چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
خورشید چشمهایش،دور دستها را روشن کرده و نور تدبیرش بر تمام زوایای مبهم،روشنگرانه تابیده...دست نوازشگرش سالهاست پیِ درمان است؛درمان تنِ رنجور و نحیفِ در بند افعیها زندانی...
مرد اما امشب تبر بر دوش است!چشمهای پرصلابت یار قدیمی در خاطرش نقش میبندد و صدایش در اطراف طنین انداز میشود:«فلسطین پارهی تن اسلام است...».مرد لب میگشاید به یگانگی خدا و تبر را بلند میکند و تا مغز تلآویو بر سر جور زمان میکوبد...
تبر را که کوبید،شاهدانی رقص کنان در دل شب تاختند و از نورشان گویی خورشید زودتر از روزهای قبل سر بر آورده بود و آیا بُوَد ستاره شش زاویهای را میل و توان عرض اندام در برابر روشنایی غرّایش؟!
از پشت پنجرههای دودی،هولوکاستهای وهمآلود نعره میزنند. وحشت در جان و تنشان ریشه دوانده و جوش و خروش فاتحان آرامششان را ربوده...!
کمی آن سو تر اما،پدری با لبخند نظارهگر چشمهای به خواب رفتهی کودکانش است...اولین شبی است که صدای گریهی بچهها در هم نوازی تیر و تفنگ گم نشد...اولین شبی است که سفیر مرگ در خانهشان را نزد. مسرور از #وعده_صادق الهی و مبهوت آسمان با خود زمزمه میکند «وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّيَاطِينِ ۖ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ...»
✍🏻: ز_میم
Tel: @bitaarof_mag
🟡نشریات بسیج دانشجویی دانشگاه زنجان
@basijznu