#گلشن_خاطره_اثر_ابوالقاسم_احمدی
#محمدرضا_مهدیزاده
#رزمنده_پایگاه_شهید_باهنر
#دشتغران
(خاطره ای از رزمنده بسیجیِ پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر دشتغران آقای محمدرضا مهدی زاده از طلبه شهید سیف الله شیردل و لحظه ی مجروحیت خویش)
📚من را به باغ بهشت راه ندادند📚
(محمدرضا مهدی زاده)
در تاریخ ۱۳۶۶/۱۲/۱۰ ساعت یک بامداد که جمعی لشکر ۲۸ روح الله کمیته انقلاب اسلامی گردان امام حسن مجتبی (علیه السلام) بودیم، جهت اعزام به خط مقدم جبهه فراخواندند. فرمانده به ما توصیه هایی کرد و گفت خط مقدم که میخواهیم برویم، منطقه ای حساس و باتلاقی است و باید بدون سر و صدا حرکت کنیم.
سوار اتوبوس شدیم، در حالی که گلوله های توپ دشمن اطراف اتوبوس زمین میخورد به خط سوم رسیدیم. از هم آن جا سوار بر تویوتا لندکروز شدیم و به راه ادامه دادیم. فرمانده پشت سر هم توصیه میکرد که سرتان را بالا نگیرید و به شوخی میگفت: ممکن است دشمن به پیشانی تان خال هندی بزند.
از کنار جزیره ام الرصاص، دریاچه ماهی و شهرک دوعیجی عراق گذشتیم. به منطقه ای رسیدیم که به نام دماغه (نعل اسبی) در کنار اروند کبیر، رو به روی کارخانه پتروشیمی بصره قرار داشت. گردان ما که پدافند و نگهدارنده خط بود از سه طرف در تیررس عراقی ها قرار داشت؛ به گونه ای که نمیدانستیم که آتش از کدام طرف می آید. هفت نفر در یک سنگر یک در یک و نیم متری بودیم؛ خواب ما به حالت نشسته بود.
چند روز گذشت. ساعت یک بامداد ۱۳۶۶/۱۲/۲۴ بود که یکی از دوستانم اهل اصفهان، جهت نگهبانی در سنگر دیدبانی مرا از خواب بیدار کرد. چون خیلی خسته بودم، دوباره لحظه ای به خواب رفتم. در همین حالت شهید سیف الله شیردل که پسر عمه بنده است را خواب دیدم. بعد از احوالپرسی به او گفتم: سیف الله مگر شهید نشده ای، چرا اینجایی؟ گفت: ما را به یک باغ خوب و بزرگی بردند که خیلی با صفا است، بیا با هم آن جا برویم.
با هم به طرف آن باغ رفتیم. به درب باغ که رسیدیم، مثل آن که کارت ورود می خواستند. به او گفتند بیا داخل باغ شو ولی دوستت حق ندارد وارد شود. هر چه اصرار کردم نشد به من اجازه ورود ندادند. بالاخره از خواب پریدم، بلند شدم و پوتین هایم را پوشیدم و به سمت سنگر دیدبانی رفتم. ناگهان صدایی توجهم را به سویش جلب کرد. رمز شب را گفتم، صدایی نیامد، دیدم یکی از بچه های یاسوج است که ترکش به حنجره اش خورده است. تا وقتی که او را به آمبولانس رساندم به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
بعد از آن، بنده به سمت سنگرم رفتم و مشغول نگهبانی شدم. بعد از حدود نیم ساعت، انفجاری بالای سرم رخ داد و صد متر آن طرف هم انفجاری دیگر به وقوع پیوست. بعد از لحظاتی دیدم از سر و صورتم خون می آید و دیگر چیزی متوجه نشدم.
روز بعد خود را در اورژانس بقیه الله دیدم که از آنجا من را به بیمارستان علی بن ابی طالب (علیه السلام) آبادان و سپس به بیمارستان خاتم الانبیا (صلی الله عليه و اله و سلم) اهواز منتقل کردند. خلاصه چون کارت ورود به بهشت برایم صادر نشده بود، مرا به آن باغ راه ندادند و در این عالم خاکی ماندم و ایام نوروز را در بیمارستان سپری کردم.
🔹محمدرضا مهدی زاده فرزند حسن متولد ۱۳۴۷ اهل روستای دشتغران طبس و از رزمندگان پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر دشتغران که دارای ۱۲ ماه سابقه جبهه و دارای شغل آزاد است.
🔸طلبه شهید سیف الله شیردل فرزند غلامعلی متولد ۱۳۴۷ اهل روستای دشتغران طبس و از شهدای پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر دشتغران است که در تاریخ ۱۳۶۴/۴/۲۴ در عملیات قادر به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
✍حوزه مقاومت بسیج یک حمزه سیدالشهدا علیه السلام
(پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر دشتغران)
#خبرگزاریبسیجطبس
🌴@basijnews_tabas
#گلشن_خاطره_اثر_ابوالقاسم_احمدی
#شهید_حجه_الاسلام_حسن_رمضانی
#شهید_حسین_نخعی
#احمد_نجفی
#شیرآباد #دیهشک #عشق_آباد
(خاطره رزمنده بسیجی احمد نجفی اهل عشق آباد از لحظه شهادت شهید والامقام حجه الاسلام شیخ حسن رمضانی از شهدای پایگاه مقاومت بسیج امام خمینی «ره» روستای شیرآباد و لحظه شهادت شهید والامقام حسین نخعی از شهدای دیهشک طبس)
📚شاهد شهادت📚
(احمد نجفی)
در عملیات کربلای پنج در گردان روح اللهِ لشگر ۵ نصر بعد از مدت نُه روز حضور مداوم در خط مقدم و درگیری های سخت با دشمن و بیخوابی نیروهای گردان، خسته به عقب برگشتیم. قرار بود نیروها برای استراحت به مرخصی بروند.
برای اقامه نماز ظهر مهیا میشدم که مشاهده کردم یکی از مسئولین لشکر با فرمانده گردان جندالله صحبت میکند و میگوید: یک گردان نیروی بسیجی در منطقه داریم و نیاز شدید به نیروی کادر برای بکارگیری آنها در منطقه عملیاتی میباشد. بنده گفتم: نیروهایم نُه شبانه روز در خط مقدم بوده اند و همه خسته اند، در عین حال، خودم آماده هستم که به عملیات بیایم.
بعد از نماز بلافاصله به محل گردان آمدم تا سلاح و تجهیزاتم را بردارم و عازم خط مقدم در منطقه عملیاتی کربلای پنج شوم. نیروهای گردانم که در حال استراحت بودند، متوجه شدند که بنده عازم عملیاتم. به بنده گفتند: شما خسته هستی بیا استراحت کن. وقتی عزم جدّی مرا برای رفتن دیدند، گفتند: پس ما هم می آییم. بالاخره چهل نفر از آنان اصرار بر آمدن داشتند. با این شرط قرار شد بیایند که همه آرپی جی زن شوند و به عنوان دسته ویژه گردان جندالله وارد عمل شوند.
به همراه این دسته ویژه، عازم منطقه عملیات شدیم و فرماندهی نیروهای بسیجی را هم به عهده گرفتم. شبانه در منطقه نزدیک نهر جاسم ماموریت داشتیم که به قرارگاه تانک دشمن حمله کنیم. نیروهای گردان را پشت خاکریز مستقر کردم و به اتفاق دسته ویژه از خاکریز گذشتیم و وارد کانالی شدیم. دشمن با گلوله های خمپاره به شدت کانال را زیر آتش گرفت. لحظاتی بعد، دیدم تنها خودم زنده مانده ام و همه نیروهای دسته ویژه، حتی بیسیم چی ام شهید شده اند. سریع برگشتم پشت خاکریز و دوباره نیروهای بسیجی را به طرف هدف، هدایت کردم و قرارگاه دشمن را گرفتیم.
بعد از پایان عملیات کربلای ۵، برای انجام عملیات کربلای ۱۰ به منطقه ماووت رفتیم. در این عملیات بنده به عنوان فرمانده گروهان و شهید بزرگوار شیخ حسن رمضانی از شهدای پایگاه مقاومت بسیج امام خمینی (ره) روستای شیرآباد معاون گروهان بودند. بعد از توجیه، شناسایی و هماهنگی های لازم، در شب ۱۳۶۶/۱/۲۵ لحظه آغاز و اعلام رمز عملیات، شهید رمضانی در کنارم بود. تیربار دوشکای عراقی که در فاصله حدود پنجاه متری بود ما را زیر آتش گرفت. گفتم: حسن آتش دوشکا را خاموش کن که الان بچه ها را درو می کند. وی بلافاصله با حرکت به طرف سنگر دوشکای دشمن و پرتاب نارنجک آن را منهدم کرد ولی همانجا بر اثر اصابت تیر و انفجار نارنجک به شهادت رسید.
بعد از عملیات کربلای ۱۰، عراقی ها پاتک شدیدی کردند. دیدم نیروهای دشمن از روی یال به طرف بالای ارتفاع در حرکت هستند و تعداد آنها زیاد است. تیربار را برداشتم و به شهید حسین نخعی گفتم: نوارها را مرتب کن تا سلاح گیر نکند. مشغول تیراندازی به طرف عراقی ها بودم که سلاح گیر کرد. نگاه کردم دیدم برادر نخعی گلوله به گردنش خورده است. سریع او را در بغل گرفتم، چشمهایش را بستم و شاهد شهادت این عزیز هم بودم.
در مدت حضور در جبهه، شاهد شهادت و مجروحیت بسیاری از همرزمان بوده ام که شمه ای کوتاه از آن را نقل کردم ولی خداوند مرا لایق شهادت ندانست. حتی در آخرین بار مجروحیتم در عملیات کربلای ۱۰ تا مرز شهادت رفتم؛ به گونه ای که بعد از تیر خوردن، مرگ خود را حتمی میدانستم و تا انتقال به بیمارستان تبریز بیهوش بودم. به هر حال راضی به رضای الهیام و خداوند را شاکرم که توفیق حضور و همراهی در جمع بهترین و مخلص ترین یاران انقلاب اسلامی و رهبری را در دوران دفاع مقدس به بنده عنایت فرمود؛ ان شاءالله شرمنده شهدا نباشیم.
🔹شهید حجه الاسلام شیخ حسن رمضانی از شهدای پایگاه مقاومت بسیج امام خمینی (ره) روستای شیرآباد فرزند علی اکبر متولد ۱۳۳۸ اهل روستای شیرآباد طبس که در تاریخ ۱۳۶۶/۱/۲۵ به مقام رفیع شهادت نایل آمد.
🔸شهید حسین نخعی فرزند صادق متولد ۱۳۴۵ اهل دیهشک طبس که در تاریخ ۱۳۶۶/۲/۳ به مقام شهادت نایل آمد.
🔹رزمنده بسیجی احمد نجفی فرزند محمود متولد ۱۳۳۹ اهل عشق آباد طبس مفتخر به هفتاد و چهار ماه حضور در جبهه که هم اکنون بازنشسته سپاه پاسداران بوده و به امر کشاورزی مشغول میباشد.
✍حوزه مقاومت بسیج یک حمزه سیدالشهدا علیه السلام
(پایگاه مقاومت بسیج امام خمینی «ره» روستای شیرآباد)
#خبرگزاریبسیجطبس
🌴@basijnews_tabas
#گلشن_خاطره_اثر_ابوالقاسم_احمدی
#غلامرضا_غلامی
#رزمنده_پایگاه_سلمان_فارسی
#جوخواه
(خاطره ای از رزمنده بسیجی غلامرضا غلامی از رزمندگان پایگاه مقاومت بسیج سلمان فارسی روستای جوخواه از دوران دفاع مقدس)
📚سنگر محمد جواب بده📚
«غلامرضا غلامی»
بعد از مدتی حضور در جبهه و فراگیری آموزشهای مورد نیاز، شبانه ما را با کامیون ها و کمپرسی مایلرهای استتار شده به نزدیکترین مکان خط مقدم منتقل کردند. محل استقرار ما حوالی جزایر ام الرصاص و بوارین، و فاصله ما با دشمن پهنای رودخانه ای با عرض حدود پنجاه متر بود.
مهم ترین اسلحه تبادل آتش، نارنجک تفنگی بود. هنگام غروب تا اذان صبح تبادل آتش به اوج خود میرسید. از نکات برجسته و قابل توجه در همان پنجاه متری دشمن، این بود که هر روز توسط برادران تدارکات، غذای گرم و مایحتاج اولیه تامین میشد و روزنامه و مجلات با یک روز تاخیر به دستمان میرسید. خطرناک ترین سنگر در آنجا سنگری به نام «سنگر محمد» بود که در نزدیکترین مکان به دشمن قرار داشت و حکم سنگر کمین را داشت. هر کس در آنجا برای نگهبانی می خواست برود به قول بچه ها باید شهادتین را میگفت و سپس سر پست قرار میگرفت. چون هم تنها بود و هم در دورترین مکان به نیروهای خودی و نزدیکترین مکان به دشمن استقرار داشت.
در یکی از شبها که آخر ماه و تاریکی مطلق بر همه جا حاکم بود، من در سنگر محمد مشغول نگهبانی بودم؛ ناگهان صدای تلفن قورباغه ای مخصوص بلند شد. بنده که از وجود چنین گوشی در سنگر کمین بی اطلاع بودم، با اولین صدا بینهایت ترسیدم. به جست و جوی محل صدا پرداختم و متوجه گوشی تلفن شدم. با دلهره و ترس گوشی را برداشته، متوجه صدایی شدم که مرا با اسم رمز صدا میزد و میخواست چنانچه صدای او را میشنوم جواب دهم. سنگر محمد،سنگر محمد، جواب بده. بنده آهسته و لرزان گفتم: سنگر محمد به گوشم و این موضوع چند بار تکرار شد.
بعد از مدتی متوجه شدم که جمعی از طرف نیروهای خودی با نهایت اختفاء و استتار به سنگر من نزدیک می شوند. وارد سنگر شدند و از سالم بودن من تعجب کردند. وقتی علت را پرسیدم، گفتند: ارتباطمان با شما قطع شده و طی پیامهای ارسالی، از شما پاسخی نشنیدیم. گمان بردیم برایتان اتفاقی پیش آمده و سنگر کمین لو رفته است. لذا با احتیاط کامل به طرف سنگر آمدیم و وقتی تو را در سنگر سالم یافتیم، خدا را شکر کردیم. از من سوال کردند که چرا جواب نمی دادی؟ گفتم: من جواب می دادم. مشخص شد که سنگر فرماندهی جواب را دریافت نمی کردند.
روز بعد گروه مخابرات به دنبال رفع نقص برآمدند و پس از بررسی اعلام داشتند که سیستم مخابرات سالم و بی نقص است. بعد از کنترل کردن تمام قسمت ها با تعجب گفتند: پیام به خوبی منتقل میشود چرا شما دیشب نتوانستی جواب دهی؟ من را کنار گوشی بردند و سوال کردند: چگونه پاسخ میدادی؟ گفتم بعد از زنگ خوردن، گوشی را بر می داشتم و پاسخ را اعلام میکردم. با دو دست به سر من زد و گفت: تو ما را کُشتی، آیا شاسی کنار گوشی را هم فشار میدادی؟ من از وجود شاسی کنار گوشی اظهار بی اطلاعی کردم.
صدای خنده دوستان خصوصا برادران مخابرات بلند شد و علت اصلی عدم انتقال پیام مشخص گردید. چرا که من نحوه کار با گوشی قورباغه ای را نمی دانستم و تا مدت ها دوستان این موضوع را به عنوان لطیفه برای یکدیگر تعریف میکردند.
🔹غلامرضا غلامی فرزند غلامحسین متولد ۱۳۴۴ اهل روستای جوخواه طبس که هم اکنون بازنشسته آموزش و پرورش و فردی فعال در عرصه فرهنگی و اجتماعی و فضای مجازی می باشد.
✍حوزه مقاومت بسیج یک حمزه سیدالشهدا علیه السلام
«پایگاه مقاومت بسیج سلمان فارسی روستای جوخواه»
#خبرگزاریبسیجطبس
🌴@basijnews_tabas
#گلشن_خاطره_اثر_ابوالقاسم_احمدی
#غلامرضا_عباسیان
#رزمنده_پایگاه_شهید_دستغیب_الله_آباد
(خاطره ای از رزمنده بسیجی غلامرضا عباسیان از رزمندگان پایگاه مقاومت بسیج شهید دستغیب روستای الله آباد)
📚دو برادر مجروح📚
«غلامرضا عباسیان»
از طبس به عنوان بسیجی به غرب کشور اعزام شدم. در شهر اسلام آباد غرب در تیپ جواد الائمه (علیه السلام) سازماندهی و در گردان پیاده مشغول آموزش و آمادگی برای شرکت در عملیات بودیم.
همزمان، برادرم محمد عباسیان نیز در همان منطقه و در همان تیپ مشغول خدمت بود. موقع عملیات مشخص شد که گردانی که من در آن حضور دارم و گردان دیگری که برادرم در آن خدمت میکند، قرار است به عنوان گردانهای خط شکن در عملیات شرکت نمایند. شب عملیات فرا رسید و بعد از خداحافظی و وداع با دوستان و برادرم، برای شرکت در عملیات به طرف خط مقدم حرکت کردیم. در روز دوم عملیات مجروح شدم. بعد از مجروحیت، به اورژانس خط منتقل، و از آنجا به سنندج و سپس به همدان اعزام شدم.
از برادرم هیچ اطلاعی نداشتم. قرار شد من را همراه دیگر مجروحان با هواپیما اعزام کنند. زمانی که برای سوار شدن به سمت هواپیما میرفتم، به یک باره مشاهده کردم که برادرم نیز زخمی است و به طرف هواپیما می آید. هواپیما مقصد خود را یزد اعلام کرد و به بیمارستان افشار یزد منتقل شدیم. بعد از بهبود نسبی، هر دو برادر در حالی که مجروح بودیم به طبس آمدیم و وارد خانه شدیم.
🌹غلامرضا عباسیان فرزند علی متولد ۱۳۴۶ اهل روستای الله آباد طبس دارای ۲۳ ماه سابقه جبهه که هم اکنون بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می باشد.
✍حوزه مقاومت بسیج یک حمزه سیدالشهدا علیه السلام
«پایگاه مقاومت بسیج شهید دستغیب روستای الله آباد»
#خبرگزاریبسیجطبس
🌴@basijnews_tabas
#گلشن_خاطره_اثر_ابوالقاسم_احمدی
#محمد_جواد_موحدی
#شهید_حسن_آشنا
#ازمیغان
(خاطره ای از رزمنده دفاع مقدس جناب اقای محمد جواد موحدی از شهید والامقام حسن آشنا از شهدای پایگاه مقاومت بسیج محمد بن جعفر طیار روستای ازمیغان)
📚کفش هایی که از صاحبش سبقت گرفتند📚
«محمد جواد موحدی»
جبهه همه جای آن زیبا و پر از خاطره بود و هر کجا زیبایی خاص خود را داشت. سرزمین جنوب با گرما و دشت بودنش، سرزمین غرب با سرسبزی و پوشش درختانش، کردستان و شمال غرب با کوههای سر به فلک کشیده و دره های عمیق و جاده های مخوف و خطرناکش.
در مقطعی از دوران دفاع مقدس در منطقه ای کوهستانی و پر از درخت اطراف شهرستان بانه مستقر بودیم. در آنجا با رزمنده همشهری، دلاور و نورانی شهید حسن آشنا که چهره بسیار زیبا و موقر داشت برخورد کردم. بعد از حال و احوال، ایشان فرمود: قرار است گردان ما برای ماموریت به منطقه جنوب برود و اظهار ناراحتی میکرد که کفشهایم اندازه پایم نیست و مشکل برایم ایجاد کرده است. من بلافاصله گفتم: پوتین هایم را با شما عوض میکنم و من سر فرصت کفش مناسب خود را پیدا خواهم کرد.
کفشهایم را به ایشان دادم. وی با کفشهای من به منطقه جنوب رفت و در عملیات شرکت نمود. او که جوانی وارسته، مخلص و دوست داشتنی بود و همرزمانش از اخلاق نیک و عبادتهای شبانه او خاطره ها دارند در این عملیات شهد شیرین شهادت را نوشید و عند ربهم یرزقون شد.
من هنوز که سالها از این قضیه و دیدار میگذرد به اخلاص و صمیمیت او غبطه می خورم و این که شهید با کفشهای من رفت و به مقام قرب الهی رسید و کفشهایم گوی سبقت را از صاحبش ربود و لیاقت همراهی با شهیدی را داشتند که آسمانی شد
ولی من جا ماندم.
🔹محمد جواد موحدی فرزند محمدحسن متولد ۱۳۴۰،دارای ۴۰ ماه حضور در جبهه و بازنشسته سپاه پاسداران میباشند.
🔸شهید حسن آشنا متولد سال ۱۳۴۶ از شهدای پایگاه مقاومت بسیج محمد بن جعفر طیار روستای ازمیغان که در تاریخ ۲۰ تیرماه ۱۳۶۶ در منطقه جنوب در جزیره مجنون مفقود گردید و بعد از نه سال دوری و انتظار در هشتم آبان ماه سال ۱۳۷۵ در شهر طبس تشیع و در مزار شهدای روستای ازمیغان به خاک سپرده شد.
✍حوزه مقاومت بسیج یک حمزه سیدالشهدا علیه السلام
«پایگاه مقاومت بسیج محمد بن جعفر طیار ازمیغان»
#خبرگزاریبسیجطبس
🌴@basijnews_tabas
#گلشن_خاطره_اثر_ابوالقاسم_احمدی
#غلامحسین_حیدری #دشتغران
#شهید_محمود_داوودی #محمدآباد
#شهید_محمد_حسین_قوسیان #جوخواه
(خاطره ای از آقای غلامحسین حیدری از رزمندگان پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر دشتغران از شهید محمود داوودی از شهدای پایگاه مقاومت بسیج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام محمدآباد و شهید محمد حسین قوسیان از شهدای پایگاه مقاومت بسیج سلمان فارسی جوخواه)
📚دوست دارم بعد از دامادی شهید شوم📚
«غلامحسین حیدری»
سال ۱۳۶۲ برای اجرای طرح لبیک یا خمینی بسیج، یعنی رسته بندی نیروهای مردمی در شهر و روستاها، درب خانه افراد میرفتیم. بنده و شهید محمدحسین قوسیان و شهید محمود داوودی برای ثبت نام از اول صبح تا شب مشغول این کار بودیم.
وقتی سر شب به سپاه آمدیم دیدیم در جلوی درب اتاق عملیات اسم افرادی را برای اعزام به جبهه نصب کرده اند ولی اسم ما سه نفر در لیست نبود. اعتراض کردیم، گفتند: شما الان لازم است طرح لبیک یا خمینی را به سرانجام برسانید. چون علاقه زیادی برای رفتن به جبهه داشتیم با پیگیری جدی، لیست را روز بعد عوض کردند و اسم بنده و شهید داوودی را اضافه نمودند. شهید محمود داوودی از فرط خوشحالی به خاطر این توفیق، بستنی بین نیروها توزیع کرد.
در بهمن همان سال به ایلام اعزام شدیم. در این هنگام من و سه برادر دیگرم یعنی چهار نفر از اعضای خانواده مان در جبهه بودیم. شهید شوشتری شخصاً سازماندهی نیروها را انجام میداد. من را به تسلیحات فرستادند و شهید داوودی را برای حفاظت از محل فرود بالگردها در نظر گرفتند. ایشان بعد از چند روز ابراز ناراحتی کرد و گفت: من آمده ام که در خط مقدم و در عملیات شرکت کنم.
شهید داوودی با پیگیری که انجام داد،محل خدمتش را عوض کرد و به منطقه جنوب برای شرکت در عملیات خیبر رفت. در واحد ادوات، خمپاره ۶۰ مشغول خدمت شد. به او گفتم محمود تو شهید میشوی! در جوابم گفت:شهادت را دوست دارم ولی خدا کند که اسیر نشوم و اگر امکانش بود، اول ازدواج کنم و بعد از دامادی شهید شوم. قطعه عکسی از خودش به من داد و سپس برای شرکت در عملیات خیبر حرکت کرد. ایشان جزء نیروهایی بود که آن طرف آب رفتند و برنگشتند. ما در محل فعلی یادمان طلائیه مستقر بودیم که خبر رسید که وی در عملیات خیبر مفقود شده است.
اعلام شهادت شد ولی جنازه ایشان برنگشت و دامادی خود را در جمع فرشتگان الهی جشن گرفت.
🔹غلامحسین حیدری فرزند محمد متولد ۱۳۳۷ از رزمندگان پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر روستای دشتغران طبس که دارای سی و سه ماه حضور در جبهه، هم اکنون بازنشسته سپاه پاسداران می باشد.
🔸شهید محمد حسین قوسیان مقدم فرزند عباسعلی از شهدای پایگاه مقاومت بسیج سلمان فارسی جوخواه متولد ۱۳۴۱ که در منطقه شلمچه،عملیات کربلای پنج به فیض عظیم شهادت نایل آمد.
🔹شهید محمود داوودی فرزند علی متولد ۱۳۴۴ از شهدای پایگاه مقاومت بسیج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روستای محمد آباد طبس که در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۸ در عملیات خیبر مفقود الاثر گردید و پس از هفده سال انتظار و با بررسی های دقیق مسئولان و گروه تفحص و بدست آوردن اطلاعاتی از شهادتش، روح این شهید گرانقدر بر روی دستان امت حزبالله تشییع و در جوار امامزاده حسین بن موسیالكاظم «ع» به خاک سپرده شد.
✍حوزه مقاومت بسیج یک حمزه سیدالشهدا علیه السلام
«پایگاه های مقاومت بسیج شهید باهنر دشتغران و حضرت موسی بن جعفر علیه السلام محمدآباد و سلمان فارسی جوخواه»
#خبرگزاریبسیجطبس
🌴@basijnews_tabas
#گلشن_خاطره_اثر_ابوالقاسم_احمدی
#شهید_محمد_اکبرزاده #همت_آباد_و_شیرآباد
#بمانعلی_ابراهیم_زاده #دشتغران
🌹خاطره ای از رزمنده دفاع مقدس بمانعلی ابراهیم زاده از رزمندگان پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر دشتغران از پاسدار شهید محمد اکبرزاده از شهدای روستای همت آباد و پایگاه امام خمینی «ره» به مناسبت سالروز شهادت این شهید والامقام
📚لبخند شهید📚
«بمانعلی ابراهیم زاده»
قبل از عملیات کربلای پنج به اتفاق هم روستایی ام شهید محمد اکبرزاده به مرکز مخابرات اهواز جهت تماس با خانواده هایمان رفته بودیم. پس از صحبت من با خانواده ام، شهید اکبرزاده را جهت صحبت با مادرشان صدا زدم. بلافاصله از روی نیمکت بلند شد و به طرف کابین آمد. اشک در چشمانش حلقه زده و لبخند بر لبانش نمایان بود. بر اساس صحبت ها و حرکات و وضعیتی که مشاهده کردم این گونه احساس میشد که ایشان آخرین بار است که با مادرشان تماس می گیرد.
در آن عملیات بنده به عنوان امدادگر در اورژانس لشکر ۲۱ امام رضا (علیه السلام) مشغول رسیدگی به مجروحین بودم. چون حدود دو شبانه روز به دلیل حجم بالای مجروحین نخوابیده بودم، توان ایستادن نداشتم. رفتم ساعتی استراحت کنم که در حین خواب و بیداری، محمد را دیدم که با صورتی خندان در حالی که اسلحه کلاش در دست داشت به سوی من آمد و اسلحه را به طرفم پرت کرد از خواب پریدم. با خود گفتم حتما محمد شهید شده است.
بعد از چند ساعتی دوستان همشهری که از خط برگشته بودند خبر شهادت ایشان را
آوردند.
🔹بمانعلی ابراهیم زاده فرزند حسن متولد ۱۳۴۱ از رزمندگان پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر روستای دشتغران طبس دارای ۴۵ ماه سابقه جبهه که هم اکنون بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میباشد.
🔸پاسدار شهید محمد اکبرزاده فرزند علی متولد ۱۳۴۴ اهل روستای همت آباد طبس و از شهدای پایگاه مقاومت بسیج امام خمینی «ره» شیرآباد که پس از سه مرتبه حضور در جبهه در عملیات کربلای ۵ در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۳ به افتخار شهادت نائل آمد.
✍حوزه مقاومت بسیج یک حمزه سیدالشهدا علیه السلام
«پایگاه های مقاومت بسیج شهید باهنر دشتغران و امام خمینی «ره» شیرآباد»
#خبرگزاریبسیجطبس
🌴@basijnews_tabas
#گلشن_خاطره_اثر_ابوالقاسم_احمدی
#شهید_محمد_بدره
#شهید_غلامرضا_قاضی
#رزمنده_بسیجی_مرحوم_غلامحسین_قاضی
«شهیدی که با پیشگویی اش همرزمانش را نجات داد #شهید_محمد_بدره»
(خاطره ای از خادم الحسین رزمنده بسیجی مرحوم غلامحسین قاضی برادر بزرگوار شهید غلامرضا قاضی از پیشگویی شهید محمد بدره از شهدای پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر دشتغران که باعث نجات همرزمانش شد به مناسبت سالروز شهادت این شهید والامقام)
📚پیشگویی شهید📚
«زنده یاد غلامحسین قاضی»
قبل از عملیات کربلای پنج ما را به منطقه عملیاتی فاو برده بودند. در پشت خط این جبهه، آموزش چگونگی استفاده از ماسک و نحوه مقابله با حمله شیمیایی دشمن را دیدیم. چون پشت خط مقدم قرار داشتیم، گلوله های توپ و خمپاره دشمن گاهی اوقات اطراف ما به زمین اصابت میکرد.
یک روز صبح زود، شهید محمد بدره که هم روستایی بنده بود به چادر ما آمد و مطرح کرد که اگر نیروها را تا بعد از ظهر از این جا ببرند، همه جان سالم به در خواهند برد وگرنه همه تلف خواهند شد. چون به صداقت و درستی خبرها و پیشگویی های آقای بدره اعتماد داشتیم؛ لذا این خبر را سریع به فرمانده گروهان آقای خرمشاهی و بعد فرمانده گردان آقای کامرانی رساندیم و فرمانده گردان این خبر را به فرمانده تیپ منتقل کرد.
اعلام شد که نیروها از آنجا به پادگان شهید بروجردی انتقال داده شوند. بعد از این که منتقل شدیم، شب خبر آوردند که همان منطقه ای که ما مستقر بودیم عراق بمباران گسترده شیمیایی کرده که اگر نیروها آنجا مستقر بودند، آسیب بسیار زیادی می خوردیم.
مطلبی دیگر از عرفان و معنویت این شهید عزیز این که در منطقه عملیاتی فاو، فرماندهان شبها ما را برای شناسایی و آموزش قطب نما به خطوط مقدم و اطراف می بردند. در یکی از شبها موقع برگشت دیدم که یک نفر داخل سنگر آسایشگاه لباس سفید پوشیده و دارد نماز شب میخواند. وقتی دقت کردم شهید محمد بدره را در حال نماز دیدم. ایشان با توجه به این که آب را باید به سختی فراهم میکردیم به هر طریقی که بود، با زحمت زیاد آب را تهیه میکرد و با غسل نماز شب میخواند.
🔷مرحوم غلامحسین قاضی فرزند حسن متولد ۱۳۴۷ از رزمندگان پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر روستای دشتغران که دارای سابقه ۱۱ ماه حضور در جبهه است
و برادر شهید غلامرضا قاضی از شهدای پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر دشتغران که در تاریخ ۱۳۶۱/۲/۲۹ در عملیات بیت المقدس که برای آزادسازی خرمشهر در منطقه جنوب در حال انجام بود بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمد است
🔶عملیات کربلای ۵ در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ در منطقه شلمچه با رمز یا زهرا (سلام الله علیها) انجام شد.
🔷شهید محمد بدره فرزند عباس از شهدای پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر دشتغران متولد ۱۳۲۳ که ۵ بار در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور یافت و سر انجام در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۷ در منطقه شلمچه عملیات کربلای ۵ به آرزوی دیرینه اش رسید و به جمع برگزیدگان وصال حق پیوست.
ایشان در واقعه زلزله طبس نیز قبل از وقوع زلزله اعلام کرده بود امشب زلزله ویرانگری خواهد آمد، خانه ها را ترک کنید. خودش همراه زن و بچه اش از روستا خارج شد و صدمه ای ندیدند ولی مردم حرف او را جدی نگرفتند؛ متاسفانه زلزله آمد و تلفات و صدمات زیادی دیدیم.
«یاد و نام شهید محمد بدره،شهید غلامرضا قاضی و مرحوم غلامحسین قاضی گرامی و راهشان پررهرو باد.»
✍حوزه مقاومت بسیج یک حمزه سیدالشهدا علیه السلام
✍پایگاه های مقاومت بسیج شهید باهنر و مهدیه دشتغران
#خبرگزاریبسیجطبس
🌴@basijnews_tabas
#گلشن_خاطره_اثر_ابوالقاسم_احمدی
#محسن_علی_زاده #محمدآباد
«خاطره ای از رزمنده دفاع مقدس آقای محسن علیزاده از رزمندگان پایگاه مقاومت بسیج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام محمدآباد»
📚دیدار یک باره خانواده📚
«محسن علی زاده»
جنگ با شدت ادامه داشت. هر روز کاروان نیروهای داوطلب بسیجی عازم جبهه می شدند. در شهرهای مختلف، شاهد تشییع پیکر پاک شهدا بودیم. عشق حضور در جبهه در سر اغلب جوانان موج میزد. اینجانب با این که پانزده روز از ازدواجم بیشتر نگذشته بود، به فرمان رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) به جبهه اعزام شدم.
خاطره ای که به یاد دارم از یکی از رزمندگان تربت حیدریه است که میگفتند: مدت زیادی است که در جبهه میباشد و برای سرکشی از خانواده مرخصی نرفته است. هر بار که من یا دیگران از او سوال میکردیم که چرا مرخصی نمی روی، تا از خانواده سر بزنی و دیداری داشته باشی؟ جواب میداد: یکباره خواهم رفت.
در آن موقع ما منظور ایشان را متوجه نمیشدیم، فکر میکردیم قصد دارد مدت طولانی در جبهه بماند و بعد به یک باره جبهه را ترک نماید. تا این که مدتی طول نکشید که این عزیز رزمنده به مقام رفیع شهادت نائل آمد و برای همیشه پیکر او به شهرستان تربت حیدریه منتقل گردید؛ آن وقت بود که منظور او برای ما روشن شد.
🔷محسن علی زاده فرزند حسین از متولد ۱۳۴۴ از رزمندگان پایگاه مقاومت بسیج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روستای محمد آباد طبس دارای ۵ درصد جانبازی که شغل فعلی ایشان کشاورزی میباشد.
✍حوزه مقاومت بسیج یک حمزه سیدالشهدا علیه السلام
«پایگاه مقاومت بسیج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام محمدآباد»
#خبرگزاریبسیجطبس
🌴@basijnews_tabas
#گلشن_خاطره_اثر_ابوالقاسم_احمدی
#شهید_علی_محمدزاده #محمدآباد
#رمضان_رحیمی #محمدآباد
(خاطره ای از رزمنده دفاع مقدس آقای رمضان رحیمی از رزمندگان پایگاه مقاومت بسیج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام محمدآباد از شهید علی محمدزاده از شهدای پایگاه مقاومت بسیج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام محمدآباد)
📚آخرین خداحافظی📚
«رمضان رحیمی»
با شهید جاوید الاثر علی محمدزاده در بهداری لشکر ۵ نصر معمولا همرزم و همراه بودیم به جز اعزام آخر ایشان که من در طبس بودم؛ قرار بود ایشان برود مشهد و حکم ماموریت جبهه را دریافت و به منطقه جنگی اعزام شود. در آن موقع به بنده که در پشتیبانی سپاه طبس رابط استان بودم، ابلاغ کردند به ماموریت مشهد برای تحویل امکانات بروم.
موقع رفتن قرار شد نامبرده تا مشهد با من بیاید. شهید حدود ده سال از ازدواج ایشان گذشت و خدا تنها یک فرزند دختر به نام زهرا به ایشان داده بود که زمان اعزام حدود ۴ ماهه بود. با هماهنگی صورت گرفته قرار شد همسر و فرزند خود را تا مشهد همراه بیاورد و بعد از اعزام، خانواده ایشان با من به طبس برگردند.
حکم ماموریت جهت منطقه جنوب برای ایشان صادر گردید. میخواست ساعت دوی بعد از ظهر با قطار به طرف اهواز حرکت نماید. برای بدرقه همراه همسر و فرزندشان به ایستگاه راه آهن مشهد رفتیم. ایشان تا آخرین لحظه حرکت قطار دختربچه کوچکشان را در بغل داشت. گاهی از ما دور شده و او را میبوسید. حتی او را هم با خود داخل قطار برد. هنگام حرکت که درب قطار میخواست بسته شود فرزندش را به من داد و گفت: از زهرایم خوب مواظبت نمایید و رفت.
بعد از مدتی که من در بیمارستان بستری بودم خبر مفقودیت و شهادت ایشان به بنده رسید. آری عزیزان رزمنده و شهدا هم زن و فرزند خود را دوست داشتند ولی فرمان الهی و حفظ اسلام اولویت اول آنها بود.
🔷پاسدار شهید علی محمد زاده فرزند حسین متولد ۱۳۳۸ از شهدای پایگاه مقاومت بسیج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روستای محمدآباد اهل روستای محمد آباد طبس، در عملیات کربلای ۵ منطقه شلمچه مفقود الاثر گردید و هم اکنون به عنوان شهید مفقود الجسد می باشد.
🔶برادر پاسدار رمضان رحیمی فرزند رجب متولد ۱۳۳۷ از رزمندگان پایگاه مقاومت بسیج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روستای محمدآباد طبس که به مدت سی و شش ماه در جبهه خدمت نموده،دارای ده درصد جانبازی که هم اکنون بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می باشد و از افراد پرتلاش و فعال در انجام کارهای خیر و کمک به مردم می باشد.
✍حوزه مقاومت بسیج یک حمزه سیدالشهدا علیه السلام
«پایگاه مقاومت بسیج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام»
#گلشن_خاطره_اثر_ابوالقاسم_احمدی
#حسین_محمدزاده
#شهید_عباس_صفرزاده
#محمدآباد
📚کنسرو ماهی در کفش📚
«حسین محمدزاده»
در تاریخ ۱۳۶۴/۴/۱ از طریق بسیج برای گذراندن دوره آموزشی جبهه به تربت جام اعزام شدم. بعد از اتمام آموزش برای اعزام به جبهه به بسیج مراجعه کردم که به خاطر کوچک بودن جثه و کمی سن مرا اعزام نمی کردند.
چهار ماه بعد مجدد با اصرار زیاد و گریه و زاری، بنده را پذیرش کردند. با همرزمانم شهید عباس صفرزاده، مهدی رحیمی و محمدرضا امیری به مشهد، پادگان نخریسی اعزام شدیم. در آنجا بار اول بنده و برادر امیری را برگرداندند. روی برگشتن به خانه را نداشتیم و خیلی ناراحت به شهرستان آمدیم.
مجدداً برای بار دوم اعزام شدم و این بار قبل از آن که مسئول اعزام نیرو ما را کنترل کند، یکی از برادران گفت چون جثه ات کوچک است این بار هم شما را برخواهند گرداند. یک دفعه به ذهنم خطور کرد که خدایا اگر این بار مرا اعزام نکنند و برگردانند با چه رویی به شهرستان و منزل برگردم. دو عدد کنسرو ماهی در ساکم داشتم، لباس بسیجی را پوشیدم و کنسرو ماهی را داخل پوتین قرار دادم تا کمی قدم بلندتر شود.
موقعی که اعلام کردند نیروها در میدان صبحگاه به خط شوند من در وسط صف قرار گرفتم و مسئول پذیرش آمد و از جلو نظام داد. تمام بدنم می لرزید که نکند مرا از صف بیرون بیاورد. زیر لب با خودم خدا خدا میکردم و از امام رضا (علیه السلام) طلب کردم که این بار مرا اعزام نمایند. مسئول گزینش شروع کرد به بازدید و جدا کردن نیروهای ضعیف و کم جثه. به من که رسید یک مقداری مکث کرد و داشت خیره نگاه میکرد من هم صورتم را برگرداندم که مرا نبیند. تا صورت خود را برگرداندم، دیدم از من رد شد. دل توی دلم نمانده بود، با خودم میگفتم: نکند که دوباره برگردد. خلاصه با این ترفند که خدا به دلم انداخت و از امام رضا (علیه السلام) کمک خواستم از مشهد در تاریخ ششم دی ماه سال ۱۳۶۴ با خوشحالی به جبهه اعزام شدم.
با همرزمانم مهدی حیدری، رمضان علیزاده و فیض الله عباسی در پنج طبقه های تیپ ۲۱ امام رضا (علیه السلام) مستقر شدیم و سپس ما را برای یگان دریایی به جزیره مجنون بردند. در آنجا آموزش قایقرانی را فرا گرفتم و مدت سه ماه در جزیره مجنون خدمت کردم. در جزیره مجنون، بنده و سه همرزمم، در عرض یک روز مجروح شدیم.
🔷حسین محمدزاده فرزند حسن متولد ۱۳۴۷ اهل روستای محمد آباد طبس دارای ۳۶ ماه سابقه حضور در جبهه و ۵ درصد جانبازی که هم اکنون بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می باشد.
🔶شهید عباس صفرزاده فرزند محمد از شهدای پایگاه مقاومت بسیج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روستای محمد آباد طبس که در تاریخ ۱۳۷۹/۱۲/۳۰ در نبرد با اشرار مسلح شربت شهادت نوشید.
✍حوزه مقاومت بسیج یک حمزه سیدالشهدا علیه السلام
«پایگاه مقاومت بسیج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام محمدآباد»
#بهار_معنویت #خاوران_ولایی
#خبرگزاریبسیجطبس
🌴@basijnews_tabas
#گلشن_خاطره_اثر_ابوالقاسم_احمدی
📚نوید شهادت به شهید برونسی📚
غلامرضا نجفی
دو شب مانده به عملیات بدر بود که در قرارگاه،برادر سید حسن بزمآرا از بچه های بجستان را ملاقات نمودم.ایشان از دوستان و همکلاسی های دوران تربیت معلم بود.در دوران تحصیل با هم در یک خوابگاه بودیم و رفاقت نزدیکی داشتیم.ایشان بیشتر عملیات ها حضور داشت و از نزدیکان شهید سبزیکار و برادر قالیباف بود.
ایشان به طور محرمانه به من گفت:در همین دو سه شب آینده عملیات است.ولی چیزی که من را خیلی نگران کرده این است که دیشب با حاج آقای برونسی برای شناسایی و کسب اطلاعات به خط رفتیم.تا چند متری عراقیها هم پیش رفتیم در برگشت به کمین دشمن خوردیم و چند ساعتی در اختفا بودیم.حاج آقای برونسی در آنجا گفت:من دراین عملیات شهید میشوم واگر شهید نشدم باید دیگر در ایمانم شک کنید.گفتم:چگونه؟فرمود:خوابی دیدم که تاکنون چندسال است در جبهه همچنین خوابی ندیده ام؛بی بی فاطمه زهرا(س)شهادت مرا رسماً به من اعلام کردند.تا اینکه روز دوم عملیات بود که خبر شهادت ایشان را شنیدیم
🔷پاسدار شهید عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ جوادالائمه(ع) که در عملیات بدر برای مقابله با پاتک دشمن تا آخرین لحظه مقاوم ایستاد و طبق پیشگویی خودش به افتخار شهادت نایل آمد و پیکر مطهرش در منطقه باقی ماند.
🔶غلامرضا نجفی فرزند محمدعلی متولد ۱۳۴۰ از رزمندگان حوزه مالک اشتر عشق آباد که هم اکنون بازنشسته آموزش و پرورش میباشد.
🌹روز جهانی کارگر و ایام تشیع نمادین کارگر شهید عبدالحسین برونسی گرامی باد.
✍حوزه مقاومت بسیج یک حمزه سیدالشهدا علیه السلام
#خبرگزاریبسیجطبس
🌴@basijnews_tabas