eitaa logo
بصیرت منتظرفعال
95 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3هزار ویدیو
164 فایل
به امیدخشنودی امام بابصیرتم❤صاحب الزمان(عج)❤ وپیروی ولی فقیه ام برای افزایش بصیرتمان 📢توجه📣 🔊تذکر🔊 عضویت دراین کانال به معنای یکی ازفعالیتهای پایگاهی میباشدوحضورافرادالزامیست پس منتظریم معرف ماباشید🥳🥳🥳 ارتباط بامدیر کانال @MT9651
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نه بگو و نه بنویس!! 🔻آیت‌الله‌العظمی : ✅چیزی که نمیتوانی در قیامت از آن دفاع کنی، نه ببین، نه بشنو، نه بگو، نه بنویس. 🍃🌹🍃 ♻️پ.ن: قابل توجه هممون:) 😉😊 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️افتخار می‌کنیم به ایران قوی 🔻هیچ میدونستین فقط پنج تا کشور توی دنیا میتونن نفتکش اقیانوس‌پیما بسازن؟! که جزء اون پنج کشور هست و اینکه تنها کشور اسلامیه که میتونه بسازه؟! ⁉️هیچ میدونستین بعضی رسانه ها از دستاورد نخبگان و کار عظیمشون براتون نمیگن تا به کشورتون افتخار نکنین؟! 🍃🌹🍃 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷بیماری مرگ‌بار!!⚠️ 🔆 این بیماری مرگ‌باره ! و ⚠آینده‌تون رو تباه می‌کنه ! ❌ جدی بگیرید⚠ و تا پایان ببینید 👌🏼 🔅🔆🔅 🔅🔆🔅 🔅🔆🔅 *راه بیداری* 🔅🔆🔅 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
🔴 ایران‌ ۵۳ درصد از اصلی ترین بندر تجاری روسیه را خرید 🔺خط قرمز که مشاهده می‌کنید کوریدور ترانزیتی شمال به جنوب که چند روز پیش ایران با خریدن ۵۳ درصد از بندر آستارا‌ خان روسیه که یکی از بنادر اصلی تجاری روسیه است این خط ترانزیتی رو فعال کرده ♨️دیگه نیاز نیست اون خط آبی رنگ و مسیر طولانی طی بشه، محموله از سنت پترزبورگ بارگیری میشه_ آذربایجان_ انزلی_ بندرعباس_ هند و طی ۲۵ روز به مقصد میرسه 💯حالا هنوز کسی معتقده ایران خودش رو به روسیه و چین فروخته.... ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢📢خبر 🔔خبر🔊🔊 🥳🥰یه خبرجذاب🥰🥳 🌹ازامشب یه راباهم میخوانیم ودنبال میکنیم🤩😍 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 بسم الله الرحمن الرحیم 💚💚 جلو در دانشگاه با بچه‌ها در حال حرف زدن بودیم که یاد جزوه ام افتادم، رو به سارا گفتم: – پس این جزوه‌ام چی شد؟ سارا هینی کشیدو گفت: دست راحیله، صبر کن الان می گم بیاره. گوشی را از جیبش در آورد و از ما فاصله گرفت. بعد از چند دقیقه آمد .– الان میاره. نگاه دلخوری به او انداختم.–ببخشید که جزوتو بی اجازه دادم به یکی دیگه، اونوقت راحیل کیه؟ –راحیل یکی دیگه نیست،خیلی منظمه، راستش نمیشد که بهش ندم، گفت یه روزه میده، خیالت راحت حرفش حرفه، آرش باور کن جوری شد که نشد بگم جزوه مال توئه، الانم آمد به روش نیاریا. پوفی کردم و گفتم:– حالا الان کجاست؟ من می خوام برم. نگاهی به در دانشگاه انداخت.–تودانشگاهه، عه، امدش. مسیر نگاهش را دنبال کردم. دختری چادری که خیلی باوقارو متین به نظر می رسید، نزدیک میشد، آنقدر چهره‌ی جذابی داشت که نتوانستم نگاهم را از صورتش بردارم. ابروانی مشکی با چشمهایی به رنگ شب، پوست صورتش رنگ گندم بود. بینی کشیده که به نظر عمل کرده بود ولی وقتی نزدیک امددیدم این طور نیست. با روسری سرمه‌ایی زیبایی صورتش را قاب گرفته بود. برعکس دخترهای دیگر که در دانشگاه مقنعه می پوشند، او روسری سرش بودومدل خاصی آن را بسته بود. مدل بستنش را خیلی خوشم آمد . نوع چادرش خاص بود. با لبخندی که به سارا می‌زد با اشاره ی سر سارا را صدا کرد، تا جزوه را به دستش بدهد. سارا به طرفش رفت و باهم دست دادند وخوش وبش کردند. سرش را به طرف کیفش برد که جزوه را از داخل کیف بیرون بکشد. همان لحظه فکر شیطنت باری به سراغم آمد . نمی دانم چرا، ولی می خواستم متوجه بشود که جزوه مال من است. شاید می خواستم من را ببیند و توجه‌اش را به طرف خودم جلب کنم. جلو رفتم و سلام کردم. سرش رابالا آورد ونگاه گذرایی به من انداخت و زیرلبی جوابم راداد. لبخند از روی لبهایش جمع شد. قیافه‌ی جدی تری به خودش گرفت وجزوه را مقابل سارا گرفت و تشکر کرد. همانطور که محو صدای آرام و قشنگش شده بودم، قبل از سارا جزوه را گرفتم و گفتم: –خواهش می کنم، بعد خنده ای کردم و ادامه دادم:– جزوه ام شده مارکوپولو، بالاخره به دستم رسید. با چشمهای گرد شده، سارا را نگاه کرد و گفت:–منظورت از دوستت ایشون بودند؟ سارا با دست پاچگی گفت: حالا چه فرقی داره. با دلخوری به سارا گفت:کاش می گفتی، بعدهم برگشت به طرفم وبا حالتی شرمنده گفت:حلال کنید من نمی دونستم... نگذاشتم حرفش راادامه دهد. فوری گفتم:اشکالی نداره، اصلا مهم نیست. سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. کمی بیشتر به طرف سارا متمایل شد و با او دست دادو گفت:کلاس آخررو نمیای؟ سارا گفت: نه، با بچه ها می خوایم بریم بیرون. نگاهی به من و بقیه‌ی بچه ها انداخت وهمانطور که دستش را از دست سارا بیرون می کشید گفت:پس من میرم کلاس. سرش را به طرف من برگرداند و بدون این که نگاهم کند گفت:ممنون بابت جزوه.فوری خداحافظی کرد و رفت. بعد از رفتنش به سارا گفتم:چرا نگفتی اونم با شما بیاد؟ سارا پوزخندی زدو گفت:اون این جور جمع هارو نمی‌پسنده. اخم کردم. کدوم جور؟ -مختلط... -یعنی چی؟ -یعنی اون پسر جماعت را حساب نمی کنه، چه برسه باهاشون بیرون بره. –سارا! این دختره تو کلاس ماست؟ –آره. با تعجب گفتم:چرا من تا حالا متوجه‌اش نشدم؟ سارا همانطور که نگاهم می کرد گفت:کلا راحیل با کسی کاری نداره، آرومه و سرش تو کار خودشه. سارا پیش بقیه رفت که گرم حرف زدن بودندو گفت:بچه ها بریم دیگه. نمی دانم چرا این دختر، چی بود اسمش، راحیل، توجهم را جلب کرد. چقدر جذبه داشت، فکر کنم کمی خود شیفته هم بود. حتی در چشم هایم نگاه هم نکرد.صدای سارا در سرم اکو می شد،"او پسر جماعت را حساب نمی کند."دلم خواست رفتارش با من متفاوت باشد تابقیه بخصوص سارا شوکه بشوند...منی که همه ی دخترها دوست دارند هم کلامم شوند و تحویلم می گیرند، او حتی افتخار ندادکه نگاهم کند... سارا با تکان دادن دستش مقابل چشم هایم، گفت: کجایی آرش؟ تو نمیای؟ – گفتم که نه، کار دارم باید برم. -باشه پس خداحافظ ما رفتیم. از بقیه ی بچه ها هم خداحافظی کردم و به طرف خانه راه افتادم... ... ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بابا مواظب باشیا، که چی؟که نمیری، لحظات پدر ، دختری شهید سید مصطفی صادقی شب جمعه ویادشهداء ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ 🌠🗓جمعه های دلتنگی 🔹مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا 🍃🌹«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» ✨قرار ما جمعه‌ها به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) ✨ 🍃🌹............................ 👈 لطفاً روی لینک زیر کلیک کنید و با ذکر تعداد صلوات کلمه را بزنید. https://EitaaBot.ir/counter/d7czt ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹به به عجب پذیرایی گرمی😌 آب زمزم و خرما و گلبرگهای محمدی در استقبال از اولین گروه از حجاج ایرانی در فرودگاه مدینه منوره😄 معلومه موشکهای یمنی بازخورد خوبی داشته خداروشکر😉😀 🍃🌹🍃 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سقوط اقتصاددردوره ریاست روحانی به روایت رهبرانقلاب ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🎞 حرفهای غیر عادی امام خامنه ی👌🇮🇷 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کافی است مثبت نگر باشیم آنگاه دائماً خود را غرق در نعمت‌های خدا می‌بینیم و خدا را سرشار از مهربانی خواهیم یافت، در این صورت است که رشد می‌کنیم .. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیزان برای مشارکت درختم صلوات روزهای یکشنبه روی لینک👇زیربزنید https://eltemas-2a.ir/z/1160 ان شاالله همه حاجت رواباشید 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 رسانه باشیم ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت منتظرفعال
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 بسم الله الرحمن الرحیم 💚💚 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت1 جلو در دانشگاه با بچه‌ها در
👇 💢💢💢💢💢💢💢💢💢 بایدبرای خانه، خرید می کردم مادر برای شام، برادرم و همسرش را دعوت کرده بود. کلی هم خرید برایم اس ام اس داده بود، تا انجام بدهم. ماشین را جلوی تره بار پارک کردم. گوشی‌ام را از جیبم درآوردم و پیام مادر را خواندم و یکی یکی خریدها را انجام دادم. بعد همه را داخل ماشین گذاشتم و راه افتادم. با صدای گوشی‌ام از روی صندلی برداشتمش و جواب دادم. _ـ جانم مامان .ــ نون هم گرفتی آرش؟ –آره گرفتم، تا یه ربع دیگه می رسم. مادر همیشه می گوید تو دست راست من هستی. بیشتر خریدهایش و کارهای بیرون را من برایش انجام می دهم.بعد از فوت پدرم در این سه سال سعی کردم، همیشه کمک حال مادرم باشم. بارها بیرون رفتن با دوست هایم یا حتی کارهای خودم را تعطیل کردم تا در خدمت مادرم باشم. چون اولین اولویت زندگیم است. به خانه رسیدم و خریدها را تحویل مادر دادم. او هم با لبخند یک چایی روی میزگذاشت و گفت: –بخور گرم شی. پالتوام را از تنم درآوردم و روی مبل انداختم و فنجان را برداشتم و گفتم: –مامان اگه با من کاری نداری برم یه کم درس بخونم. – برو پسرم دستت درد نکنه. چایی را خوردم و به اتاقم رفتم. لباس هایم را عوض کردم و لباس راحتی پوشیدم. جزوه‌ام راباز کردم و از آخر شروع به خواندن کردم. دو درس آخر زیر بعضی ازمطالب با مداد سیاه، خط کشیده شده بود. بعضی ازقسمتها هم علامت ستاره یاپرانتزگذاشته شده بود. البته کم رنگ، کنجکاو شدم، بقیه درس هارا هم مرور کردم خبری نبود فقط همین دو درس علامت گذاری شده بود. برایم سوال ایجاد شد، البته مسئله ی مهمی نبود ولی می خواستم بدانم کار سارا بوده یا رفیقش. نمی دانم چرا، ولی گوشی را برداشتم و شماره ی سارا را گرفتم. ــ بله آرش. ــ سلام کردن بلد نیستی؟ ــ خب سلام، خوبی؟ ــ سلام، ممنون، سارا یه سوال، تو با مداد رو جزوه‌ام علامت زدی؟ ــ علامت؟ نه چه علامتی؟ –یکی با مداد روی جزه‌ام بعضی مطالبش رو علامت و پرانتز و از این جور چیزا گذاشته، انگار مطالب مهم تر رو... از صدای سارا تعجب مشخص بود که گفت: – نه من نذاشتم، شاید کار راحیله، حالا مگه مهمه؟مهم‌ها رو برات مشخص کرده راحت تر بخونی دیگه. پوفی کردم و گفتم:–دفعه ی دیگه خواستی جزوه‌ام رو به این و اون بدی لطفا بگو خط خطیش نکنن. ــ آرش!تو چته، حساس شدیا! بی مقدمه خداحافظی کردم. سارا راست می گفت اصلا این علامت ها برایم مهم نبود، فقط می خواستم بدانم اگر کار راحیله، جوری از این که این کاررا انجام داده خجالتش بدهم، تا کمی از آن خود شیفتگی اش پایین بیاد. *** وارد کلاس که شدم چشم چرخاندم تا راحیل را پیدا کنم، دیدم انتهای کلاس با دوتا از دخترها خیلی آرام مشغول حرف زدن است. آهان پس همیشه انتهای کلاس می نشیند و آرام حرف میزند، من چون همیشه ردیف جلو می‌نشستم و با بچه هامدام در حال شوخی و مسخره بازی بودیم هیچ وقت متوجه اش نمی شدم. امروز رنگ روسری‌اش فرق داشت، روشن تر بود با گل های ریز رنگی، خیلی به صورتش می آمد. انگار نگاهم را روی خودش حس کرد. برگشت نگاهی کرد و با دیدنم سرش را پایین انداخت و قیافه ی جدی به خودش گرفت. "این چرا اینجوریه؟جوری برخورد می کنه که آدم دیگه جرات نمی کنه طرفش بره." ... ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا