هدایت شده از جوانه های تشکیلات🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یا مرگ یا خمینی
◾️به یاد عاشورای کفن پوشان ورامین و پیشوا که اولین فصل خونین مبارزه با طاغوت را در سال ۴۲ رقم زدند.
@bdilam
✋🏻| #ســلام_فرمانـده
😍| #دهــه_نــودیها
اجرای سرود سلام فرمانده توسط دانش آموزان شهرمهران به مناسبت ارتحال حضرت امام(ره)و قیام ۱۵ خرداد ✅
🆔 @basirat13967
هدایت شده از جوانه های تشکیلات🌱
#مشـاوره_تحصیلے😎🌱
چیکار کنیم تا درس خوندن برامون جذاب شه؟ 🙃
خب قطعا خیلی از شماها بعضی از دروس که احساس میکنید مفید نیستن، براتون جذاب نیست؛
ولی خب برای ادامه تحصیل مجبوریم اونا رو بخونیم دیگه :)
حالا باید چیکار کنیم تا این دروس کسل کننده رو بخونیم؟
باید از تکنیکی به اسم قصه گویی استفاده کنیم 👌🏻
برای این کار، باید همه مطالب رو مثل قصه کنار هم بچینید 📖
این کار کمک میکنه تا میل و علاقه بیشتری به مطالعه پیدا کنید و اون مبحث از میزان خسته کننده بودنش کم میشه!
از طرفی، تبدیل درس به قصه میتونه به یادگیری بهتر شما توی مطالعه کمک کنه ✅
💯| #مجمـعفاطمے
📚| #قـرارگاهعلمے
🆔 @bdilam
هدایت شده از جوانه های تشکیلات🌱
14.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | #پانزدهم_خرداد💯
چرا بعضی سیاسیون با ۱۵ خرداد دشمنی دارند؟
⁉️چرا غربزدهها از این روز میترسند؟
✊🏼 شعار محوری این روز چه بود؟
🆔 @bdilam
هدایت شده از جوانه های تشکیلات🌱
4_5821236005407035469.pdf
13.71M
خلاصه نکات مهم ترین قسمت های کل دروس ریاضی دوازدهم انسانی 😍
#خلاصه_نویسی
#رشته_انسانی
"قرارگاه علمی مجمع همفکری فاطمی"
🆔 @bdilam
هدایت شده از جوانه های تشکیلات🌱
4_5825805013091356157.pdf
13.98M
خلاصه نکات مهم ترین قسمت های کل دروس فیزیک دوازدهم 😍
#خلاصه_نویسی
#رشته_ریاضی
#رشته_تجربی
"قرارگاه علمی مجمع همفکری فاطمی"
🆔 @bdilam
هدایت شده از جوانه های تشکیلات🌱
#مشـاوره_تحصیلے😎🌱
💯 نهایی بخونم یا کنکور؟ 🧐
✅ این نکته رو حتما یادتون باشه که نهایی از کنکور جدا نیست؛ به هر حال دروسی که برای امتحانات میخونید توی کنکور هم هست؛ از طرفی معدل تاثیر مثبت هم داره پس روش کار کنید.
🔹 گروه اول: اون گروهی که تا الان عالی خوندن و مسلط به دروس هستن، 20% زمان مرور برای امتحانات باشه و بقیه زمان صرف کنکور بشه. آزمون بدن و...
🔸 گروه دوم: اون گروه از بچه هایی که متوسط خوندن، باید 35% از زمانشون رو برای امتحانات بزارن و بقیه زمان رو بزارن برای کنکور و زدن آزمون!
🔹 گروه سوم: کسایی که خیلی ضعیف هستن باید 50% از زمانشون رو برای امتحانات بزارن و 50 درصد هم برای کنکور و خوندن پایه و زدن آزمون !
💯| #مجمـعفاطمے
📚| #قـرارگاهعلمے
🆔 @bdilam
هدایت شده از جوانه های تشکیلات🌱
#تشڪیلات_محور 😇
💯 تزریق روحیه و وجدان کاری به نیروها!
کاربـایدتشڪیلاتےباشـد 🌱
ـــــــــــــــــــــــــ
✨خاکریز✨
مدرسه تربیت تشکیلاتی
نوجوانان انقلابی استان ایلام
🆔 @bdilam
*این داستان واقعی بسیار زیبا و منقلب کننده است حتماً بخوانید و اگه حالو هواتون امام حسینی شد،من حقیر رو از دعای خیرتان دریغ نفرمایید*🥺😭🤲🏻
*التماس دعای فرج*
💖💖💖💖
یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بودو300 مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف میکرد:
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها.. ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:
حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
*صبح روز اول که در کربلا* *بودیم به لابی هتل آمده*
*و دیدم خانمی*
*با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل*
*منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد*.
*وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت*:
ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
من که شوکه شده بودم گفتم:
اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه
کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم..
باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...
بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که
مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
حضرت فرمودند: پ