💜💓💙
﷽
#سلام_امام_زمانم 💚
🌹امام زمان عزیزم
روزے دیگر را با ذڪر﷽
و سپس با نام شما
شروع مے ڪنم
امروز،بے نظیرترین
روز زندگے ام خواهد بود
سلام بر تو
اے سرچشمہ زندگانے
❣️الهے بہ امید تو❣️
🌱#روزتونمهدوی
🌱#اللہمعجللولیڪالفرج 🌱
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 نظر دکتر جفری لنگ، ریاضیدان مسلمان امریکایی، درباره نماز
⭕️ ملحق شدن رآس شریف امام حسین علیه السلام به پیکر مطهر
🔻درباره محلّ دفن سر مبارک امام حسین (علیه السلام) و سر هاى دیگر شهداى کربلا، در کتاب هاى تاریخى اختلاف فراوانى وجود دارد و علاوه بر کربلا، مکانهای دیگری نیز ذکر شده است.
♦️ اما براساس قول مشهور، سر مبارک امام حسین(علیه السلام) در روز اربعین به بدن مطهر ملحق شد. این قول مشترک میان بسیاری از مورخان و اندیشمندان شیعه و سنی است. علمای شیعه، از جمله شیخ صدوق، سید مرتضی، فتال نیشابوری، ابن نمای حلی ، سید ابن طاووس، شیخ بهایی و علامه مجلسی این قول را بیان کردهاند.
💠 علامه مجلسی، یکی از دلیلهای استحباب زیارت امام حسین(علیه السلام)را در روز اربعین، الحاق سرها به اجساد توسط امام سجاد(علیه السلام) بیان کرده است.
#تقویم_تاریخ
#20صفر
#سر_امام_حسین_علیه السلام
#سبک_زندگی
#خاک_های_نرم_کوشک
زندگینامه
شهیدعبدالحسین برونسی
قسمت_اول
مادر شهید:
روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود. آن وقتها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس می خواند با اینکه کار هم می،کرد نمره اش همیشه خوب بود.
یک روز از مدرسه که آمد، بی مقدمه گفت: از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم
من و باباش با چشم های گرد شده به هم نگاه کردیم همچین درخواستی حتی یکبار هم سابقه نداشت. باباش گفت:« تو که مدرسه رو دوست داشتی برای چی نمی خوای بری؟»
آمد چیزی بگوید بغض گلوش را گرفت همان طور بغض کرده گفت:« بابا از فردا برات کشاورزی می کنم، خاکشوری می کنم هر کاری بگی می کنم ولی دیگه مدرسه نمی رم».
این را گفت و یکدفعه زد زیر گریه
حدس زدیم باید جریانی اتفاق افتاده باشد آن روز ولی هر چه پیله اش شدیم چیزی نگفت
روز بعد دیدیم جدی جدی نمی خواهد مدرسه برود. باباش به این سادگی ها راضی نمی شد، پا تو یک کفش کرده بود که : «یا باید بری مدرسه ،یا بگی چرا نمی خوای بری»
آخرش عبدالحسین کوتاه آمد گفت: «آخه بابا روم نمی شه به شما بگم.»
گفتم:« ننه به من بگو.»
سرش را انداخته بود پایین و چیزی نمی گفت فکر کردم شاید خجالت می کشد دستش را گرفتم و بردمش تو اتاق دیگر کمی ناز و نوازشش کردم گفت و با گریه گفت:« ننه اون مدرسه دیگه نجس شده!»
«چرا پسرم؟»
ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام _زمانم
✨مولای من
✨من کجا دلم راضی میشد
پا به این دنیای پر از آشوب بگذارم؟!
✨تنها، باورِ اینکه قصه دنیا
به شما ختم میشود آرامشم داد!
تنها، باور اینکه شما هم روی این زمین،
کنار ما قدم برمیداری،
راضی ام کرد به این دنیا بیایم!
✨عزیز قلبم❤️!
مردمک چشمانم خسته شده،
از بس تمام شهر را
دنبال نگاه مهربانت دویده است؛
زودتر برگرد،
ای نور دیده دنیا!
🔅آمدم دنیا برای دیدنت یابن الحسن
🔅ورنه با این مردم دنیا چه کاری داشتم؟
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با زبانت جهنم نرو!
مرحوم شیخ احمد کافی
💖 #کمی_مثل_شهدا 💖
آخرِ میوه فروشهای 🍒 بازار
یہ پیرمردِ نحیف میوه میفروخت .
بساطِ ڪوچڪ و میوههای لڪ دارش
معلوم بود ڪه خریداری نداره . 😔
اما پیرمرد یہ مشتری ثابت داشت
بنامِ شهید رجایی ...👌
آقای رجایی می گفت : میوه هاش برڪت خدا هستن خوردنش لطفی داره ڪه نگو و نپرس .☺️
بہ دوستاش هم میگفت : این پیرمرد چند سر عائلہ داره ، از او خرید ڪنین ...😇💚
#شهید_محمد_علی_رجایی🌹
🌹۸ شهریور سالروز شهادت مظلومانه شهیدان رجایی و باهنر و یاران با وفایشان گرامی باد
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
بسیج فرهنگیان ناحیه ۶ اصفهان
#خاک_های_نرم_کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی قسمت_اول مادر شهید: روستای ما یک مدرسه بیشتر
#خاک_های_نرم_کوشک
زندگینامه
شهیدعبدالحسین برونسی
قسمت_دوم
اسم معلمش را با غیظ آورد و گفت «روم به دیوار دور از جناب شما دیروز این پدرسوخته رو با یک دختری دیدم،
داشت...»
شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد. فقط صدای گریه اش بلند تر شد و باز گفت: اون مدرسه نجس شده، من دیگه نمیرم
آن دبستان تنها یک معلم داشت او را هم می دانستیم طاغوتی است از این کارهاش ولی دیگر خبر نداشتیم.
موضوع را به باباش .گفتم عبدالحسین پیش ما حتی سابقه یک دروغ هم نداشت رو همین حساب پدرش گفت حالا که اینطور شد خودم هم دیگه میلم نیست بره مدرسه.....
تو آبادی علاوه بر دبستان یک مکتب هم بود از فردا گذاشتیمش آن جا به یاد گرفتن قرآن " ۱ ".
پاورقی
۱ زمان وقوع این خاطره بر میگردد به حول و حوش سال ۱۳۳۳ هجری شمسی
قسمت_سوم
سید کاظم حسینی:
یک بار خاطره ای برام تعریف کرد از دوران سربازی اش، خاطره ای تلخ و شیرین که منشأ آن ،روحیه الهی خودش
بود،می گفت:«
اول سربازی که اعزام شدیم رفتیم «صفر چهار »بیرجند "۱". بعد از تمام شدن دوره آموزش نظامی، صحبت تقسیم و این حرف ها پیش آمد یک روز تمام سربازها را به خط کردند تو میدان صبحگاه
هنوز کار تقسیم شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد ما بین بچه ها. قدم ها را آهسته بر می داشت و با طمأنینه به قیافه ها با دقت نگاه می کرد و می آمد جلو تو یکی از ستون ها یکدفعه ایستاد به صورت سربازی خیره شد. سرتا پای اندامش را قشنگ نگاه کرد. آمرانه گفت: «بیرون»
همین طور دو سه نفر دیگر را هم انتخاب کرد من قد بلندی داشتم.
پاورقی
۱ پادگان آموزشی ارتش؛ همان طور که شهید برونسی می گوید، این پادگان در جنوب استان خراسان در
شهرستان بیرجند واقع شده است.
ادامه دارد...
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
مداحی آنلاین - آروم جونم میشه بدونم - جواد مقدم.mp3
11.91M
⏯ #واحد ویژه #امام_زمان(عج)
🍃آروم جونم میشه بدونم
🍃کی و کجا به سر میاد چشم انتظاری
🎙 #جواد_مقدم
👌بسیار دلنشین
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج