💢 روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست؛ غلامان دربار چون آن حال بدیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند.
🔸هنگامی که خلیفه وارد شد بهلول را در حالتی بهم ریخته دید که گریه می کند... از نگهبانان سبب گریه ی او را پرسید.
👈 نگهبانان گفتند : چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم
🔹هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده و نوازش نمود. بهلول گفت : من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو می گریم!!
زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم. در این اندیشه ام که تو که یک عمر بر این مسند نشسته ای چه مقدار آزار خواهی کشید و صدمه خواهی دید
تو به عاقبت کار خود نمی اندیشی و در فکر کارهای خود نیستی !!!
👌 قابل توجه مسئولینی که سالهای زیادی است که برای این صندلی ها دست و پا می زنن و غافل از این که باید برای تک تک این لحضات باید پاسخ گو باشند.
🌔🔴 سیزده بانوی رجعت کننده در دولت مهدوی...
⭕️🌓 زبیده، بانوی منتخب مهدوی...
🌕 نامش، أمهالعزیز و لقبش «زبیده» است. او از بنیعباس و دختر جعفر بن ابی جعفر منصور و همسر پسرعموی خود، هارونالرشید و مادر محمد امین است. لقب زبیده را پدر بزرگش منصور، به دلیل زیباییاش به او داده است.
خطیب بغدادی میگوید: او معروف به خیر و تفضل کردن به اهل علم و صلاح بود و به فقیران کمک میکرد. آثار زیادی در شهر مکه و مدینه و راه مکه، اعم از چاه آب، و برکه ایجاد کرده است. زرکلی میگوید: او بزرگترین زن عصر خود در دینداری و اصالت و جمال و صیانت و خیر بود و آثاری در راه مکه ایجاد کرده که اگر آنها نبود، کسی این راه را طی نمیکرد. زمانی که یک مَشک آب در شهر، یک دینار طلا ارزش داشت، او همة حُجاج و شاید مردم مکه را سیراب کرد. زبیده، صد کنیز داشت که همگی حافظ قرآن بودند و هر کدام موظف بود که یک دهم قرآن را بخواند؛ به گونهای که از منزل او، صدای قرائت قرآن همانند زمزمه زنبورهای عسل، بلند بود. ابنکثیر میگوید: « کسی او را در خواب دید که میگفت: چیزی برای من سود نداشت، مگر نمازهایی که در سحر میخواندم.» همچنین درباره خیرخواهی او میگوید: «او راغب ترین مردم به انجام دادن کار خیر و پیشتاز به سوی هر خیری بود. او با هارونالرشید درگیر شده که این از شیعه بودن وی حکایت دارد.» علامه مامقانی میگوید: شیخ صدوق در کتاب مجالس خود گفته: «زبیده شیعه بود و هارون وقتی این را فهمید قسم خورد که او را طلاق دهد.» شیخ منتجب الدین چنین بیان کرده است: زبیده خاتون، شیعه فطریه فدائیه بود، چنانکه شیخ اجل عبدالجلیل رازی در کتاب نقض آورده که چون هارونالرشید غلو زبیده را در تشیع تحقیق کرد، سوگند خورد که او را طلاق دهد… اما زبیده اظهار پشیمانی نکرد! حاج شیخعباس قمی میگوید: دلیل شیعه بودن زبیده آن است که در فتنه سال ۴۴۳ هجری قمری که در بغداد اتفاق افتاد، قبر زبیده و آلبویه همراه ضریح امام کاظم علیهالسلام به آتش کشیده شد. در منابع شیعی، به روشنی دلیل اختلاف او با هارونالرشید بیان شده و اهل سنت عمری که از این موضوع آگاه بودند، مزار وی را آتش زدند.
📗چشماندازى از حكومت مهدى علیهالسلام، ص۷۴ به نقل از بيان الائمه، ج ۳، ص ۳۳۸
→ @basirat65
📚نمرود و پشه
نمرود همچنان با مرکب #سلطنت و #غرور، تاخت و تاز می کرد و به شیوه های طاغوتی خود ادامه می داد. خداوند برای آخرین بار #حجت را بر او تمام کرد تا اگر باز بر خیره سری خود ادامه دهد، با ناتوانترین موجوداتش به زندگی ننگین او پایان بخشد.
خداوند فرشته ای را به صورت انسان برای #نصیحت، نزد نمرود فرستاد. این فرشته پس از ملاقات با نمرود، به او چنین گفت:
اینک بعد از آن همه خیره سریها و آوازها و سپس سرافکندگیها و شکستها، سزاوار است که از مرکب سرکش غرور فرود آیی و به خدای #ابراهیم علیه السلام که خدای آسمان ها و زمین است ایمان بیاوری، و از #ظلم و #ستم و #شرک و #استعمار، دست برداری، در غیر این صورت فرصت و مهلت به آخر رسیده، اگر به روش خود ادامه دهی، خداوند دارای سپاهی فراوان است و کافی است که با ناتوانترین شان تو و ارتش عظیمت را از پای در آورد.
نمرود خیره سر این نصایح را به باد #مسخره گرفت و با کمال گستاخی و پررویی گفت: در سراسر زمین، هیچ کس مانند من دارای #نیروی_نظامی نیست، اگر خدای ابراهیم علیه السلام دارای #سپاه هست، بگو فراهم کند ما آماده جنگیدن با آن سپاه هستیم.
فرشته گفت: اکنون که چنین است سپاه خود را آماده کن.
نمرود سه روز مهلت خواست و در این سه روز آنچه توانست در یک بیابان بسیار وسیع، به مانور و آماده سازی پرداخت و سپاهیان بیکران او با نعره های گوشخراش به صحنه آمدند و بعد نمرود، ابراهیم را طلبید و به او گفت: این لشکر من است.
ابراهیم علیه السلام جواب داد: شتاب مکن هم اکنون سپاه من نیز فرا می رسند.
در حالی که نمرود و نمرودیان، سر #مست کیف و غرور بودند و از روی مسخره قاه قاه می خندیدند، ناگاه از آسمان، انبوه بی کرانی از پشه ها ظاهر شده به سپاهیان نمرود حمله ور شدند. (آنقدر زیاد بودند که مثلا هزار پشه با یک انسان و آنقدر گرسنه بودند که گویی ماهها غذا نخورده اند) طولی نکشید که ارتش عظیم نمرود درهم شکسته شد و به طور مفتضحانه ای به خاک هلاکت افتادند.
شخص نمرود در برابر حمله برق آسای پشه ها، به سوی #قصر محکم خود گریخت، وارد قصر شد و در آن را محکم بست و #وحشت زده به اطراف نگاه کرد؛ پشه ای ندید، احساس آرامش کرده با خود می گفت: نجات یافتم، آرام شدم، دیگر خبری نیست...
در همین لحظه، باز همان فرشته ناصح، به صورت انسانی نزد نمرود آمد و او را نصیحت کرد و به او گفت: لشگر ابراهیم را دیدی! اکنون بیا و #توبه کن و به خدای ابراهیم ایمان بیاور تا نجات یابی! نمرود به نصایح مهرانگیز آن فرشته ناصح اعتنایی نکرد؛ تا این که روزی، یکی از همان پشه ها از روزنه ای به سوی نمرود پرید و لب پایین و بالای او را گزید، لبهای او ورم کرد و سرانجام همان پشه از راه بینی به مغز او راه یافت و همین موضوع به قدری باعث درد شدید و ناراحتی او شد که گماشتگان سر او را می کوبیدند تا آرام گیرد و طومار زندگی ننگینش بسته شد.
📚 منبع : حیوه القلوب، ج 1 ص 175
#تکبر
→ @basirat65