#ناگفته_ها
میگفتند #امام_حسن علیه السلام غریب است. هر سال جشن میلاد امام حسن (ع) را برگزار میکردند. تعدادی از دوستان را جمع می کردند و در خانه به آنها افطار می دادند.
به #شهید_آوینی خیلی علاقه داشتند. به #فکه که محل شهادت ایشان بود میرفتند و مقدار زیادی از خاک آنجا را با خود می آوردند و با همان خاک نماد قبرستان #بقیع را در حیاط خانه درست می کردند.
دو مرتبه خواب دیده بودند که به آسمان رفتند و پرواز می کنند و از بالا همه چیز را می بینند. وقتی خواب را برای فرمانده اش تعریف کرد ایشان تعبیر کردند که حمید به شهادت می رسد و خود حمید هم تائید کردند این تعبیر را.
💢نقل از خانواده شهید مدافع حرم
#حمیدرضا_فاطمی_اطهر
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🆔 @basijiyanegomnam
#ناگفته_ها
هم رزمانش میگفتند علی گفته هر وقت بر گشتیم همه ی شما را دعوت میکنم به خانه ام و بعد از آن دسته جمعی به زیارت #امام_رضا علیه السلام می رویم.
دوستش گفت علــی بر نگشت، اما حاج خانم شما میدانید که اسم شهیدتان تا #مشهد هم رفته است؟ فکر کرده بودند که علی از بچه های مشهد است و اسمش جزو شهدای مشهد رد شده بود.
بعد از آنکه از این موضـوع مطلع شدم، به مشــهد رفتم و سلامش را به آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام رساندم. وقتی برگشتیم #اهواز حدود یک هفته بعد، دو نفر از خدام حرم امام رضا علیه السلام به خانه ی ما آمدند و #پرچم گنبد آقا را آوردند منزلمان. من هم جریان را برایشان تعریف کردم.
▪️نقل از #مادر_شهید مدافع حرم #شهید_علی_حسینی_کاهکش
📸شهدای مدافع حرم
#رضا_عادلی
#علی_حسینی_کاهکش
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🆔 @basijiyanegomnam
#ناگفته_ها
💢گفت به روح الله بگو فکرکند که از کودکی پدر نداشته، میخواهم روی پای خودش بایستد. گفتم حاج آقا من ۳۰ سال است منتظرت نیستم، اگر منتظر بودم نمی توانستم دوری تان را تحمل کنم.
روز آخر حضورم درسوریه رفتم حرم و به بی بی گفتم حاجت قلبی شوهرم را بدهید. گفتم مطمئن هستم هر چه من در دل دارم، در دل او هم هست. فقط از شما صبر میخواهم، تربیت پسرانم را هم به خودتان میسپارم. حدس میزدم خواسته قلبی حاج آقا شهادت باشد، زیرا زیاد از شهادت صحبت می کرد.
خبر شهادت را که شنیدم بارها و بارها خدا را شکر کردم. حال کسی را داشتم که منتظر دریافت خبر خوبی از جانب همسرش بود و آن را شنیده بود. گاهی با روحش حرف میزدم و میگفتم آنقدر این شهادت برای تو شیرین است که طعمش را من هم حس میکنم. به علت علاقه ای که به همسرم داشتم خوشحال بودم که به آرزویش رسیده است.
میگفت هر بار برای کار خیری از منزل خارج میشوم و یا به سوریه می روم از خدا میخواهم در هر قدم که به خاطر او بر می دارم تو را (همسر) با من شریک کند، زیرا با صبوریت کمک و همراهی ام میکنی تا به اهدافم برسم.
مستیقماً نمیگفت زنگ بزن وحال مادرم را بپرس. می پرسید چه خبر از اهواز؟ من جواب می دادم الحمدلله. بعد میگفت از مادرم چه خبر؟ اگر میگفتم تماسی با او نداشتم، بلا فاصله با مهربانی جواب میداد زنگ بزن و حالش را بپرس، میدانی که چقدر دوستت دارد. تقاضایش را طوری بیان میکرد که با کمال میل آن را انجام میدادیم.
📸شهید مدافع حرم
#فرشاد_حسونی_زاده
#اهواز
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🆔 @basijiyanegomnam