| خاطرات طنز ☺️ |
🔻 صدام آش فروشه!...
روزهای اولی که خرمشهر آزاد شده بود، توی کوچه پس کوچههای شهر برای خودمان میگشتیم. روی دیوار خانهای، عراقی ها نوشته بودند: «عاش الصدام».
یکدفعه راننده زد روی ترمز و انگشت گزید که عه عه عه، پس این مرتیکه صدام آش فروشه!...
کسی که بغل دستش نشسته بود نگاهی به نوشته روی دیوار کرد و گفت: «آبرومون رو بردی بیسواد!...
عاشَ! یعنی زنده باد.
#طنز_جبهه
#هفته_دفاع_مقدس
🆔 @basijshiraz
⭕️ #طنز_جبهه
سواری 👍
در دوران اسارت یک بار یکی از برادران اهل تبریز با سرباز عراقی قرار گذاشت که هر کس قوی تر بود به دیگری جایزه ای بدهد. ملاک قوی تر بودن هم آن بود که هر کدام بتواند دیگری را یک دور اطراف آسایشگاه بچرخاند، او قوی تر و در نتیجه برنده است.
ابتدا برادر تبریزی بر گرده ی سرباز عراقی سوار شد😁. او هم یک دور کامل برادر آزاده را دور آسایشگاه چرخاند و مشخص بود که در حال سواری دادن با غرور و تکبّر به میزان قدرت و نیرومندی خود و گرفتن جایزه می اندیشد😂
، در حالی که هدف آن برادر آزاده از انجام چنین کاری چیز دیگری بود. بچه هایی که شاهد این قضیه بودند از خنده....، 😬😉😂.
وقتی نوبت سرباز عراقی شد که بر گرده ی برادر آزاده سوار شود، او گفت: تو خیلی سنگین وزنی و من تو روقوی تر از خود می دونم😉!
با انجام این مسابقه اگرچه جایزه نه چندان ارزشمندی به سرباز عراقی تعلّق گفت، اما آن برادر آزاده توانست در آن محیط خفقان آور اسارت با انجام چنین نمایش جالبی تأثیر مثبتی بر روحیه بچه ها بگذارد. 😂
📚کتاب طنزدراسارت، صفحه٨۶
#هفته_دفاع_مقدس
🆔 @basijshiraz