eitaa logo
بصیرت
59 دنبال‌کننده
975 عکس
581 ویدیو
14 فایل
عمار می خواهد این زمین
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنراني درباره شبهاي محرم:امام وجماعته قنات ناصري خاطرنشان كه ❔در فیلم مختار محمد حنفیه را نشان می دهد که شیعه از او حساب می برد ❕چرا محمد حنفیه در قیام امام حسین نکرد ❗️آیا او هم از جمله توابین بود ❕❕ 👌 محمد حنفیه ، يكى از فرزندان رشيد امير مؤمنان على علیه السلام است و «حنفيّه» لقب مادر اوست و اسمش «خوله» دختر يكى از مردان با شخصيّت طايفه «بنى حنيفه» است كه در يكى از جنگهاى اسلامى اسير شد و مى خواستند او را بفروشند، على (ع) او را آزاد كرد و به همسرى خود در آورد. او شجاعت را از على (ع) به ارث برده بود و مى گويند گاهى زرههاى محكم را با دست پاره مى كرد و به همين دليل امام (ع) در جنگ «جمل» پرچم را به دست او سپرد و در جنگ «صفّين» جناح چپ على (ع) به دست او و «محمّد بن ابى بكر» و «هاشم مرقال» بود. 🔸او نسبت به امام حسن و امام حسين عليهما السلام بسيار متواضع بود و فرزندان على علیه السلام را از حضرت را بسيار احترام مى گذارد. روزى به او گفتند على تو را به ميدانهاى خطرناك مى فرستد ولى از فرستادن حسن و حسين خوددارى مى كند، در حالى كه آنها هم برادر تواند! او در جواب مى گويد ؛ «حسن و حسين همچون چشمان او هستند و من همچون بازوان او و انسان به وسيله بازوهايش از چشمش دفاع مى كند 🔸بعضى «محمّد بن حنيفيّه» را متّهم مى كنند كه او بعد از امام حسين دعوى امامت داشت و يا حتّى دعوى مهدويّت ، ولى مرحوم «شيخ مفيد» در اين زمينه سخن روشنى دارد، مى گويد: «محمّد حنفيّه» هرگز ادّعاى امامت نكرد و كسى را به سوى خود فرا نخواند بلكه ديگران چنين نسبتهايى به او داده اند و مدّعى امامت و يا مهدويّت او بوده اند و «كيسانيّه» جزء چنين مدّعيانى محسوب مى شوند». 🔸يكى از نشانه هاى مقام او اين است كه امام حسين علیه السلام هنگامى كه مى خواست از مدينه به سوى مكّه حركت كند او را وصى و نماينده خود در مدينه قرار داد تا اخبار آن جا را به او برساند و وصيتنامه معروف خود را كه در مقاتل آمده، به او سپرد ، و علت عدم حضور او در کربلا همین بود که امام حسین علیه السلام وظیفه اطلاعاتی را بر عهده او گذاشته بود چنان که می نویسند ؛ « محمّد بن حنفيّه، سخن خويش با برادر را قطع نمود و شروع به گريه كرد. حسين عليه السلام نيز مدّتى با او گريست و آن گاه فرمود: «برادرم! خداوند، تو را پاداش خير دهد! حقيقتا برايم خيرخواهى كردى و به صواب و حقيقت، راهنمايى نمودى. اميدوارم كه رأى تو، استوار و درست باشد. من تصميم بر خروج به سمت مكّه دارم و خودم، برادرانم، برادرزاده ها و دوستارانم را براى اين ، مهيّا ساخته ام. نظر آنان، نظر من و تصميم آنان، تصميم من است؛ امّا تو اى برادرم منعى نيست كه در مدينه بمانى و از سوى من مراقب حوادث باشى و چيزى از اخبار آنان را از من پنهان نكنى». 👌علامه حلی نیز نقل می کند که محمد حنفیه به سبب بیماری نمی توانست حسین علیه السلام را همراهی کند ، لذا امام حسین ماموریت دیده بانی در مدینه را به او کرد .
📚نمرود و پشه نمرود همچنان با مرکب و ، تاخت و تاز می کرد و به شیوه های طاغوتی خود ادامه می داد. خداوند برای آخرین بار را بر او تمام کرد تا اگر باز بر خیره سری خود ادامه دهد، با ناتوانترین موجوداتش به زندگی ننگین او پایان بخشد. خداوند فرشته ای را به صورت انسان برای ، نزد نمرود فرستاد. این فرشته پس از ملاقات با نمرود، به او چنین گفت: اینک بعد از آن همه خیره سریها و آوازها و سپس سرافکندگیها و شکستها، سزاوار است که از مرکب سرکش غرور فرود آیی و به خدای علیه السلام که خدای آسمان ها و زمین است ایمان بیاوری، و از و و و ، دست برداری، در غیر این صورت فرصت و مهلت به آخر رسیده، اگر به روش خود ادامه دهی، خداوند دارای سپاهی فراوان است و کافی است که با ناتوانترین شان تو و ارتش عظیمت را از پای در آورد. نمرود خیره سر این نصایح را به باد گرفت و با کمال گستاخی و پررویی گفت: در سراسر زمین، هیچ کس مانند من دارای نیست، اگر خدای ابراهیم علیه السلام دارای هست، بگو فراهم کند ما آماده جنگیدن با آن سپاه هستیم. فرشته گفت: اکنون که چنین است سپاه خود را آماده کن. نمرود سه روز مهلت خواست و در این سه روز آنچه توانست در یک بیابان بسیار وسیع، به مانور و آماده سازی پرداخت و سپاهیان بیکران او با نعره های گوشخراش به صحنه آمدند و بعد نمرود، ابراهیم را طلبید و به او گفت: این لشکر من است. ابراهیم علیه السلام جواب داد: شتاب مکن هم اکنون سپاه من نیز فرا می رسند. در حالی که نمرود و نمرودیان، سر کیف و غرور بودند و از روی مسخره قاه قاه می خندیدند، ناگاه از آسمان، انبوه بی کرانی از پشه ها ظاهر شده به سپاهیان نمرود حمله ور شدند. (آنقدر زیاد بودند که مثلا هزار پشه با یک انسان و آنقدر گرسنه بودند که گویی ماهها غذا نخورده اند) طولی نکشید که ارتش عظیم نمرود درهم شکسته شد و به طور مفتضحانه ای به خاک هلاکت افتادند. شخص نمرود در برابر حمله برق آسای پشه ها، به سوی محکم خود گریخت، وارد قصر شد و در آن را محکم بست و زده به اطراف نگاه کرد؛ پشه ای ندید، احساس آرامش کرده با خود می گفت: نجات یافتم، آرام شدم، دیگر خبری نیست... در همین لحظه، باز همان فرشته ناصح، به صورت انسانی نزد نمرود آمد و او را نصیحت کرد و به او گفت: لشگر ابراهیم را دیدی! اکنون بیا و کن و به خدای ابراهیم ایمان بیاور تا نجات یابی! نمرود به نصایح مهرانگیز آن فرشته ناصح اعتنایی نکرد؛ تا این که روزی، یکی از همان پشه ها از روزنه ای به سوی نمرود پرید و لب پایین و بالای او را گزید، لبهای او ورم کرد و سرانجام همان پشه از راه بینی به مغز او راه یافت و همین موضوع به قدری باعث درد شدید و ناراحتی او شد که گماشتگان سر او را می کوبیدند تا آرام گیرد و طومار زندگی ننگینش بسته شد. 📚 منبع : حیوه القلوب، ج 1 ص 175 @basirat65