✍️ #یک_شهید_یک_خاطره |#شهید_رضا_صادقی
🔸 رضا روز 16 دی، وسط معرکه هويزه بود. همراه فاضل و فتاحی و بقیه سبزواری ها...
شهید نشد اما؛... برگشت سبزوار.
گفتم: مادر! معجزه شده که بین همه بچه ها تو نجات پيدا کردي.
گفت:«معجزه نشده، سعادت شهادت نداشتم. اونا که رفتن، خوب بودن؛ شبا نمازشب مي خوندن. حالا هم شهيد شدن و من موندم. این خوشحالی داره؟»
گفتم:این حرف ها را نزن؛ نزديک عيد است؛ بيا بریم لباس بخریم.
گفت:«من تا عيد، هفت کفن پوسانده ام؛ لباس نو می خوام چیکار؟! مي خوام برگردم جبهه؛ رفقام کنارحوض کوثر منتظرن. دارن صِدام می زنن؛ بايد زود برم.»
دلم شور افتاد؛ گفتم: مادرها ديوانه مي شوند وقتی بچه هايشان کشته شوند.
گفت:«مادرايي که شهيد ندارن، بايد حسرت بخورن.»
گفتم: پس اگر مي خواهي به جبهه بروي، اول برو مشهد.
رفت...
بعد زيارت، باباش ازش پرسیده بود: از امام (علیه السلام) چه خواستی؟
گفته بود:«از امام رضا (علیه السلام) خواستم شهادت نصيبم بشه.»
هنوز چهلم شهدای هویزه نرسیده بود که امام رضا (علیه السلام) حاجتش را داد.
از معبر سوسنگرد پرید به آسمان؛ پیش رفقاش؛ کنار حوض کوثر.
👤 راوی: مادر شهید صادقی
📝 پی نوشت:
تقویمِ 16 دی 1359، 29 صفر و شب شهادت امام رضا (علیه السلام) را نشان می داد...
شهدای هویزه، شهدای امام رضایی اند؛
آخر سر هم شب شهادت شان با امام یکی شد و بال به بال کبوتران و فرشته های حرم، از زیر شنِی های سخت و سنگین تانک های دشمن، پای سفره امام رضا (ع) نشستند برای همیشه.
📗 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#بسیج_نیوز
#خبرگزاری_بسیج_خوزستان در ایتا و روبیکا 👇
🆔 @basijnews_khuzstan