#یک_جرعه_کتاب •••✨☁
:: نشستم داخل تا گرم شوم. بارانْ نمنم میبارید. پیش خودم گفتم: «ببین زهرا! آسمون هم داره به حال تو گریه میکنه.»
آدرس خانهٔ برادرم را به مأمور پشت فرمان دادم. حرکت کردیم. از گذشتهام پرسیدند، از شهادت بچهها، و رجب. صدای باران شدیدی که به سقف ماشین میخورد، مرا به خاطرات خانهٔ دایی و کودکیام برد.
چشمانم را بستم و دیگر صدایی نشنیدم...
•نگاه کن زینب!
آرام گرفت
انگار رقیه آرام گرفت...💔
📓•از کتاب #آفتابدرحجاب
به قلم سید مهدی شجاعی
#یک_جرعه_کتاب #شهادت_حضرت_رقیه (س)
«بسیج دانشجویی دانشگاه آزاداسلامی کاشان»