شاه گفتا کربلا امروز میدان من است
عيد قربان من است، عيد قربان من است
كربلا رنگين ز خون نوجوانان من است
عيد قربان من است، عيد قربان من است
مادرم زهرا در این گودال مهمان من است
عيد قربان من است، عيد قربان من است
خواهرم زینب(س) نگهدار یتیمان من است
عيد قربان من است، عيد قربان من است
مادرم زهرا(س) در این گودال مهمان من است
عيد قربان من است،
خواهرم زینب پرستار یتیمان من است
عید قربان من است
زینب من پریشان و عزادار من است
روز ایثار من است
کشته ی بی دست عباس علمدار من است
روز ایثار من است
مادرم زهرا امروز غمخوار من است
روز ایثار من است
آسمان و ارض و انس و جان هوادار من است
روز ایثار من است
htt
ای سری که بر نیزه، همچو ماه تابانی
سَروَر شهیـــــــــدانی، سرور شهیدانی
در بــــــــرابر چشمم، روی نی نمایانی
سرور شهیــــــــــدانی، سرور شهیدانی
من که خسته ام بــابا، دل شکسته ام بابا
قلب کوچک خود را، بر تو بسته ام بابا
چون ز گلبون باغت، تازه رسته ام بابا
روی نیزه از دُختت، می کنی نگهبانی
با کمال بـــــی رحمی، دشمنت بیازُردم
در طریقۀ عشقت، تازیانه ها خوردم
همچون گل به دامانِ، گلشن تو پژمرده
تو شقایقِ زیبا، زینب این گلستانی
میوۀ دل زهرا، سرو گلشن حیدر
لحظه ای نظر فرما، زیر نیزه از دختر
خصم دین زند هر دم، تازیانه ام بر سر
کی پدر روان باشد، این چنین مسلمانی
شمع روشن توحید، ای سکینه قربانت
جان دهم چو پروانه، پای شمع سوزانت
لعلِ تو پر از خون و اشک غم به چشمانت
در برابر چشمم، روی نی نمایانی
آب می گوید حسین ، بی تاب می گوید حسین
از سر شب تا سحر مهتاب می گوید حسین
دیده می گوید حسین ، نادیده می گوید حسین
هر کجا باشد دلی غمدیده می گوید حسین
یار می گوید حسین ، دلدار می گوید حسین
روز و شب هر دیده بیدار می گوید حسین
ناس می گوید حسین ، احساس می گوید حسین
تا قیامت حضرت عباس می گوید حسین
نار می گوید حسین، بسیار می گوید حسین
این زبان تا لحظه دیدار می گوید حسین
نوح می گوید حسین، ذی روح می گوید حسین
زنده باشد هر دلی با روح می گوید حسین
شاد می گوید حسین ، ناشاد می گوید حسین
هر نسیم باد با فریاد می گوید حسین
کام می گوید حسین، ناکام می گوید حسین
فاطمه گریان به هر ایام می گوید حسین
کوه می گوید حسین بشکوه می گوید حسین
دم به دم هر شیعه نستوه می گوید حسین
جان جان گوید حسین ، هفت آسمان گوید حسین
ماه و خورشید و ستاره هر زمان گوید حسین
🥁 🥁 🥁
ماه می گوید حسین ✹╱✹ با آه می گوید حسین ♭♯
آیه آیه حضرت الله می گوید حسین ✹╱✹ یار می گوید حسین دلدار می گوید حسین ♭♯
فاطمه بر مرتضی غم خوار می گوید حسین ♭♯
داد می گوید حسین ✹╱✹ فریاد می گوید حسین ♭♯
در میان سجده اش سجاد می گوید حسین ♭♯
رود می گوید حسین ✹╱✹ معبود می گوید حسین ♭♯
دختری در شعله و در دود می گوید حسین ♭♯
داد می گوید حسین ✹╱✹ بیداد می گوید حسین ♭♯
خسته در خون قاسم داماد می گوید حسین ♭♯
یاس می گوید حسین ✹╱✹ احساس می گوید حسین ♭♯
در کنار علقمه عباس می گوید حسین ♭♯
مشک می گوید حسین ✹╱✹ با اشک می گوید حسین ♭♯
نهر علقم با دو چشم اشک می گوید حسین ♭♯
تیر می گوید حسین ✹╱✹شمشیر می گوید حسین ♭♯
بین خیمه اصغر بی شیر می گوید حسین ♭♯
دانلود ه
فاطمه
🥁 🥁 🥁 🥁 🥁 🥁 🥁 🥁 🥁 🥁
ماه می گوید حسین با آه می گوید حسین ♯♮
آیه آیه حضرت الله می گوید حسین ♯♮
یار می گوید حسین دلدار می گوید حسین ♯♮
در مدینه احمد مختار می گوید حسین ♯♮
نار می گوید حسین گلزار می گوید حسین ♯♮
شاه مردان حیدر کرار می گوید حسین ♯♮
خار می گوید حسین غمخوار می گوید حسین ♯♮
فاطمه بین در و دیوار می گوید حسین ♯♮ ♯♮
خاک می گوید حسین افلاک می گوید حسین ♯♮
مجتبی با سینه صدچاک می گوید حسین ♯♮
خواب می گوید حسین مهتاب می گوید حسین ♯♮
منبر و سجاده و محراب می گوید حسین ♯♮
گاه می گوید حسین بیگاه می گوید حسین ♯♮
شمع و نجم و کهکشان و ماه می گوید حسین ♯♮
هوش می گوید حسین مدهوش می گوید حسین ♯♮
بین خیمه کودکی آواره می گوید حسین ♯♮
چاره می گوید حسین بیچاره می گوید حسین ♯♮
غنچه شش ماهه در گهواره می گوید حسین ♯♮
هوت می گوید حسین لاهوت می گوید حسین ♯♮
ذوالجناح از قتل شه مبهوت می گوید حسین ♯♮
شیر می گوید حسین شمشیر می گوید حسین ♯♮
در تن شه سنگ و تیر و نیزه می گوید حسین ♯♮
آل می گوید حسین گودال می گوید حسین ♯♮
تازیانه بر تن اطفال می گوید حسین ♯♮
ناله می گوید حسین آلاله می گوید حسین ♯♮
در خرابه دختری با ناله می گوید حسین ♯♮
دانلود همه نوحه های مج
بصیرت
💠گناهی که دین را نابود می کند. 🌷 امام صادق عليه السلام: مردى از امام صادق عليه السلام درباره آيه
♥️
💠✨داستان قضاوت حضرت علی(ع)
✍🏻روزی نزد عمر دو طفل را آوردند ڪه به هم جزیی چسبیده بودند. یڪی از آن دو مرده بود. از عمر پرسیدند، عمر گفت: با آهنی مرده را از زنده جدا کنید.
✍🏻قضاوت را نزد امیرالمومنین(ع) آوردند. امام فرمودند: اگر چنین کنید توان کنترل خونریزی نداشته باشید و احتمال مرگ طفل زنده نیز هست.
✍🏻امام در چاره امر فرمودند: طفل مرده را دفن کنید و زنده را مرتب همان جا سر قبر مرده شیر دهید. پس از 3 روز مرده از زنده جدا خواهد شد. چنین کردند و فرزند زنده سالم از مرده جدا شد.
#حدیث
#نهج_البلاغه
#سیره_امام_علی علیه السلام
کانال #امام_علی علیه السلام343
یاعلی:
🔰مثل علی باش…!
شخصی به نزد عالمی آمد و پرسید: با کدام استدلال، باور کنم وقتی در نماز، تیر از پای علی(ع) بیرون کشیدند، متوجه نشد؟
آن عالم به آیه 31 سوره یوسف اشاره کرد و گفت: چگونه زنان مصری با دیدن یوسف، دست خویش را بریدند و از خود غافل ماندند، در حالی که یوسف را ـ که بشری بیش نبود ـ می دیدند.
علی (ع) در نماز، محو تماشای خدای یوسف آفرین است. چگونه از خویشتن باخبر باشد؟ دانایان راز به شکوه نقاش می نگرند، نه زیبایی نقش
#حدیث
#نهج_البلاغه
#سیره_امام_علی علیه السلام
کانال #امام_علی علیه السلام
🔰داستانک
💠امام صادق (ع) در بازار مدینه بودند که از کنار مردی رد شدند.آن مرد قصد خرید کرد و دست در جیب برد تا مبلغ آن کالا را بپردازد که ناگاه دید کیسه زرش همراهش نیست.
به امام مشکوک شد و سراغ او دوید و به امام تهمت دزدی زد. امام پرسید چه قدر در کیسه داشتی؟ مرد گفت هزار دینار. امام به معطب فرمودند هزار دینار این مرد را بده.
مرد کیسه زر را گرفت و رفت و پس از لحظه ای با شرم برگشت و گفت: ای مرد کریم مرا ببخش تمام ثروت من در کیسه ای بود و آن را یافتم. حال از تو می خواهم اسائه ادب مرا بپذیری و کیسه زر خودتان را پس بگیرید.
امام تبسمی کردند وفرمودند: ما اهل بیت چیزی را که دادیم هرگز پس نمی گیریم، آن را ببر و خرج خود و عایله ات کن. وبدان ما خاندان وحی، همیشه کسانی را که به ما ستم کنند با عفو گذشت با آنان روبه رو می شویم.
#حدیث
#نهج_البلاغه
حدیث (17) امام باقر عليه السلام:
اَلبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ يَنفيانِ الفَقرَ وَ يَزيدانِ فِى العُمرِ وَ يَدفَعانِ عَن صاحِبِهِما سَبعينَ ميتَةَ سوءٍ ؛
كار خير و صدقه، فقر را مى بَرند، بر عمر مى افزايند و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور مى كنند.
من لا یحضر الفقیه ج 2 ، ص 66 ، ح 1729
💠 آثار فردی لقمه حرام
۴- مورد لعن فرشتگان قرار گرفتن
✍ از دیگر آثار مال و لقمه حرام این است که فرشتگان الهی خورنده این مال را لعنت میکنند و از خدای منان محروم شدن از حلالهای بیشمارش را برای او طلب مینمایند.
🌷رسول خدا (ص) فرمودند:
«اِذَا وَقَعَتِ اللُّقْمَةُ مِنْ حَرَامٍ فِی جَوْفِ الْعَبْدِ لَعَنَهُ کُلُّ مَلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَ فِی الْاَرْضِ؛
🌹 هرگاه لقمهای حرام در شکم بندهای از بندگان خدا قرار گیرد تمام فرشتگان زمین و آسمان او را لعنت میکنند.»
📚 مکارم الأخلاق، ج1، ص150
💠
دو صد من استخوان باید
#حاتم_طایی از دنیا رفت
برادرش خواست قائم مقام او شود، با مادرش د ر این مورد مشورت کرد.
🔸مادر گفت:
هرگز کار حاتم از تو ساخته نیست .
ولی برادر حاتم به سخن مادر اعتنا نکرد، بلکه جانشین برادرش شد و بر مسند برادر که در میان قبه و تالاری که هفتاد در داشت، نشست
(علت اینکه حاتم برای این تالار هفتاد درب درست کرده بود این بود: تا بینوایان از هر دری که بخواهند وارد شوند و عرض حاجت نمایند- گرچه مکرر باشد – حاجت آنها را بر آورد)
❣مادر خواست پسرش (برادر حاتم) را آزمایش کند ، با لباس مبدل به طوری که پسرش او را نشناسد از دری وارد شد و عرض حاجت کرد پسر به حاجت او رسیدگی نمود.
❣بار دوم مراجعه کرد و نتیجه گرفت بار سوم از درب دیگر وارد شد و عرض حاجت نمود، برادر حاتم از دیدن آن زن ناشناس که سومین بار به او مراجعه کرد ، سخت ناراحت شد و گفت: «ای عورت» ! امروز دو نوبت از من چیزی گرفتی باز از درب دیگرآمدی؟! برو – برو
🌤مادر خود را پیش پسر ظاهر کرد و گفت: پسرم! برادرت حاتم را به همین قیافه ناشناس امتحان کردم و از هفتاد درب در یک روز بر او وارد شدم و عرض حاجت کردم، برادرت حاجتم را برطرف کرد
🍶در آن هنگام که شما بچه بودید، حاتم به یک پستان قناعت میکرد و پستان دیگر را برای تو می گذاشت
ولی تو در یک پستان شیر می خوردی و پستان دیگر را با دست نگاه می داشتی!!
محمد سرور اخلاقی:
📚 حکایات و سخنان زیبا 📚:
💠⚜🔹⚜💠⚜👳⚜💠⚜🔹⚜💠
#تاجر_متوكل
در زمان پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله و سلم مردی هميشه متوكل به خدا بود و برای تجارت از شام به مدينه می آمد. روزی در راه دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و شمشير به قصد كشتن او كشيد.
تاجر گفت: ای سارق اگر مقصود تو مال من است، بيا بگير و از قتل من درگذر.
سارق گفت: قتل تو لازم است، اگر ترا نكشم مرا به حكومت معرفی می كنی.
تاجر گفت: پس مرا مهلت بده تا دو ركعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. مشغول نماز شد و دست به دعا بلند كرد و گفت: بار خدايا از پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم تو شنيدم هر كس توكل كند و ذكر نام تو نمايد در امان باشد، من در اين صحرا ناصری ندارم و به كرم تو اميدوارم.
•✾📚 @dastanhayeziba📚✾•
چون اين كلمات بر زبان جاری ساخت و به دريای صفت توكل خويش را انداخت، ديد سواری بر اسب سفيدی نمودار شد، و سارق با او درگير شد.
آن سوار به يك ضربه او را كشت و به نزد تاجر آمد و گفت: ای متوكل، دشمن خدا را كشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود.
تاجر گفت: تو كيستی كه در اين صحرا به داد من غريب رسيدی؟
گفت: من توكل توام كه خدا مرا به صورت ملكی در آورده و در آسمان بودم كه جبرئيل به من ندا داد: كه صاحب خود را در زمين درياب و دشمن او را هلاك نما.
الان آمدم و دشمن تو را هلاك كردم، پس غايب شد.
تاجر به سجده افتاد و خدای را شكر كرد و به فرمايش پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم در باب توكل اعتقاد بيشتری پيدا كرد. پس تاجر به مدينه آمد و خدمت پيامبر صلی الله عليه و آله رسيد و آن واقعه را نقل كرد، و حضرت تصديق فرمود.
👌آری توكل انسان را به اوج سعادت می رساند و درجه متوكل درجه انبياء و اولياء و صلحاء و شهداء است.
📗 #خزينه_الجواهر، ص 679
✍ حاج شیخ علی اكبر نهاوندی
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
@dastanhayeziba
💐حکایات و سخنان زیبا:
🔴 اهمیت پوشاندن عیب دیگران و حفظ آبرویشان در اسلام!
✳️ روزي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم با جمعي از اصحاب خود نشسته بودند.
ناگهان شخصي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و عرض كرد:
♦️يا رسولالله در فلان خانه مردي و زني به فساد مشغولند.
🌺پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اين خبر تو را بايد بررسي كنم و آنها را بخواهم ببينم مطلب چيست؟
🍀چند تن از صحابه كه آنجا بودند اجازه احضار آنها را خواستند، اما پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به علي (عليهالسلام) فرمود:
🌷«يا علي تو برو و ببين اين ماجرا كه ميگويند راست است يا نه»
🌟اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) آمد تا رسيد به در خانه، آنگاه چشمان خود را بست و وارد خانه شد و دست بر ديوار داشت تا وقتي كه گرد خانه گرديد و بيرون آمد.
🌹 چون خدمت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم رسيد عرض كرد:
يا رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم من گرد آن خانه گشتم ولي هيچ كس را آنجا نديدم.
🌸پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به نور نبوت مطلب را يافت كه علي (عليهالسلام) نميخواهد آن دو را رسوا نمايد
لذا فرمود:
🌹يا علي تو جوانمرد این امتی..🌹
?♻️🔅♻️🔅♻️🔅♻️🔅♻️🔅
📒 وسائل الشیعه،ج12،ص129
@dastanhayeziba
محمد سرور اخلاقی:
📚 حکایات و سخنان زیبا 📚:
💠🔸😁🔸💠🔹😡🔹💠🔸😁🔸💠
هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود
از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند
سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه اوردند
هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار
بهلول گرفت : اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت این دومین دیوانه هست
عیسی با حالتی عصبی فریاد زد : وای بر تو برای مادر جعفر چنین حرفی می زنی ؟
بهلول خندید و گفت : صاحب اربده سومین دیوانه هست
هارون از کوره در رفت و فریاد زد :
این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد
بهلول در حالی که روی زمین کشیده می شد گفت : تو هم چهارمی هست هارون !
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
@dastanhayeziba
📚 حکایات و سخنان زیبا 📚:
💠⚜🔹⚜💠⚜🔸⚜💠⚜🔹⚜💠
#مدح_امام_علی_علیهالسلام
وقتى عُمر از على عليه السلام مى گويد!
ابووائل نقل مى كند
روزى همراه عمربن خطاب بودم
عُمر برگشت ترسناك به عقب نگاه كرد.
گفتم :
چرا ترسيدى ؟
گفت :
واى بر تو! مگر شير درنده ، انسان بخشنده ، شكافنده صفوف شجاعان و كوبنده طغيان گران و ستم پيشگان را نمى بينى ؟
گفتم :
- او على بن ابى طالب است .
گفت :
- شما او را به خوبى نشناخته اى ! نزديك بيا از شجاعت و قهرمانى على براى تو بگويم ، نزديك رفتم ،
گفت :
- در جنگ احد، با پيامبر پيمان بستيم كه فرار نكنيم و هر كس از ما فرار كند، او گمراه است و هر كدام از ما ك
شته شود، او شهيد است و پيامبر صلى الله عليه و آله سرپرست اوست .
•
هنگامى كه آتش جنگ ، شعله ور شد، هر دو لشكر به يكديگر هجوم بردند
ناگهان ! صد فرمانده دلاور، كه هر كدام صد نفر جنگجو در اختيار داشتند، دسته دسته به ما حمله كردند، به طورى كه توان جنگى را از دست داديم و با كمال آشفتگى از ميدان فرار كرديم .
در ميان جنگ تنها ايشان ماند.
ناگاه ! على را ديدم ، كه مانند شير پنجه افكن ، راه را بر ما بست ، مقدارى ماسه از زمين بر داشت به صورت ما پاشيد، چشمان همه ما از ماسه صدمه ديد،
خشمگينانه فرياد زد! زشت و سياه باد، روى شما به كجا فرار مى كنيد؟
آيا به سوى جهنم مى گريزيد؟
ما به ميدان برنگشتيم
•
بار ديگر بر ما حمله كرد و اين بار در دستش اسلحه بود كه از آن خون مى چكيد!
فرياد زد:
- شما بيعت كرديد و بيعت را شكستيد، سوگند به خدا! شما سزاوارتر از كافران به كشته شدن هستيد.
به چشم هايش نگاه كردم ، گويى مانند دو مشعل زيتون بودند كه آتش از آن شعله مى كشيد و يا شبيه ، دو پياله پر از خون
يقين كردم به طرف ما مى آيد و همه ما را مى كشد! من از همه اصحاب زودتر به سويش شتافتم و گفتم :
- اى ابوالحسن ! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهى فرار مى كنند و گاهى حمله مى آورند، و حمله جديد، خسارت فرار را جبران مى كند.
گويا خود را كنترل كرد و چهره اش را از من برگردانيد.
از آن وقت تاكنون همواره آن وحشتى كه آن روز از هيبت على عليه السلام بر دلم نشسته ، هرگز فراموش نكرده ام
_______________
«داستانهاى بحارالانوار»
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ