eitaa logo
کلناعباسک یا اباصالح (عج)
321 دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
4.9هزار ویدیو
97 فایل
ارتباط با ادمین : @sadat_hosseyni
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 🔸مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد! 🔸می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی … 🔸گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم! 🔸تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم … مواظب باشیم ما اسلام را به چیزی نفروشیم.  @basir_72
✨﷽✨ ✅مردی ثروتمند وارد شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه ‌پوست در گوشه‌ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است! گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سیاه پوست. زن به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر می‌کنم. مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سیاه که در آن گوشه نشسته است. دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سیاه را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم. مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید،این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد. گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است. 💥شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما می‌کنند نادانسته به نفع ما باشد ! ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ @basir_72
💢در اختلافات زندگی، همه چیز را گردن دیگران نیندازید، به نوع رفتار خودتون هم فکر کنید. 🔺شاید شما هم مشکل اخلاقی و رفتاری داشته باشید. 👈از عیبها و ضعفهای خود فرار نکنید. تا میتوانید به دنبال رفع اونها باشید.👉 @basir_72
🔆 🔻حتما بخوانید بی تاثیر نخواهد بود🔻 🔹اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش می‌رفت و با اینکه مدام بوق می‌زدم، به من راه نمی‌داد. 🔸داشتم خونسردی‌ام را از دست می‌دادم که ناگهان چشمم به‌‌ نوشته کوچکی روی شیشه‌ عقبش افتاد: 👈راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"👉 🔹مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود. 🔸ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج می‌دادم؟ 🔹راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟ 🔸اگر مردم، نوشته‌هایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشته‌هایی همچون: "کارم را از دست داده‌ام" "در حال مبارزه با سرطان هستم" "در مراحل طلاق، گیر افتاده‌ام" "عزیزی را از دست داده‌ام" "احساس بی ارزشی و حقارت می‌کنم" "در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم" “بعد از سال‌ها درس خواندن، هنوز بیکارم” “مریضی در خانه دارم” و صدها نوشته دیگر شبیه اینها. 🔸همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمی‌دانیم. 🔹بیائیم نوشته‌های نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمی‌شود فریاد زد ... @basir_72
🔆 ✍ مثل تختی باشیم 🔸تختی يک ماشين بنز ۱۷۰ سبزرنگ داشت. هميشه برای تعمير به تعمیرگاه نادر می‌آمد که مالکانش دو شريک بودند. مردمی که گرفتاری يا مشکلی داشتند، برای تختی نامه می‌نوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه می‌دادند تا به دست تختی برسانند. 🔹يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشینش آمد. 🔸گفتيم: ماشين کو؟ 🔹آقا تختی گفت: ديشب ماشين را دزديدند. 🔸آوانس با شنيدن اين حرف گفت: آقا موقع رفتن ماشين منو ببر تا ببينم چه خواهد شد. 🔹يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند. پهلوان در حالی که یکی از نامه‌ها را می‌خواند، يک دفعه خنده‌ بلندی کرد و گفت: نامه آقا دزده است! نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمنده‌ام که ماشینت رو دزدیدم. 🔸به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود، رفتيم. ماشین آنجا بود، تختی دور ماشين چرخيد و گفت: لاستيک‌ها، تودوزی، ‌ضبط و همه چيز ماشین نو شده! 🔹سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی را دزدیده از کارش پشیمان شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین را نو کرده بود. 🔸بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت: عمو حيدر! بيا مبلغی که برای ماشين من خرج شده رو به خيريه بديم. 🔹در واقع تختی هر وقت می‌توانست به مردم خدمت می‌کرد. حتی زمانی که چنين اتفاقی برای او افتاد. در يک کلمه بگويم تختی قهرمانی مردمی بود. 🔻و افسوس که حالا برخی ورزشکارنماها با تمام توان علیه منافع مردم در خدمت دشمن هستند . # ورزشکاران وطن فروش توجه کنند! @basir_72
🔅 ✍ وقتشه قربانی کنیم 🔹کوزه‌ای رو دم‌دست یه میمون می‌ذارن و چند گردو رو جلوی چشم میمون داخل کوزه میندازن. 🔸دهانه‌ کوزه‌ تنگه ولی میمون می‌تونه و دستاش رو می‌بره داخل کوزه و چند گردو رو می‌ذاره تو مشتش. 🔹میمون وقتی می‌خواد دستش رو دربیاره، دست مشت‌کرده‌اش که پر از گردوئه از دهانه‌ کوزه درنمیاد. 🔸این آزمایش رو با هر میمونی که امتحان کنید ساعت‌ها طول می‌کشه که بفهمه چاره‌ای جز این نداره که گردوها رو رها کنه. 🔹خب شاید بگید میمونه و نمی‌فهمه، ولی این داستان درمورد ما انسان‌ها هم صادقه. این، داستان قربانی‌کردنه! زندگی تنها وقتی بهتر می‌شه که حاضر باشیم براش قربانی کنیم. 🔸بعضی‌هامون این‌قدر نگران ازدست‌دادن چندتا از گردوهامون هستیم که آزادی رو براش فدا کردیم. 💢وقتشه قربانی کنیم. @basir_72