هدایت شده از
#تلنگر
🚫هر گناه بین انسان و #خدا یھ دره ایجاد میڪنھ ...
🍃دقت کن این دره فقط یھ پل داره بھ اسم #توبھ !
✨نترس و روش قــدم بذار!
هر چقدر هم درھ بزرگ و عمیق باشھ،
این پل همیشھ سالم و محکمھ...!🌱
._______••°🌿°••_______.
@ADREKNY_YA_MOLA
#تلنگرانہ✋🏿
به اون #دختر یا #پسر ی که موقعِ راه رفتن سرش پایینه...
نگید داری کفشاتو نگاه میکنی!
اونا قبل از کفشاشون...
📎یه نگاه به قیامت
📎یه نگاه به آخرت
📎یه نگاه به عاقبت گناه
📎یه نگاه به غربت مولا
📎یه نگاه به قرآن
انداختن...
با خودشون دو دو تا چار تا کردن دیدن نههه...نمیرزه بابا...
نگاه به نامحرم به اشک مولا صاحب الزمان نمیرزه💔
Eitaa.com/basijianZahraei
https://eitaa.com/onlineqom/68672
شهادتت مبارک جوان مرد🙂✨
This shaheed got martyrd today 🙂✨
خدایا مارا شرمنده شهدا نکن....😢😢
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم : آری.
گفت : در چی؟
گفتم :در خواندن نماز شب.
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟
گفتم: در توفیق شهادت.
گفت: جرزنی بود؟
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .
گفت: بخور بخور بود؟
گفتم: آری .
گفت: چی می خوردید؟
گفتم: تیر و ترکش 🔫
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟ 🤔
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂
گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧
گفتم: آری.
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه.
گفت: پس بفرمائید رژ لبم می زدید؟؟
گفتم: آری
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان
سکوت کرد و چیزی نگفت...
🌹🌹🌹ياد و خاطره شهدا و رزمندگان بی نام و بی ادعای هشت سال دفاع مقدس گرامي باد.🌹🌹🌹
#سخنشهدا
-شهیدحسینخرازۍ مےفرمودند :♥️
اگࢪ براۍخدا جنگ میڪنید احتیاجندارد بھمن ودیگرۍ گزارشڪنید . گزاࢪشرا نگہدارید براۍقیامت، اگرڪار براۍخداست گفتنش برایچھ؟
-Shaheed Hussain Kharrazi used to say:♥️
If you fight for Allah you don't need to report to me and others . Leave the report for Qiyamat, if it's for Allah why report it?
Eitaa.com/basijianZahraei
وامروز...
هزازروچهارمینروزمون
بدونسردارمون...🚶🏿♂
بعدتوزندگنیبرهیچکسآسان
نگرفت....((:💔
And today
1004 days that our
Haj Qasem left us...🚶🏿♂
We really miss you oh
Our commander ((:💔
🕊⃟✨¦⇢http://Eitaa.com/basijianZahraei
زندگی✨ رادوستدارم
♡رهبرمـ♡ رابیشتر
#رهبرانه
#امام_زمان
I love life
But my ♡Rehbar♡ more
#Rehbar
#imam_Mehdi
Eitaa.com/basijianZahraei
-
آسيدحسننصرالله:
ما دولت که هیچ،
قریه که هیچ، مزرعه که هیچ،
حتی طویلهای به اسم اسرائیل را هم
به رسميت نمیشناسیم...✌️🏽
Sayid Hassan Nasrullah:
We do not know a state, a village, a farm or even not a stable called israel...✌️🏼
🕊⃟✨¦⇢http://Eitaa.com/basijianZahraei
خوش به حالم، دشمنم از پـدرم می ترسد...
I am so lucky that the enemies are scared of my father...
https://eitaa.com/jebheye_mellate_emamhosein
هدایت شده از [ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگردم به دور اون دستای قلم:))))💔!
#امام_حسین_بچگیم
[@Mahfel_Rahaiea]
اینمیکشهیددهههشتادیدیگه...
شهیدمهدیزاهدلویی🙂🕊
رفقا...
داریمازقافله.عقبمیمونیم🚶🏿♂
Another youth martyr...
Shaheed Mehdi Zahid Looyi🙂🕊
Guys...
How can we reach the martyrs 🚶🏿♂
http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c
🕊⃟✨¦⇢http://Eitaa.com/basijianZahraei
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #چهل_و_یکم
که عشق آسان نمود اول...
…نه دلی برای برگشتن داشتم … نه قدرتی …
همون جا توی منطقه موندم … ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن …
– سریع برگردید … موقعیت خاصی پیش اومده …رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران …
دل توی دلم نبود …
نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه… با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن …
انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود …
سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود … دست های اسماعیل می لرزید …
لب ها و چشم های نغمه …
هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت …
– به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
– نه زن داداش … صداش لرزید … امانته …
با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت… بغضم رو به زحمت کنترل کردم …😢
– چی شده؟ … این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ …
صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن … زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد … چشم هاش پر از التماس بود …
فهمیدم هر خبری شده … اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره …
دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد …
- حال زینب اصلا خوب نیست …
بغض نغمه شکست …😭
_خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد … به خدا نمی خواستیم بهش بگیم … گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم … باور کن نمی دونیم چطوری فهمید …
جملات آخرش توی سرم می پیچید … نفسم آتیش گرفته بود … و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد …
چشم دوختم به اسماعیل … گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد…
– یعنی چقدر حالش بده؟ …
بغض اسماعیل هم شکست …😭
– تبش از 40 پایین تر نمیاد … سه روزه بیمارستانه …
صداش بریده بریده شد …
_ازش قطع امید کردن … گفتن با این وضع…
دنیا روی سرم خراب شد …
اول علی …
حالا هم زینبم …😖😭😰
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #چهل_و_دوم
بیا زینبت را ببر تا بیمارستان
هزار بار مردم و زنده شدم …
چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم …
از در اتاق که رفتم تو …
مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند …
مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد …
چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد …
بی امان، گریه می کردن …مثل مرده ها شده بودم … بی توجه بهشون رفتم سمت زینب …
صورتش گر گرفته بود … چشم هاش کاسه خون بود … از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد … حتی زبانش درست کار نمی کرد …
اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت …😭 دست کشیدم روی سرش …
– زینبم … دخترم …
هیچ واکنشی نداشت …
– تو رو قرآن نگام کن … ببین مامان اومده پیشت … زینب مامان … تو رو قرآن …
دکترش، من رو کشید کنار …
توی وجودم قیامت بود … با زبان بی زبانی بهم فهموند … کار زینبم به امروز و فرداست …
دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود …من با همون لباس منطقه …
بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم …
پرستار زینبم شدم …
اون تشنج می کرد … من باهاش جون می دادم …
دیگه طاقت نداشتم … زنگ زدم به نغمه بیاد جای من …
اون که رسید از بیمارستان🏥 زدم بیرون …
رفتم خونه …
وضو گرفتم و ایستادم به نماز … دو رکعت نماز خوندم …
سلام که دادم … همون طور نشسته … اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت …😖😫😭
- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم … هیچ وقت ازت چیزی نخواستم … هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم … اما دیگه طاقت ندارم … زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم … یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری … یا کامل شفاش میدی …
و الا به ولای علی … شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم …😭✋ زینب، از اول هم فقط بچه تو بود … روز و شبش تو بودی … نفس و شاهرگش تو بودی … چه ببریش، چه بزاریش … دیگه مسئولیتش با من نیست …
اشکم دیگه اشک نبود … 😫😭
ناله و درد از چشم هام پایین می اومد … تمام سجاده و لباسم خیس شده بود …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
.
تا حالا به چادر اینجوری
نگاه کردی؟.. :)
Have you ever look
At chador with this mind set?.. :)
دستموبگیر...🙃✨
#کشتینجات
Help me...🙃✨
#AHelpingHand
🕊⃟✨¦⇢http://Eitaa.com/basijianZahraei
هدایت شده از ❥︎عشقبہࢪسم شهادت❥︎🇵🇸
سلام علیکم :)
همسایه های قدیمی و کسانی که
میخواهند همسایه باشنداین پیام رو فور کنند تا لیست جدید رو درست کنم✨🍃
توجه‼️ هر کسی فور نکنه از لیست
همسایه ها حذف میشه