eitaa logo
بصیرت منتظرفعال
103 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
170 فایل
به امیدخشنودی امام بابصیرتم❤صاحب الزمان(عج)❤ وپیروی ولی فقیه ام برای افزایش بصیرتمان 📢توجه📣 🔊تذکر🔊 عضویت دراین کانال به معنای یکی ازفعالیتهای پایگاهی میباشدوحضورافرادالزامیست پس منتظریم معرف ماباشید🥳🥳🥳 ارتباط بامدیر کانال @MT9651
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴داستان مردباغیرت و زن باحیا.... ⏪شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب‌ های خود می نویسد: روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمی دهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟ زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند. قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد. گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است. چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید! شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟ برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره ‌اش را به شما نشان دهد؟! هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمی‌دهم که چهره‌ همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود. چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید. چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه‌ امروز ما را هم می دید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان می دهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده‌ آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.😔 🍃🌹🍃 دوخصلت و مکمل همدیگرند ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🆔 @basirat99_00 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
✿༻﷽༺✾ من از اول هم خیلی دانش‌جوع بودم از اول ابتدایی که خواندن و نوشتن را یاد گرفتم تا امروز هیچ کتابی نمی‌توانست از چشم من پنهان بماند. در خانه‌ی ما از همان بچگی بیشتر کتاب‌های مذهبی در دسترس بود، ولی به اندازه‌ی دو تا طاقچه و خوب این برای منِ کتاب‌خوار خیلی ناچیز بود، یادم می‌آید سیره‌ی پیشوایان را دو بار خوانده بودم، رساله‌ی آیةالله لنکرانی را هم همین‌طور؛ با اینکه پدرم مقلد امام بود من هنوز هم نفهمیدم چرا ما در خانه‌مان رساله‌ی آیةالله لنکرانی را داشتیم؟! بگذریم... این کتاب خوان بودنِ من برای خانواده‌ام دردسر شده بود، چون تأمین کتاب برایشان خیلی سخت شده بود، دیدم این‌طور فایده ندارد هجوم آوردم به روزنامه‌خوانی تا این ولع را هرطور شده برطرف کنم، حالا شاید با خودتان بگویید چرا روزنامه؟! چون در دوره‌ی ما دهه شصتی‌ها روزنامه خیلی جایگاه ویژه‌ایی داشت، مثلا بابا وقتی کباب می‌خرید دورش را روزنامه پیچیده بودند، مادرم وقتی سبزی می‌خرید دورش روزنامه پیچیده شده بود، وقتی از اتوشویی لباس می‌گرفتیم با روزنامه تحویلمان می‌دادند، حتی گوشت را بعد از گذاشتن در پلاستیک با روزنامه می‌پیچیدند، در واقع در آن دوره هر طرف را که نگاه می‌کردید روزنامه می‌دیدید، از بس که ما نسل فرهیخته‌ایی بودیم😌 و من تمام آن‌ها را می‌خواندم، از صفحه‌ی اقتصادی گرفته تا ورزشی. وقتی همه به سمت کباب هجوم می‌آوردند من حمله می‌کردم تا روزنامه‌ی آغشته به بوی کباب را از پاره شدن احتمالی نجات دهم. این ولع خواندن ولو هر چیزی حتی نوشته‌های روی دیوارها با من بود و از من یک دختر سر به هوا ساخته بود تا اینکه شانزده آذر سال ۷۹ من شدم کتاب‌دار کتابخانه‌ی دبیرستانمان و از همان روز این شانزده آذر برایم مقدس شد و من حتی روحم خبر نداشت که آن روز، روز دانش‌جوع است. من هر سال با یک عدد کیک یزدی و یک شمع کوچک این روز را برای خودم جشن می‌گرفتم؛ تا شانزده آذر ۹۲ آن روز وقتی از بوفه‌ی دانشگاه داشتم برای بزرگداشت این روز عزیز کیک می‌خریدم، فروشنده به من گفت: تبریک می‌گم، با یک علامت سؤال بزرگ روی سرم مات و مبهوت به او خیره شده بودم و درحالی که داشتم در مغزم آنالیز می‌کردم که این آقای محترم از کجا و چگونه پی به این راز برده است، دیدم به یک نفرِ دیگر هم همین را گفت و من تازه آن روز بعد از نگاه کردن به رویدادهای تقویم بادصبا فهمیدم که شانزده آذر روز دانش‌جوع است، روزی که من سال‌ها بود به یُمن کتاب‌داری از کتاب‌هایی که تا سال آخر دبیرستان ولع من را به خوندن تأمین کرده بودند، برای خودم جشن می‌گرفتم. زهرا کبیری‌پور •✤❆✾•๑•༻✿༺•๑•✾❆✤• 🆔️ @basirat99_00 •✤❆✾•๑•༻✿༺•๑•✾❆✤•
•⊰﷽⊱✥✿✾• 📖 📜 میگن در یزد، خانم معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید : چه کسی متوجه نشده است ؟ سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند.... معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد . تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند. معلم به یکی از سه دانش آموز گفت : پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن ! دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟ معلم گفت: پسرم مطمئنا من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید! به همین دلیل باید تنبیه شوم! دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد . نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت : خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب به دست شما بزنم . از معلم اصرار و از دانش آموز انکار ! دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند . و اما نتیجه ...... این داستان واقعی در یزد مصداقی برای همه مخاطبان است ، خود را باید تنبیه نموده تا الگویی برای رسیدن به جامعه سالم باشیم! اگر هر کسی در حوزه فعالیت خود این گونه عمل کنند .... مملکت و جامعه ای انسانی خواهیم داشت. •••✾✿✥⊰•&•⊱✥✿✾••• 🆔️@basirat99_00 •••✾✿✥⊰•&•⊱✥✿✾•••
°✾•﷽•✾° در الخرائج و الجرائح ج ۱ص ۲۴۵ نقل شده پیش امام حسین علیه السلام بودیم که جوانی گریان آمد حضرت :فرمود چرا میگریی؟ گفت مادرم همین ساعت مرد و وصیت هم نکرده است از او مالی مانده و به من امر کرده است پیش از آنکه خبرش را به شما بدهم هیچ دخالتی در کارش نکنم امام حسین فرمود برخیزید تا نزد این زن آزاده برویم ما همراهش برخاستیم و رفتیم تا به در خانه ای که زن در آن مرده بود رسیدیم و پارچه ای بر رویش کشیده بود امام در مقابل خانه ایستاد و به درگاه خداوند دعا کرد که او را زنده کند تا هر چه دوست دارد وصیت کند خداوند متعال او را زنده کرد ناگهان زن در حالی که شهادتین بر زبانش جاری بود برخاست.... آنگاه به امام نگاه کرد و گفت سرورم داخل شو و دستور بفرما امام حسین به بالش تکیه داد و فرمود: خدایت رحمت کند حالا وصیت کن زن گفت: ای پسر رسول خدا اموالی در فلان جا و فلان جا دارم یک سومش را برای شما قرار داده ام تا به هر یک از دوستانت که بخواهی بدهی دو سوم دیگر مال این پسر من است اگر دانستی که او از دوستان شماست به او بده و اگر مخالف بود برای خودت بردار که مخالفان [شما] در مال مؤمنان حقی ندارند آنگاه از امام خواست نمازشو بخونه و کفن و دفنش رو به عهده بگیره و دوباره مُرد •⊰┈•✾•◈💠◈•✾•┈⊱• 🆔️ @basirat99_00 •⊰┈•✾•◈💠◈•✾•┈⊱•