاه قدس که تو دل حمیدیه زده بودند و فرماندهی اش با عزیز جعفری بود سوار ماشینها شدیم و راه افتادیم قرارگاه که رسیدیم تازه فهمیدیم که صحبت از یک عملیات بزرگ است؛ عملیات بیت المقدس آن جا زیاد معطل نشدیم باز مأمورمان کردند به تیپ بیت المقدس اهواز رفتیم طرف جنگل نورد و منطقه دب خردان ستاره ها آسمان شب را گرفته بودند که رسیدیم آقای کلاه کج، فرمانده تیپ آمد به استقبالمان بعد از خواندن نماز برنامه کارمان را مشخص کرد و ما جایگزین یکی از گردانهای تیپ شدیم ساعتهای ده یازده شب بود که همه کارها روبراه شد. نگهبانی ها را گذاشتیم و بقیه بنا شد به حالت آماده باش و با وضعیت کامل استراحت کنند. حالا باید منتظر دستور حمله میماندیم من هم رفتم توی سنگر تو حال خودم بودم که از بیرون صدایی شنیدم دقت که کردم دیدم صدای