eitaa logo
قرارگاه سایبری بصیر
3.5هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
18.5هزار ویدیو
149 فایل
این کانال جهت ارائه محتواهای معرفتی، بصیرتی با هدف تحقق منویات و رهنمودهای مقام معظم رهبری مدظله العالی تشکیل شده است ارتباط با ادمین : @Yahoo666
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره اربعین هر سال نزدیکای اربعین که می شد، عده ای زیادی از رفقا راهی سفر عشق می شدند. بر عکس من که به علت های مختلفی این سفر قسمتم نمیشد. اما گویا امام حسین ع ، هوای همه عزادار هاشون رو داره و نمی ذاره کسی بی بهره بمونه. ایام اربعین زیارت قسمتم نمی شد، اما خدا توفیق داده بود هر ساله ، در قرارگاه اربعین قم به زوار کربلا که از شهرهای مختلف ایران از استان قم عبور می کردند، خدمت رسانی می کردم. حتی زائر از کشور های خارجی هم داشتیم که بهترین خاطره من از ایام اربعین مربوط میشه به یکی از همین زوار که اهل کشور آذربایجان بود. او که از ناحیه پا معلول بود ، فقط یک شب در قرارگاه اربعین قم اسکان داشت، ولی همون یک شب برای زیارت امام حسین کافی بود. بعد نماز صبح که همه از خواب پا شدند، او حال عجیبی داشت، هزاران زائر دور او جمع شدند تا ماجرا را از او جویا شوند. مرد آذربایجانی ماجرای ملاقات با ارباب بی کفن رو تعریف می کرد و خادمین و زائر های دیگه مثل ابر بهار گریه می کردند. می گفت که امام حسین وعده شفاعت در آخرت را به او داده بود و او دیگر به شفای پاهای معلولش فکر نمی کرد. امیر حسین وزین افضل از استان قم 🔰 @basirat_83
🌱سلام حضرت نجات، مهدی جان 🌱در این قرن های فراق،در این سال های دلتنگی چه اشک ها که چکیده به پای آمدنتان...چه جان های عاشقی که سوخته در هجرانتان... 🌱چه دل های بیقراری که پر و بال زده در اندوهِ غربتتان... چه چشم های منتظری که مانده در مسیرِ آمدنتان... 🌱چه خدمتگزاران دل نگرانی که تمام عمر برای گسترش نام عزیزتان عاشقانه تلاش کردند و منتظر و مغموم و اشکبار،پر کشیدند... 🌱خدا شما را به ما بازرساند و این فراق جانسوز را به روشنای دلنشین و زیبای ظهورتان پیوند زند... 🔰 @basirat_83
⭕️ مردم عادی چند بار این نوشته را بخوانند مسئولین از جمله مسئولینی که دل در گرو غرب دارند هر روز و هر لحظه آنهایی که در آن سالهای جنگ در غرب بودند و در حال تحصیل و .... این نوشته را بخوانند و ببینند شرمنده شهدا خواهند شد یا خیر ⭕️راضی نیستم شهید بشم! بهمن۱۳۶۵/شلمچه،عملیات کربلای ۵ یک دستگاه نفربر بی.ام.پی که جهت آوردن مهمات به جلوترین حد ممکن آمده بود،دقایقی کنار پست امداد توقف کرد. مجروحین بدحال را که غالبا دست و پا قطع بودند، سوار آن کردیم.راننده مدام می‌گفت: "زود باشید،فرصت نیست،الانه که تانک های عراقی بزنند." ولی ما بدون توجه ،تا آن‌جا که جا داشت مجروح‌ها را سوار کردیم.حتی آنها را به هم فشار می‌دادیم تا تعداد بیشتری جا شوند. نالۀ بیشتر آنها بلند شد ولی کاری نمی‌شد کرد. معلوم نبود وسیلۀ دیگری برای بردن آنها بیاید.به‌زور درِ نفربر را بستیم و از بیرون قفل کردیم. نفربر با تکانی از جا کنده شد و به راه افتاد.هرچه سلام و صلوات که به ذهن‌مان رسید،نذر کردیم تا سالم از سه‌راه مرگ رد شود. همین که به سه‌راه رسید ،تانکی که همچون گرگی گرسنه در کمین نشسته بود،از سمت چپ به طرفش شلیک کرد. در مقابل چشمان وحشت‌زده و مبهوت ما، گلولۀ مستقیمِ تانک به پهلوی نفربر خورد و آن را جر داد و با ورود به داخل، درجا منفجر شد و نفربر را به کنار خاکریز پرتاب کرد.به‌دنبال آن،باران خمپاره باریدن گرفت. به هیچ وجه نمی‌شد کاری کرد.درِ نفربر از بیرون قفل بود و مجروح‌ها که لای همدیگر فشرده بودند ،میان آتش می‌سوختند.صدای دل‌خراش جیغ که از حلقوم آنها به هوا برمی‌خاست،تنم را به لرزه انداخت.هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم جیغ مَرد،این‌گونه سوزاننده باشد. به زمین و زمان فحش می‌دادم و بیشتر به خودم که هرچه راننده گفت: بسه دیگه،جا نداره! به حرفش گوش ندادم و تعداد بیشتری را سوار آن ارابۀ آتشین مرگ کردم.خودم را روی سینۀ سرد خاکریز ول کردم و همچون کودکان مادرمُرده، زار می‌زدم و هق‌هق می‌گریستیم.نه فقط من،همۀ بچه‌ها همین احساس را داشتند. دود خاکستری و سیاه همراه با بوی گوشت سوخته، منطقه را پُر کرد.آفتاب خیلی زودتر داشت غروب می‌کرد و هوا تاریک می‌شد! شب که شد،نفربر هم از سوختن خسته شد و از نفس افتاد! دیگر چیزی برای سوختن نداشت.درِ آن را که باز کردند،یک مشت پودر استخوان سوخته کف آن جمع شده بود.معلوم نبود چندنفر بودند و کی بودند! قاطی کردم.هذیان می‌گفتم.کنترلم دست خودم نبود.اصلا نمی‌فهمیدم کجا هستم و چه می‌کنم.فقط به صدای جیغ آنها گوش می‌کردم که جلوی چشمانم داشتند می‌سوختند و من فقط تماشاچی بودم. رو کردم به آسمان.به هر کجا که احساس می‌کردم خدا آن‌جا نشسته و شاهد این اتفاق است.از ته دل فریاد زدم.چشمانم را بستم،دهانم را باز کردم و ...کفر گفتم.با های‌های گریه،عربده زدم: "خدایا ...اگه من رو شهیدم کنی،خیلی نامردی.اون دنیا جلوی شهدا می‌گم من نمی‌خواستم شهید بشم و این به‌زور من رو شهید کرد ... خدایا،بذار من بمونم ،برم توی این تهران خراب شده، یک ورق کاغذ بهم بده تا توی اون بگم توی سه‌راه مرگ شلمچه چی گذشت." نمی‌دانم روزنامه،فیس بوک،کتاب،اینستاگرام،مجله،توئیتر،ایتا،تلگرام و...توانسته بجای یک ورق کاغذ،حق سه‌راه شهادت را ادا کرده باشد؟! 💢حمید داودآبادی •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🔰 @basirat_83 ╚═══ 🍃🌺🍃 ═════