#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
«دیکتاتوری پهلوی حکومت دستنشانده استعمار بود. هدف استعمارگران، "تصرف بازار" و "غارت منابع" مستعمره است و اقدامات سیاسی، فرهنگی و حتی نظامی، ابزارهایی برای دستیابی به این اهداف هستند. در دوره استعمار کهن، استعمارگران با اشغال نظامی مستعمرات، قواعد استعمار را به قریانی تحمیل میکردند. (نمونه استعمار هند). اما عدام توانایی اشغال ایران در عصر قاجار سبب شد استعمارگان با قراردادهای استعماری ایران را غارت کنند. با افزایش آگاهیها و حساسیتهای عمومی، دوره استعمار نو شروع شد که دییگر مستعمره اشغال نظامی نمیشود. بلکه استعمارگر یک دیکتاتور بوی دسنشانده در کشور قربانی روی کار میآورد تا درهای کشور را به روی استعمارگر باز نگه دارد. دیکتاتوری پهلوی در ایران پا پادشاهیهای عرب خلیج فارس از این نوع هستند که تحت لوای نوسازی ظاهری، منابع کشورها در اختیار استعمارگران قرار میگیرد. سوم، اگر فرض کنیم که تمامی موارد بالا صحت دارد (که ندارد) آیا انجام دادن این خدمات معمول از یک حاکم، اسطوره و قهرمان میسازد؟ آیا اگر شخصی صدها خیانت کرد و در کنارش، دهها خدمت، باز هم میتوان وی را خدمتگزار و آبادگر دانست و خیانتهایش را بخشید؟»
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔شایعات رایج فضای مجازی
✍الهه خانی آرانی
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
در برخی از روایات آمده است که گاهی مؤمنی مؤمن دیگری را می بیند و بدون هیچ مقدمهای ناگهان نسبت به او محبت پیدا میکند؛ دلیل این محبت آن است که مؤمنان با هم سنخیت دارند و مانند قطرات آب باران که به هم میپیوندند و متحد میشوند و رودی تشکیل میدهند جانهای مؤمنین هم این طور است که تا به هم میرسند به هم وصل میشوند و گره میخورند..
در نقطه مقابل انسانهای اهل معصیت و فشاق و فجار اگر مدت ها کنار هم باشند قلبشان به همدیگر گره نمیخورد گرچه در ظاهر به یکدیگر اظهار محبت کنند مثل چارپایانی که سالیان سال در یک چراگاه با هم هستند ولی هیچ دلبستگی به هم پیدا نکرده اند. مؤمن وقتی وارد جمعی میشود اگر در بین آنها فقط یک مؤمن وجود داشته باشد قلبش خود به خود به سمت همان یک نفر کشیده میشود و احساس میکند نسبت به دیگران تناسب و سنخیتی ندارد...
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔عشق خدا،چرا و چگونه
✍محمد حسن وکیلی
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
جعفر با نگاه، پهنهی صحرا را کاوید: «استخوانهایم توان تحمل این روح در حال پرواز را ندارد.. بوی پیامبر در هوای این جا موج میزند..باور میکنی بخشی از خون ایشان بر خاک این جا ریخته است؟ صدای چکاچک #ذوالفقار را میشنوم که پیامبر را از زخم شمشیر مکیان در امان میدارد... جگر بیرون آمدهی حمزه، سیدالشهدا، برابر چشمانم است و تن زخمی و پاره شدهی بسیاری دیگر... و عزیزمان مصعب، پرچمدار لشکر اسلام..
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔وقتی دلی
✍محمد حسن شهسواری
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
بیست و سه سال داشتیم و به شوق تحصیل، روز از شب نمی شناختیم. شوق به نجف در ما بیشتر و بیشتر می شد. میدانستیم که سرزمینی است که ما را میکِشد. میدانستیم که مطلوب ما آنجاست، اما باید اقبالی روی میکرد، باید سعادتی رخ مینمود تا بدان مدینۀ مبارک درآییم.
بالاخره آن روز فرارسید. پدر آن روزها در بستر بیماری بود. به جانشینی از او بر منبر میشدم. روزی پدر ما را خواند و گفت: «کاروانی راهی عتباتاند. فردی را بهعنوان روحانی میخواهند تا آن ها را همراهی کند. تو رخت بربند و با آنها راهی شو.» این سخن که شنیدیم، اشک در چشمانمان حلقه زد. دانستیم که دعاهای سحرگاهانمان به اجابت قرین شده است. دانستیم که مولا علی(علیه السلام) اذن ورود داده است و با همسر و فرزندان در معیّت کاروان راهی آن دیار دیرین شدیم…
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔آسید علی آقا
✍سید هادی طباطبایی
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
در بررسی اعمال جمله ای دیدم که برایم جالب بود. نوشته شده بود «جان در مقابل جان». به من فهماندند که تو در مسجد و هیئت جان بسیاری از افراد را از اینکه آلوده به فساد و گمراهی و مواد بشوند نجات دادی. ما هم جان تو را از حوادث و گرفتاری ها حفظ کردیم. حتی به من نشان داده شد که چون خالصانه برای خداوند وقت گذاشتی، ما هم به تو سفر اول کربلا را هدیه دادیم. یعنی همان سفر اول که باعث بخشش تمامی گناهان قبلی من شد. همان هم عنایت پروردگار بود. آنجا معنای آیه «ان تنصروا الله ينصركم...» را کامل متوجه شدم. شما (دین) خداوند را یاری کنید، خداوند نیز شما را یاری میکند. خدا به تعداد و نفرات ما کار ندارد. خداوند میخواهد که ما خالصانه برای رضای خدا وارد میدان عمل شویم. میخواهد که ما هر چه در توان داریم در راه او به کار گیریم. من این را فهمیدم که هر کسی برای حفظ کشور و نظام اسلامی قدمی بردارد، خداوند او را به بهترین نحو یاری خواهد کرد. اصلاً بازگشت من به همین دلیل بود. من خالصانه و بدون هیچ چشم داشتی به مأموریت رفتم.
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔سه دقیقه در قیامت
✍️🏻گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
سفارش میکردند این بار محمد خواست برود، جلودارش باشم.. یک کلام گفتم:
اینهمه سال پای روضه امام حسین فقط گریه کردیم، بچههای آقا عزیز نبودن؟ یه عمر فقط به زبون گفتیم حسین؟ پای جون خودمون و بچههامون وسط باشه و بازم بگیم حسین جان زندگی ما به فدات، شرطه. محمد هم خودش میدونه. بخواد بره، من سر راهش نمیایستم؛ من کنار محمدم...
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔تنها گریه کن
✍اکرماسلامی
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
من از کار حامد و مزخرفات این سعید دیوانه سر درنیاوردم. اما جمله ای که سعید به عنوان یک خبر سری به حامد داده بود توی گوشم تکرار شد : «یک سردار ایرانی بزرگ، با روحش، بدنش، عقلش و عاطفه اش و قلبش و تمام وجودش به کمک حزبالله آمده.»
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔سردار ایرانی
✍سید میثم موسویان
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
من یک شتر یک ساله هستم و اسمم بچه است. با اینکه هیچ شتری توی دنیا اسم بچهاش را بچه نگذاشته، اما دوست دارم من به این اسم زیاد است. به خاطر همین، این اسم را برای خودم انتخاب کردم. من یک شتر خاطره جمع کن هستم. هیچ شتری مثل من، خیلیتر از خیلیتر از خیلی، دلش نمیخواهد من میخواهم! خاطره جمع کند؛ اماِ پدر آدی صاحب ماست؛ ما، یعنی من و پدر و مادرم. آدی دوست من است. او، یعنی آدی، پسر صاحب ِ ماست. دوست دارم آدی به جمع کردن خاطره مثلِ من نیست. دوست دارم آدی به یک عالمه بازی کردن و لج درآری است؛ اما چون دوست دارمش به من زیاد ست، دو تا کار انجام میدهد:
اول اینکه برایم خاطره تعریف میکند؛ دوم اینکه برایم خاطره میسازد. مثل همین الان که با آدی آمده بودیم خانه دوست پدرش تا دو کیسه گندم ببریم خانه. آدی خودش را محکم به من چسباند و گفت:«زودباش، زود باش بچه، فرار کن.» زود باش من برای فرار زیاد بود. بیشترتر از آن نمیتوانستم زود باشم و تند بدوم. به پشت سرم نگاه کردم. هنوز آن چند نفر دنبال ما بودند. آدی گفت:«همهاش تقصیر تو است.»
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔 بچه ای که نمی خواست آدم باشد!"
✍زهرا موسوی
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨قوی ترین دلاور عرب بود؛ برابر با هزار مرد جنگی. خاطره پیروزی این قدر مرد تنها در «یلیل» او را در افسانه ها و مثل ها جاودان کرده بود. حالا ایستاده بود پیش روی سپاه اسلام و پس از چند نوبت رجز سرایی به کنایه فریاد می زد: «مگر به بهشت ایمان ندارید ؟! کسی از شما نیست که او را به بهشت بفرستم؟!… صدایم گرفت از بس رجز خواندم و مبارز طلبیدم.» ” هیبت و شهرت او در جنگاوری، سوغات ترس داشت و بیم مرگ. هربار که رجز می خواند، فقط علی عالی بود که پاسخش را می داد و برای مصافش از پیامبر اجازه می خواست. بار سوم اما رسول که می دانست کسی جرأت رویارویی با عمرو را ندارد، دیگر مانع على نشد.✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔مسیح در اسلام
✍علی قهرمانی
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨ آن شب ماموران ابن زیاد، کوچه به کوچه به دنبال مسلم بودند. امیر فرمان داده بود همه محلهها و کوچههای شهر، در کنترل ماموران دارالاماره باشد.
سربازان حاکم در کنار دروازههای شهر به ردیف ایستاده بودند و تمام خروجیهای کوفه بسته شده بود. مسلم باید…✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔مسلم بن عقیل
✍مجید ملامحمدی
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨با توجه به اینکه اهل کوفه آدمهای بیوفایی بودند، چرا امام حسین دعوت آنها را پذیرفت؟ تعداد دوستداران اهلبیت در کوفه از جاهای دیگر خیلی بیشتر بود. به همین دلیل امام حسین برای مبارزه با یزید، باید به جایی می رفت که طرفداران بیشتری داشته باشد. ضمنا،ً هزاران نفر از کوفیان برای حضرت سیدالشهداء نامه نوشته بودند که برای کمک به آن بزرگوار کاملا آمادهاند. بنابراین، احتمال موفقیت امام حسین در کوفه بیش از مناطق دیگر بود.✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔روز حسین
✍غلامرضا حیدری ابهری
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨دوست دارم آسمان همین الان روی سرم آوار شود! دیشب تا خود صبح چرت زدم و درس خواندم؛ اما چه فایده؟ چه فایده که امروز جای نمره بیست، یک هفده خوشآبورنگ نصیبم شد. آخه هفده هم شد نمره؟ خدا با من لج افتاده! وگرنه هیچ دلیلی ندارد که نمرهام کم شود. محیا سری برای خانم اسدی تکان میدهد و لبخندزنان میآید سمت من. از لبخندش حالم بد میشود؛ باید هم لبخند بزند؛ باید هم در دلش عروسی بگیرد. امروز بهترین نمرهٔ کلاس را گرفته است.
_ کوثر، نمیخوای جمع کنی بریم؟
کتابها را میاندازم داخل کوله؛ نگاهم را از چشمان خندانش میگیرم؛ چادرم را روی سر مرتب میکنم و میگویم: «بریم»✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔بینمازها خوشبختترند!؟
✍فاطمه دولتی
📚 @ketab_Et