eitaa logo
خبرگزاری بسیج آذربایجان شرقی
7هزار دنبال‌کننده
384.6هزار عکس
10.7هزار ویدیو
160 فایل
🔊 کانال خبر گزاری بسیج متعلق به خبرگزاری بسیج آذربایجان شرقی و کانالی رسمی برای انعکاس خدمات بسیج و بسیجیان عزیز در استان می باشد. مدیریت کانال : فاطمی راد @Ya_alii1100 کانال اطلاع رسانی(ترحیم، مراسمات و یادواره ها ): https://eitaa.com/ettela_resani31
مشاهده در ایتا
دانلود
#شھیدانہ 🕊 محـمد..! زندگی ڪُن برای مھدی درس بخوان برای مھدی ورزش ڪُن برای مھدی... محـمد..! من تو رو از خدا برای خودم نخواستم تو رو از خدا خواستم برای مھدی(عج) 🌹#شهیدحمیدرضااسداللهی #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💌#شھیدانہ "زرنگی نکن" به‌مسجدنرسیده‌بود؛ برای‌نمازبه‌خانه‌آمدورفت‌توی‌اتاقش. داشتم‌یواشکی‌نمازخواندنش‌راتماشا‌می‌کردم.حالت‌عجیبی‌ داشت.انگارخدادرمقابلش‌ ایستاده‌بود. طوری‌حمدوسوره‌رامی‌خواند مثل‌اینکه‌خدا‌رامیبیند!ذکرهارادقیق‌وشمرده‌ادامیکرد.بعدهادر موردنحوه‌نمازخواندنش‌ازش‌پرسیدم. گفت:"اشکال‌کارمااینه‌که‌برای‌همه‌وقت‌ میذاریم‌جزبرای‌خدا.نمازمون‌روسریع‌ میخونیم‌وفکرمیکنیم‌زرنگی‌کردیم‌ امایادمون‌ میره‌اونی‌که‌به‌وقت‌برکت‌میده،فقط‌خودخداست" 📚کتاب‌مسافرکربلا،صفحه۳۲ #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💌#شھیدانہ ✍️ کت و شلوار شهادت ▫️کت و شلوار دامادی‌اش را خیلی دوست داشت. تمیز و نو در کمد نگه داشته بود. به بچه‌های سپاه می‌گفت: برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیه من برای شماست. کت و شلوار دامادی محمد حسن، وقف بچه‌های سپاه شده بود و دست به دست می‌چرخید. هر کدام از دوستانش که می‌خواستند داماد شوند، برای مراسم دامادی‌شان، همان کت و شلوار را می‌پوشیدند. جالب‌تر آنکه، هر کسی هم آن کت و شلوار را می‌پوشید؛ به شهادت می‌رسید! 📚 راوی: فاطمه فخار همسر شهید 🌹#شهید_محمدحسن_فایده 🌱#از_شھدا_بیاموزیم ❣❣❣❣
‌ ‌🌸🍃 💌#شھیدانہ شب عروسیمون باران شدید می بارید من مطمئن بودم ڪہ خداوند با بارش باران رحمتش بہ من یادآوری می ڪرد ڪہ همسرت گل سرسبد نعمت هایی است ڪہ من از روی رحمت بہ تو عطا ڪرده ام ؛ چرا ڪہ صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانہ روی گل ها بی صداست… ❣در راه آرایشگاه بہ تالار ، زندگیمان را با #شنیدن_ڪلام_وحی آغاز ڪردیم . 📿یادم میاد چون نزدیڪ اذان مغرب بود ، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می ڪرد ڪہ فیلمبردار بہ او تذڪر داد . ولی آقا مرتضی گفت : #نماز‌اول‌وقت مهم تره تا فیلمبرداری ! 🌺و وقتی وارد تالار شدیم آقامرتضی به مهمانان گفت : برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید . ✍راوی : همسر شهید 🌹#شـهید_مرتضی_زارع 🦋#نماز_اول_وقت #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🌸🍃 💌 کلاه‌زمستانی‌که‌شهیدخرازی‌رانجات‌داد به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان می‌خورد که کودکِ کُردی که همراه پدرش کنار آنها نشسته بود دچار استفراغ شد. او کلاه زمستانی‌اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچه‌اش را تنبیه کند. با لبخند، مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می‌شود... *** مدت‌ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمی‌آمد. رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آن‌ها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه‌اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه‌ام... با رفتار آن روزت مرا شیفته‌ی خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی. 📚 حدیث خوبان، صفحه ۲۵۴ ❣❣❣❣❣
🌸🍃 💌 دفترچه ای داشت که برنامه و کارهایش را داخل آن می نوشت. روزی که خیلی کار برای خدا انجام می داد بیشتر از روز های قبل خوشحال بود. یادم هست یک بار گفت : امروز بهترین روز من است! چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم. 📚کتاب سلام بر ابراهیم 🌹 ❣❣❣❣❣
💌 ✍️ تک پسر ▫️تک پسر خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانواده‌اش خونه بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند بـه حسابش تـا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه. بار آخری بود که می‌رفت جبهه. توی وسایلش یـه چک سفید امضـاء گذاشت و یه نامه که نوشـته بود: برگشتی در کار نیست. این چک رو گذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم بـه مشکل برنخورید... 🌹 هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات🌹🌹 ❣❣❣❣❣
💌 ✍روایتگری یاد وخاطره شهدا فرهاد راوی جنگ دفاع مقدس بود،یک ماه مانده به اینکه سال کهنه جای خود را به سال نو دهد فرهاد راهی می شد و از رشادت های جوانان و نوجوانانی میگفت که شاید هیچ کدام از آن ها را ندیده بود... به من همیشه میگفت : من تو و محمد و همه زندگی ام رو از همین گرفتم و این تنها خدمتیه که من براشون انجام میدم،که با یاد و خاطره شهدا رو زنده نگه میدارم... شرط اولیه ازدواجمان هم همین بود که در این مسیر همراهش باشم ، نه اینکه مانع باشم و من در همه سفر ها همراهش بودم. 📚راوی:همسرشهید 🌹 ❣❣❣❣❣
💌 ✍روزه در کویر 🍃يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت: ماه رمضان بود، رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم. مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد. 🍃نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد،در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود گرماى هوا شايد ۴۵ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچكدام روزه نبودند و آب مى خوردند... 🍃محمودرضا ميگفت: من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم حقا مزد محمودرضا كمتر از نبود... 🌹 ❣❣❣❣❣
🌸🍃 💌 ✍غيبت ممنوع! 🍃تقواي ايشون براي ما درس هاي زيادي داشت به كرات شاهد بودم با نهي از منكر خاص خودشون جلوي غيبت رو می‌گرفتند، 🍃 اگر صحبت از فرد غايبي ميشد، اگر فرد غايب رو مي شناختند، به نحوي سعي مي‌كردند اورا تبرئه كنند مثلا اگر بدي او گفته ميشد حاج رضا ميگفت:((نه،حالا اينطور ها هم نيست...)) 🍃اگر ميديد بازهم جلسه به غيبت ادامه ميدهد، بلند صلوات ميفرستاد به طوري كه همه ساكت شوند،باز اگر ادامه ميدادند ايشون ميفرستاد، انقدر صلوات ميفرستاد تا گوينده خجالت ميكشيد و ادامه نميداد، نهي از منكر ايشون هم غير مستقيم بود كه كسي ناراحت نشود،هم موثر واقع ميشد. 🌹 🦋 ❣❣❣❣❣