eitaa logo
بصیرت
59 دنبال‌کننده
975 عکس
581 ویدیو
14 فایل
عمار می خواهد این زمین
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍ملا مهرعلی خویی در مسجد نشسته بود که جوانی برای سوالی نزد او آمد و گفت: پدرم قصاب است و در ترازو کم فروشی می کند، اما خدا در این دنیا عذاب اش نمی کند؟ آیا خدا هوای ثروتمندان را بیشتر دارد؟ ملامهرعلی گفت: بیا با هم مغازه پدرت برویم. وارد مغازه پدر شدند . ملا مهرعلی از پدرش پرسید: این همه خرمگس های زرد آیا فقط در قصابی تو وجود دارد؟ قصاب گفت: ای شیخ درست گفتی من نمی دانم چرا همه خرمگس های شهر در قصابی من جمع شده و روی گوشت های من می نشینند؟ ملا گفت: به خاطر این که هر روز 2 کیلو کم فروشی می کنی، هر روز دوهزار خرمگس مامور هستند دو کیلو از گوشت های حرام را که جمع می کنی جلوی چشمان تو بخورند. و کاری از دست تو بر نیاید. ملا مهرعلی به انتهای مغازه رفت و چوب کوچکی از سقف کنار زد ، به ناگاه دیدند که زنبورهایی هم کندوی عسلی در کنار چوب سقف قصابی ساخته اند که عسل های شهد فراوانی دارد که قصاب از آن بی خبر بود. رو به پسر قصاب کرد و گفت: پدرت هر ماه قدری گوشت اندازه کف دست به پیرزنی بی نوا می بخشد و این زنبور های عسل هم ، هدیه خدا به او بخاطر این بخشش است. ملا علی رو به پسر کرد و گفت: ای پسر بدان که او حرام را بر می دارد و حلال را بر می گرداند هرچند حرام را جمع می کنی و حلال را می بخشی. پس ذره ای در عدالت او در این دنیا بر خود تردید راه نده. مرحوم ملا مهرعلی خویی صاحب قصیده معروف (( ها علی بشر کیف بشر)) است که مزارش در تپه ای در خروجی شهر خوی قرار دارد و حدود 150 سال پیش در این مکان دفن شده است. در شهر خوی مشهور است که او وصیت کرد در تشیع جنازه من همه مردم شهر بیایند، و کسی خانه خود ننشیند. زمانی که جنازه او را برای دفن می بردند، زلزله ای مهیب آمد و شهر را ویران و بسیاری را کشت و آنجا بود مردم فهمیدند پیام وصیت او چه بود. •✾📚 @basirat65 📚✾•
‌ 📚داستان کوتاه (شتردیدی ندیدی) مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت. پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟ مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟ پسر گفت: من شتری ندیدم! مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد. قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟ پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است. قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد.. شتر دیدی ندیدی •✾📚 @basirat65📚✾•
🏖روباهي از شتري پرسيد: عمق اين رودخانه چقدر است؟ شتر جواب داد: تا زانو ولي وقتي روباه توي رودخانه پريد ، آب از سرش هم گذشت! روباه همانطور که در آب دست و پا مي زد و غرق مي شد به شتر گفت: تو که گفتي تا زانووووو! و شتر جواب داد: بله ، تا زانوي من ، نه زانوي تو! هنگامي که از کسي مشورت مي گيريم بايد شرايط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگيريم. «لزوماً هر تجربه اي که ديگران دارند براي ما مناسب نيست» ─┅─═इई 🌼ईइ═─┅─ •✾📚 @basirat65 📚✾•
استدلال علامه امینی و سوالی که بی جواب ماند. زمانی علمای اهل تسنن مرحوم علامه امینی (صاحب کتاب الغدیر) را برای صرف شام دعوت می کنند. اما علامه امینی امتناع می ورزد و قبول نمی کند . آنها اصرار می کنند که علامه امینی را به مجلس خود ببرند. به علت اصرار زیاد علامه امینی دعوت را می پذیرد و شرط می گذارد که فقط صرف شام باشد وهیچ گونه بحثی صورت نگیرد آنها نیز می پذیرند. پس از صرف شام یکی از علمای اهل سنت که در آن جمع زیادی از علما نشسته بود (حدود 70 الی 80 نفر) می خواست بحث را شروع کند که علامه امینی گفت : قرار ما این بود که بحثی صورت نگیرد اما باز آنها گفتند : پس برای متبرک شدن جلسه از همین جا هر نفر یک حدیث نقل کند تا مجلس نورانی گردد. ضمناً تمام حضار درجلسه حافظ حدیث بودند و حافظ حدیث به کسی گفته می شود که صد هزار حدیث حفظ باشد. آنان شروع کردند یکی یکی حدیث نقل کردند تا اینکه نوبت به علامه امینی رسید . علامه به آنها گفت شرطم بر گفتن حدیث این است که ابتدا همگی بر معتبر بودن یا نبودن سند حدیث اقرار کنید . همه قبول کردند . سپس علامه امینی فرمود : قال رسول الله (صلوات الله علیه ) : من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه : هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است . سپس از تک تک حضار در جلسه در رابطه با معتبر بودن حدیث اقرار گرفت و همه حدیث را تایید کردند . سپس گفت حال که همه حدیث را تایید کردید یک سوال از شما دارم ، بعد از کل جمع پرسید : آیا فاطمه الزهرا ( سلام الله علیها ) امام زمان خود را می شناخت یا نمی شناخت ... ؟ اگر می شناخت ، امام زمان فاطمه ( سلام الله علیها ) چه کسی بود ؟ تمام حضار مجلس به مدت ربع ساعت ، بیست دقیقه ساکت شدند و سرشان را به زیر انداختند و چون جوابی برای گفتن نداشتند یکی یکی جلسه را ترک کردند و با خود می گفتند اگر بگوییم نمیشناخت ، پس باید بگوییم که فاطمه ( سلام الله علیها ) کافر از دنیا رفته است و حاشا که سیده نساء العالمین کافر از دنیا رفته باشد و اگر بگوییم می شناخت چگونه بگوییم امام زمانش ابوبکر بوده ؟ در حالی که بخاری ( از سرشناس ترین علمای اهل سنت ) گفته : ماتت و هی ساخطه علیهما - فاطمه ( سلام الله علیها ) در حالی از دنیا رفت که به سختی از ابوبکر و عمر غضبناک بود "و چون مجبور می شدند بر حقانیت و امامت علی بن ابیطالب (علیه السلام ) اقرار بورزند سکوت کرده و جلسه را با خجالت ترک کردند. •✾📚 @basirat65 📚✾•
✨ امیرالمؤمنین على عليه السلام فرمود: براى ، را مى كنم: 1️⃣ شخصى كه براى صدقه دادن از خانه خارج مى شود و در اين هنگام مرگش فرا مى رسد. 2️⃣ كسى كه براى عيادت بيمار از خانه بيرون مى آيد و فوت مى كند. 3️⃣ شخصى كه براى جهاد در راه خدا از خانه خارج مى شود و به شهادت مى رسد. 4️⃣ كسى كه براى انجام حج خانه خدا بيرون مى آيد و ملك الموت جانش را مى ستاند. 5️⃣ آن كس كه براى بجا آوردن نماز جمعه از منزل خارج مى شود و مى ميرد. 6️⃣ كسى كه براى تشييع جنازه مسلمانى از خانه خارج شده و فوت مى كند. 📚 من لایحضره الفقیه ؛ حديث ۳۸۴، ج ۱، ص ۱۴۰. 📚گلچين صدوق (گزيده من لا يحضره الفقيه)، ج ۱، ص: ۱۳۰ •✾📚 @basirat65 📚✾•
قاضی شهر بدون رشوه کاری انجام نمیداد و با رشوه حق را ناحق می کرد. اتفاقا روزی ملا برای تصدیق سندی به حکم قاضی نیاز داشت. چند بار رفت و برگشت ولی نتیجه ای نگرفت. یک روز ظرفی عسل برای قاضی برد و امضا گرفت. روز بعد شخص دیگری برای قاضی خامه برد. قاضی دستور داد عسل را بیاورند تا با خامه میل کند. درِ کوزه را که باز کرد، دید به اندازه یک بند انگشت عسل است و بقیه اش گِل! قاضی که فریب خورده بود عصبانی شد و دستور داد سند را از ملا بگیرند و به حضورش ببرند. پس از جستجوی فراوان، مُلا را یافتند و به او گفتند: قاضی گفته که در سند شما اشتباهی رخ داده است، آن را بیاور تا اصلاحش کنم! ملا گفت: به قاضی سلام برسانید و بگویید، اشتباه در سند نیست، در عسل است! •✾📚 @basirat65 📚✾•
🔰پیامبر اکرم (ص) سه گناه است که کیفرشان در همین دنیا می رسد و به آخرت نمی افتد: ☢ آزردن پدر و مادر ☢ زورگویی و ستم به مردم ☢ ناسپاسی نسبت به خوبی های دیگران •✾📚 @basirat65 📚✾•
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ 🔴 سلمان فارسی می گوید: روزی حضرت فاطمه (س) را دیدم که چادری وصله دار و ساده بر سر دارد. در شگفت ماندم و تعجب کردم، گفتم: عجبا! دختران پادشاه ایران و روم بر کرسی های طلایی می نشینند و پارچه های زربافت به تن می کنند و این دختر رسول خداست که نه چادرهای گران قیمت بر سر دارد و نه لباس های زیبا. فاطمه (س) پاسخ داد: ای سلمان! خداوند بزرگ لباس های زینتی و تخت های طلایی را برای ما در روز قیامت ذخیره کرده است. حضرت زهرا (س) سپس به محضر پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله) آمدند و گفتند: یا رسول اللّه سلمان از لباس ساده من تعجب مى کند! قسم به خدایى که تو را به پیامبرى برانگیخته است، مدت پنج سال است که زیرانداز شبانه من و على پوست گوسفندى است که روزها علوفه شترمان را بر روى آن مى ریزیم، و شب ها بر روی او میخوابیم و بالش ما نیز قطعه پوستى است که درون آن از لیف درخت خرماست. 📚بحارالانوار ج43 ص 87 ح 9 نهج الحیاة، فرهنگ سخنان فاطمه (س)، ص 162 •✾📚 @basirat65 📚✾•
🌹 زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام) آمد و گفت: "اى پیامبر خدا! پروردگار تو ظالم است یا عادل؟" داوود فرمود: "خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟" . زن گفت: "من پیرزنی هستم که سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى‌بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم. ناگهان پرنده‌اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم." . هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه حضرت داوود را زدند. حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد. ناگهان ده نفر تاجر به حضور حضرت داوود آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: "این پول ها را به مستحقش بدهید." حضرت داوود از آن ها پرسید: "علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به این جا آورده اید چیست؟" گفتند: "ما سوار کشتى بودیم که طوفانى برخاست؛ کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم. ناگهان پرنده اى را دیدیم که پارچه سرخ بسته ای سوى ما انداخت. آن را گشودیم و در آن شال بافته ای دیدیم. به وسیله آن، محل آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم. ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آورده‌ایم تا هر که را بخواهى صدقه بدهى. . حضرت داوود رو به سمت زن کرد و فرمود: پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟ سپس ‍هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاه‌تر از دیگران است. •✾📚 @basirat65 📚✾•
🌸🍃 داستان کوتاه دعای چوپان ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏«ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ؟ » ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ‏«ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ‏» ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ‏نماﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ! ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅﯾﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏«ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﯼ؟‏» ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ‏ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ! ﻣﺮﺩ، ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﮤ ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ‏«ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ: ‏«ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ. ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟‏» ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ... ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺻﺎﻑ، ﺍﺯ ﺻﺪ ﻧﻤﺎﺯ ﯾﮏ ﺩﻝ ﭘﺮﺁﺷﻮﺏ ﺑﻬﺘﺮ است. •✾📚 @basirat65 📚✾•
⚜ارزش نهی از منکر و هدایت کردن! امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: در میان بنی‌اسرائیل عابدی بود، هرگز گناه نمی‌کرد و همواره به عبادت خدا مشغول بود، ابلیس بسیار ناراحت شد، با دمیدن به دماغش اعلام کرد تا فرزندانش به حضور بیایند، به دنبال این اعلام همه شیطان‌ها در نزد ابلیس (پدرشان) اجتماع کردند، ابلیس گفت: «چه کسی از میان شما می‌توان فلان عابد را گمراه کند که بی‌گناهی او سخت مرا ناراحت کرده است؟!» هریک از آنها سخنی گفتند، یکی گفت: من از ناحیه زنان او را گمراه می‌کنم، ابلیس گفت: این پیشنهاد تو بی‌فایده است، او فریب زنان را نمی‌خورد. دیگری گفت: من به وسیله شراب و سایر نوشیدنی‌های لذیذ او را فریب می‌دهم. ابلیس گفت: «فایده ندارد، او گول لذّت‌های دنیا را نمی‌خورد.» دیگری گفت: من او را می‌توانم فریب دهم، ابلیس گفت: چگونه؟ او گفت: از راه عبادت، ابلیس گفت: «پیشنهاد خوبی کردی، همین کار را دنبال کن.» آن شیطان به صورت انسان وارد عبادتگاه عابد شد، و در پیش روی او مشغول به نماز و عبادت شد و شب و روز بدون استراحت به عبادت خود ادامه داد. عابد تعجّب کرد و با خود می‌گفت: این عابد تازه وارد، چقدر توفیق سرشار برای عبادت دارد، از او سؤال می‌کرد، ولی شیطان اعتنا نکرده و به عبادتش ادامه می‌داد. تا اینکه به طور مکرّر گفت: «ای بنده خدا بگو بدانم به خاطر چه عاملی این گونه برای انجام عبادت آمادگی یافته‌ای؟! » سرانجام شیطان به عابد گفت: «من یک گناهی را انجام داده‌ام، هروقت به یاد آن می‌افتم، از ترس آن، بیشتر مشتاق عبادت می‌شوم» (تا باعبادت خود جبران کنم و آن گناه را به طور کلی از زندگی خود دور سازم). عابد: آن گناه چه گناهی بوده، به من خبر بده تا من نیز آن را انجام دهم و سپس توبه کنم و به توفیق سرشار برای عبادت دست یابم. شیطان: این دو درهم را از من بگیر و وارد شهر شو، و در فلان جا به در خانه‌ای برو، در آنجا زنی هست با او زنا کن، و سپس بازگرد. عابد جاهل وارد شهر شد و آدرس آن زن را از مردم پرسید، مردم خانه او را به عابد نشان دادند و پیش خود می‌گفتند: لابد عابد می‌خواهد آن زن بدکار را موعظه وهدایت کند. عابد به سوی خانه آن زن رفت، و پس از اجازه وارد خانه او شد، زن وقتی که شکل و لباس عابد را دید، گفت: «آمدن تو با این قیافه به اینجا تناسب ندارد، برای چه به اینجا آمده‌ای؟» عابد قصّه خود را نقل کرد. آن زن گفت: ‌ای بنده خدا! اوّلاً: ترک گناه برای کسب توبه، راهوارتر است، ثانیاً: از کجا هرکسی توبه کرد، توبه‌اش پذیرفته می‌شود؟ بدان که آن راهنمای تو شیطان بوده است که خواسته به این طریق تو را گول بزند، اینک به معبد خود برگرد ببین او در آنجا نیست، عابد به معبد خود بازگشت و در آنجا کسی را ندید. آن زن شب آن روز از دنیا رفت، صبح آن شب ناگاه مردم دیدند بر در خانه او این جمله نوشته شده: «احضروا فلانه فانّها من اهل الجنّه؛ برای تشییع جنازه این زن حاضر شوید که او اهل بهشت است.» مردم در شک افتادند، که این جمله با اعمال آن زن تناسب ندارد، سه روز از این قضیه گذشت، در این هنگام خداوند به حضرت موسی (علیه‌السّلام) چنین وحی کرد: «کنار جنازه آن زن حاضر شو، و بر آن نماز بخوان، و به مردم امر کن که بر آن جنازه نماز بخوانند، زیرا من او را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب کردم، چرا که او بنده من (فلان عابد) را از گناه کردن باز داشت.» موسی (علیه‌السّلام) فرمان خدا را اجرا کرد، و به این ترتیب یک بانوی غریق در آلودگی بر اثر امر به معروف و نهی از منکر، و بازداشتن انسانی از گناه، آن چنان مشمول رحمت الهی شد، که خداوند او را از اهل بهشت قرار داد و به پیامبر اولوالعزمش موسی (علیه‌السّلام) فرمان داد تا با مردم، حاضر گردند و با تجلیل و احترام جنازه او را بردارند و به خاک بسپارند. کلینی، محمد بن یعقوب، روضه الکافی، ص۳۸۴ - ۳۸۵. •✾📚 @basirat65 📚✾•
• 🌹داستان آموزنده🌹. در منابع روایی فریقین(شیعی و سنی)، برای آیه کریمه: بسم الله الرحمن الرحیم”؛ خواص و فضایل بی شماری نقل کرده اند تا آنجا که گفته اند این آیه به اسم اعظم خدا نزدیکتر از سفیدی چشم به سیاهی آن است. و هر کس خدای را به اسم اعظمش بخواند حاجتش برآورده خواهد شد. امام صادق علیه السلام در جایی آن را تاج سوره های قرآن می داند.(1) کثیری از روایات برای این کریمه شریفه، خاصیت شفابخشی قائل شده آنرا حرزی مطمنن برای دفع آفات و شرور دانسته اند. در همین راستا، حکایت زیر خواندنی و نکته آموز است: «در زمان حضرت محمد (ص) شخصی که دشمن این خانواده بود هر وقت که میدید مسلمانان پیشرفت میکنند و کفار به پیغمبر ایمان میآوردند خیلی رنج میکشید. عاقبت نقشه ای کشید که پیغمبر را به خانه اش دعوت کند و به آن حضرت آسیب برساند. به این منظور چاهی در خانه اش کند و آن را پر از خنجر و نیزه کرد، آن وقت رفت نزد پیغمبر و گفت: «یا رسول الله اگر ممکن باشد یک شب به خانه من تشریف فرما شوید.» حضرت قبول کرد، فرمود: «برو تدارک ببین ما زیاد هستیم.» شب مهمانی که شد، پیغمبر (ص) با حضرت علی (ع) و یاران دیگرش به خانه آن شخص رفتند. آن شخص که روی چاه بالش و تشک انداخته بود بسیار تعارف کرد که پیغمبر روی آن بنشیند. پیغمبر بسم الله گفت و نشست. آن شخص دید که حضرت در چاه فرو نرفت، خیلی ناراحت شد و تعجب کرد. بعد گفت حالا که حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهری دارم آنرا در غذا میریزم که پیغمبر و یارانش با هم بمیرند. زهر را در غذا ریخت و جلوی میهمانان آورد، اما پیغمبر فرمود: «صبر کنید.» و دعایی خواند و فرمود: «بسم الله بگویید و مشغول شوید.» همه از آن غذا خوردند. موقعی که پذیرایی تمام شد پیغامبر و یارانش به راه افتادند که از خانه بیرون بروند. زن و شوهر با هم شمع برداشتند که پیغمبر را مشایعت کنند. بچه های آن شخص که منتظر بودند میهمانان بروند بعد غذا بخورند، وقتی دیدند پدر و مادرشان با پیغمبر از خانه بیرون رفتند پریدند توی اتاق و شروع کردند به خوردن ته بشقابها. پیغمبر که برای آنها دعا نخوانده بود همه شان مردند. وقتی که زن و شوهر از مشایعت پیغمبر و یارانش برگشتند دیدند بچه هایشان مرده اند. آن شخص ناراحت شد و دوید سر چاه و به تشکی که بر سر چاه انداخته بود لگدی زد و گفت: «آن زهرها که پیغمبر را نکشتند، تو چرا فرو نرفتی؟» ناگهان در چاه فرو رفت و تکه تکه شد. از آن موقع میگویند: «چاه مکن بهر کسی، اول خودت دوم کسی.»(2) __ 1. تفسیر قرطبی 2. تمثیل و مثل ، ج1، ص298 🌹 اخلاقی و آموزنده و های ‎‎‌‌‎‎‌──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ────