‼️ احکام بانوان
🔷س ۵۷۶۰: اگر زنی که به خاطر نذر روزه روز معیّنی روزه دار است، در حال روزه حیض شود، چه تکلیفی دارد؟
✅ ج: روزهاش با عادت شدن، ولو در یک جزء از روز باشد، باطل میشود و قضای آن روز بعد از پاک شدن بر او واجب است.
🆔 @basirat65
داستان عبرتانگیز
جوانی تصميم گرفت از دختر مورد پسندش، خواستگاری کند، اما قبل از اقدام به اینکار، از مردم در مورد آن دختر جویای معلومات شد.
مردم چنین جواب دادند: این دختر بدنام، بیادب، بدخوی و خشن است.
آن شخص از تصمیم خود منصرف شده به خانهی خود برگشت و در مسیر راه با شیخ کهنسالی رو به رو شد؛ شیخ پرسید: فرزندم چیشده؟ چرا اینقدر پریشان و گرفتهای؟
آن شخص قصه را از اول تا آخر برای شیخ بیان نمود.
شیخ گفت: بیا فرزندم من یکی از دخترانم را به عقد تو درمیآورم، اما قبل از آن برو و از مردم دربارهی دخترانم پرس و جو کن.
شخص رفت و از مردم محل در مورد دختران شیخ سؤال کرد و دوباره به نزد شیخ آمد.
شیخ از آن جوان پرسید: مردم چیگفتند؟
- مردم گفتند: دختران شیخ، بسیار بداخلاق، بیادب، بیحیا، فاسق و بیبندوبارند.
شیخ: با من به خانه بیا!
وقتیکه آن شخص به خانهی شیخ رفت، به جز یک پیر زن، کسی را ندید و آن پیر زن، همسر شیخ بود که به خاطر عقیم و نازا بودنش هیچ فرزندی به دنیا نیاورده بود.
زمانیکه آن شخص از دیدن این حالت شوکه شد، شیخ برایش گفت: فرزندم! مردم به هیچکسی رحم نمیکنند و دانسته، یا ندانسته در حق دیگران هرچه و هر قسمی که خواستند حکم میکنند.
درس: به قضاوت مردم اعتنا نکنید؛ چون آنها به حرفزدن و قضاوتکردن پشت سر مردم، عادت کرده اند
📚حکایتی خواندنی
آورده اند که کفندزدی در بستر مرگ افتاده بود. پسر خویش را فراخواند. پسر به نزد پدر رفت گفت: «ای پدر امرت چیست؟»
پدر گفت: «پسرم من تمام عمر به کفندزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس میکنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی میکند. از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.»
پسر گفت: «ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.»
پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد. از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق میدزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود و از آن پس خلایق میگفتند: «صد رحمت به کفن دزد اولی که فقط میدزدید و چنین بر مردگان ما روا نمیداشت.
•✾📚 @basirat65📚✾•
#داستان 📜
📚بحارالانوار جلد ۲
✨انفاق نان جو
حسن و حسين عليهماالسلام مريض شدند. پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله با چند تن از ياران به عيادتشان آمدند. گفتند:
- يا علي! خوب بود نذري براي شفاي فرزندانت مي كردي.
علي عليه السلام و فاطمه عليهماالسلام نذر كردند، اگر عزيزان شفا يابند، سه روز روزه بگيرند. خود حسن و حسين عليهماالسلام و فضه كه خادمه آنها بود نيز نذر كردند كه سه روز روزه بگيرند. چيزي نگذشت كه خداوند به هر دو شفاي عنايت فرمود. روز اول را روزه گرفتند در حالي كه غذايي در خانه نداشتند. حضرت علي عليه السلام سه صاع (تقريبا سه كيلو) جو قرض كرد. حضرت زهرا عليهاالسلام يك قسمت آن را رد كرد. پنج عدد نان پخت. وقت غروب سفره انداختند و پنج نفر كنار سفره نشستند.
✅هنگام افطار سائلي بر در خانه آمد و گفت: سلام بر شما اي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله! من مستمندي از مستمندان مسلمين هستم. طعامي به من دهيد كه خداوند به شما از طعامهاي بهشتي عنايت كند.
🖇خاندان علي عليه السلام همگي غذاي خويش را به او دادند و تنها با آب افطار كردند و خوابيدند.
روز دوم را نيز روزه گرفتند. فاطمه عليهاالسلام پنج عدد نان جو آماده كرد و در سفره گذاشت.
✅موقع افطار يتيمي آمد و گفت: - سلام بر شما اي خاندان محمد صلي الله عليه و آله! من يتيمي مسلمانم، به من غذايي دهيد كه خداوند به شما از غذاي بهشتي مرحمت كند.
🖇همه سهم خود را به او دادند و باز با آب افطار كردند.
روز سوم را نيز روزه گرفتند. زهرا عليهاالسلام غذايي (نان جو) آماده كرد.
✅ هنگام افطار اسيري به در خانه آمد و كمك خواست. بار ديگر همه غذاي خويش را به اسير دادند و تنها با آب افطار كرده و گرسنه خوابيدند.
صبح كه شد علي عليه السلام دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفته و محضر پيامبر رسيدند. در حاليكه بچه ها از شدت گرسنگي مي لرزيدند. وقتي كه پيامبر صلي الله عليه و آله آنها را در چنان حالي ديد فرمود: يا علي! اين حالي را كه در شما مي بينم برايم بسيار ناگوار است. سپس برخاست و با آنان به سوي فاطمه عليهاالسلام حركت كردند. وقتي كه به خانه وارد شدند. ديدند فاطمه
عليهاالسلام در محراب عبادت ايستاده، در حالي كه از شدت گرسنگي بسيار ضعيف گشته و ديدگانش به گودي نشسته. رسول خدا صلي الله عليه و آله او را به آغوش كشيد و فرمود: از وضع شما به خدا پناه مي برم.
💥در اين وقت جبرئيل نازل گشت و گفت: اي رسول خدا! خداوند به داشتن چنين خانداني تو را تهنيت مي كند. آن گاه سوره (هل أتي) را بر او خواند.
•✾📚 @basirat65📚✾•
#داستان 📜
📚بحارالانوار جلد ۲
📿 پيغمبر صلي الله عليه و آله و شبان
رسول خدا صلي الله عليه و آله با عده اي از بيابان عبور مي كردند. در اثناي راه به شترچراني رسيدند. حضرت كسي را فرستاد تا مقداري شير از او بگيرد.
شترچران گفت: شيري كه در پستان شتران است براي صبحانه قبيله است و آنچه در ظرف دوشيده ام براي شام آنهاست.
با اين بهانه به حضرت شير نداد.
💥پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله او را دعا كرد و گفت: خدايا! مال و فرزندان او را زياد كن!
سپس از آن محل گذشتند و به گوسفند چراني رسيدند. پيامبر كسي را فرستاد از او شير بخواهد. چوپان گوسفندها را دوشيد و با آن شيري كه در آن ظرف حاضر داشت همه را در ظرف فرستاده پيامبر صلي الله عليه و آله ريخت و يك گوسفند نيز براي حضرت فرستاد و عرض كرد:
- فعلا همين مقدار آماده است، اگر اجازه دهيد بيش از اين تهيه و تقديم كنم؟
💥رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره او نيز دعا كرده، گفت: خدايا! به اندازه نياز او روزي عنايت فرما!
يكي از اصحاب عرض كرد:
- يا رسول الله! آن كس كه به شما شير نداد درباره او دعايي نمودي كه همه ما آن دعا را دوست داريم و درباره كسي كه به شما شير داد دعايي فرمودي كه هيچ يك از ما آن دعا را دوست نداريم!
✅✅رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: مال كم نياز زندگي را برطرف مي سازد، بهتر از ثروت بسياري است كه آدمي را غافل نمايد.
✅سپس اين دعا را نيز كردند:
- خدايا به محمد و اولاد او به اندازه كافي روزي لطف فرما!
•✾📚 @basirat65📚✾•
#همسرداری 🚻
⁉️فردى ازدواج کرد و به خانه جديد رفت
ولی هرگز نمیتوانست با همسر خود کنار بیاید
💥آنها هرروز باهم جروبحث میکردند
🖇روزی نزد داروسازی قدیمی رفت واز او تقاضا کرد سمی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد
داروساز گفت اگر سمی قوی به تو بدهم که همسرت فورأ کشته شود همه به تو شک میکنند پس سم ضعیفی میدهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم اورا از پای درآورى و
✨توصیه کرد دراین مدت تامیتوانی به همسرت مهربانی کن
تاپس از مردن او کسی به تو شک نکند
فرد معجون را گرفت
و به توصیه های داروساز عمل کرد
✔️هفته ها گذشت
مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد
💥تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت
من او را به قدر مادرم دوست دارم
و دیگر دلم نمیخواهد او بمیرد
دارویی بده تا سم را از بدن او خارج کند
✅داروساز لبخندی زد و گفت
آنجه به تو دادم سم نبود
سم در ذهن خود تو بود
و حالا
با مهر و محبت آن سم از ذهنت بیرون رفته است
✅مهربانی
موثرترین معجونیست که
به صورت تضمینی
نفرت و خشم را نابود میکند...
•✾📚 @basirat65📚✾•
🌸داستان سوره ممتحنه🌸
آیا معنی ممتحنه را می دانید⁉️
ممتحنه دختری بنام ام کلثوم دختر عقبه ابن أبي معیط.
پدر ام کلثوم بسیار شرور بود او بر سر پیامبر در حالی که در مکه نماز می خواند شکمبه می ریخت
او همان شخصی بود که پیراهنش را دور گردن پیامبر پیچید و پیامبر در حال نماز بی هوش شد
او پیامبر و مسلمانان را در اوج دشمنی آزار می داد
با وجود گمراهی عقبة ابن ابی معیط، خداوند بزرگ از نسل او مسلمان و یکتاپرست بوجود آورد
و تنها دخترش ام کلثوم به رسالت پیامبر ص ایمان آورده بود و به شدت با فرهنگ، متدین، اهل علم و با جمال و مودب به آداب انسانی بود
ایمان وجود ام کلثوم را فرا گرفته بود ولی او آن را از پدرش پنهان می کرد زیرا می دانست که او را بی شک خواهد کشت.
تا اینکه زمان مهاجرت پیامبر از مکه به مدینه فرا رسید و ام کلثوم بسیار دوست داشت تا همراه پیامبر به مدینه مهاجرت کند ولی او نگران برخورد سخت پدر و برادرانش بود او صبر کرد تا اینکه در جنگ بدر پدرش عقبه بن ابی معیط بر کفر کشته شد و او در خانه پدر درحالی که 17 سال بیشتر نداشت باقی ماند او بسیار زیبا بود و بزرگان و ثروتمندان جوان مکه به خواستگاری او می رفتند و او به بهانه غم از دست دادن پدر آن خواستگارها را جواب رد می داد در حالی که او مسلمان و ایمانش را پنهان می کرد و میان صدها کافر و مشرک عبادت خدا می کرد او صبر کرد و امیدش مهاجرت به سوی پیامبر و شهر مدینه بود
ناگهان اتفاقی افتاد و محاسبات ام کلثوم برای مهاجرت به مدینه را به کلی بهم ریخت، در این مدت صلح حدیبیه پیش آمد و یکی از شروط آن این است که در صورتی که یکی از مشرکان مکه ایمان آورد و به مدینه مهاجرت کرد به مشرکان مکه تحویل داده شود. ام کلثوم شروط صلح حدیبیه را یاد آوری می کرد و می گریست گریه ای تلخ چرا که مهاجرت به مدینه را از دست داده بود چونکه اگر به مدینه و به سوی پیامبر مهاجرت می کرد او را پس می فرستادند. شرایط برای ام کلثوم سخت بود و در خفقان به سر می برد لذا تصمیم گرفت مهاجرت کند حتی اگر او را به مکه بر گردانند.
آیا می توانید این ادعا و این اراده بزرگ را تصور کنید؟
دختری با 17 سال سن و زیبا تنها از مکه به سوی مدینه در شب تاریک و در راهی طولانی و پر از خطر
این قابل تصور نیست که بعد از این همه سختی راه و گذراندن خطرات زیاد، پیامبر او را به مکه ارجاع می داد
و اگر او را برگرداند عموهایش خواهند فهمید که مسلمان شده است و او را خواهند کشت یا بسیار آزار خواهند داد
ولی او مصمم بود تنهای تنها و بدون هیچ همراهی مگر عنایت حق تعالی
الله اکبر ، این چه صبری است و چه اراده بزرگی؟!
او مهاجرت کرد و به مدینه رسید و به سوی پیامبر شتافت، پیامبر متحیر می شود و مردد که چگونه او را برگرداند،
اما ،مردانگی و شرافت و اخلاق از این کار ممانعت می کرد که او را برگرداند ولی پیامبر بر عهدش وفادار است و ناچار به همه شروط صلح مقید میباشد
گفتگوهای زیادی در مدینه در گرفت همه اصحاب پیامبر ارجاع او را نپذیرفتند ،در حالی که پیامبر ساکت بود راه چاره را به خدا واگذار کرد ،
در شرایطی پر از نگرانی که سابقه نداشت.
سپس جبرئیل امین از بالای هفت آسمان در خصوص مشکل ام کلثوم با وحی نازل شد و آیات سوره ممتحنه بر پیامبر وحی می شود
( ای کسانی که ایمان آورده اید اگر زنان مؤمن به سوی شما مهاجرت کردند آنها را امتحان کنید، خداوند به ایمانشان آگاه تر است و اگر آنها را مؤمن یافتید پس آنها را به کفار برنگردانید،
نه آنها بر مشرکان حلال هستند و نه مشرکان بر آنها....)آیه 10 از سوره ممتحنه
الله اکبر الله اکبر
از بالای 7 آسمان امر الهی نازل شد که ام کلثوم به مکه عودت داده نشود و خداوند او را پذیرفت و زنان پیامبر و زنان اصحاب مانند یه فدایی از او استقبال کردند
در مدینه بر خلاف میل قریش باقی ماند سپس خداوند بخاطر صبر و ایمانش به او خیر فراوان عطا کرد
او با عبدالرحمن ابن عوف که از ثروتمندان شهر مدینه بود ازدواج کرد
آری اوست که صبر کرد و ازدواج با اشراف و ثروتمندان مکه را نپذیرفت و بخاطر ازدواج حاضر نشد دینش را بفروشد.
پروردگار ما تلافی کرد و او را تنها و بیچاره نکرد و آیاتی از قرآن را در حق او نازل کرد
بله داستانی به شدت زیبا
شاید آن را نشنیده باشید
بنابراین به خداوند اطمینان حاصل کنید
خداوند پاداش شما را خواهد داد و شما را عوض می دهد
پس همیشه به کار خیر و نیکی همت داشته باشید.و اميدتان به خدای قادر و بصیر باشد.......
@basirat65
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✍در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس ، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید. آن زن را خدادادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت.
خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد ، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند. شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید. شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد. ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم.
بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر.
شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد. دست بالای دست بسیار است ، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟
📚نقل از ڪتاب جوامع الحڪایات و والمواعظ الحسنات
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹