💦⛈💦⛈💦⛈
🦋قــسمــتــــ چهل و شش🦋
♥️#عـــشـــق_پایدار♥️
عصر آن روز رفتم ایستگاه تاکسی بین شهری و درحالی که دلم به هول ولا بود و قلبم از هیجان مثل گنجشکی درسینه ام میتپید باسواری راهی قم شدم.
بعد از ساعتی رسیدم خونه,مامان از دیدنم تعجب کرد و گفت:چرا زنگ نزدی خودم بیام دنبالت؟؟امروز بیکاربودم میتونستم با ماشین بیام دنبالت.
پریدم یه بوسه از گونه های خوشگلش گرفتم و گفتم:قربونت بشم مامان ,راضی به زحمت نبودیم
مامان گفت:اگه دختر منی,میگم امروز، همچین کبکت خروس میخونه هاااا
اتفاق خاصی افتاده؟! رنگ و روی گل انداختت میگه یه خبرایی داری,یا امتحاناتت را خوب دادی و یا یه چی دیگه ,نمیدونم...
_:اتفاق خاص؟؟امتحانام تموم شد و یه چی دیگه که خلاجتم میشه بگم.
مامان لبخند کمی زد و گفت:دیدی مامانت اشتباه نمیکنه,لباسات را درار یه چای میریزم ,بیا بشین از اول تا اخر ماجرا را تعریف کن ببینم, چی شده دختره ی خجالتیه من....
مامانم چه حس ششمی دااااشت که هیچی من ازش پنهان نمیموند.
به به چه چایی خوشرنگی مامان...انشاالله چایی خواستگاریت را بخورم...
مامان:ورپریده ,نمخواد منو عروس کنی,فرافکنی نکن ,موضوع رابگووووو
از سیر تاپیاز خواستگاری خانزاده راگفتم...
مامان خیلی خندید وگفت:عجججب،که اینطور.
گفتم :شما چی امر میفرمایید؟؟
مامان گفت:ببین ازدواج به همین راحتیا نیست که,اول باید دوتا خانواده باهم آشنا بشوند اگر از لحاظ فکری و فرهنگی و..هم کف بودند اون موقع قرارخواستگاری و...رامیگذاریم.
پس به نظر مامان جان ,الان احتیاج نبود به فلسفه چینی و...
خوب حقیقتا هم همینطور باید باشه,معلوم مامانم خواستگاریش چه جورا بوده,همیشه دوست داشتم از بابا واحیانا عاشق شدنشان بپرسم اما هروقت که حرفش میشد ,مامان یه جوری بحث را عوض میکرد و به من میفهماند که نباید به این محدوده وارد بشم,اما منم بشرم ,انسانم,دوست دارم بدونم بابام کیه وچیه؟من از بابا فقط یه اسم میدانستم که توشناسنامه ام قید شده بود...جلال....اما هیچ وقت نفهمیدم که چرا نیست؟اصلا زنده است یا نه؟اما چون از اول کودکی هام هیچ کسی را به نام بابا نمیشناختم ,خیلی هم پاپی این موضوع نشدم ,اما امروز یه جورایی بود که فکر میکنم مامان را یاد بابا انداختم,من مطمعنم مامانم ,بابام را خیلی دوست داشته اما یه چی هست مانع حرف زدن دراین مورده ,حالا چی هست ,خدامیدونه...
با حرف مامان از عالم افکارم بیرون اومدم ودوباره یاد خانزاده افتادم....
ادامه دارد...
#براساس_واقعیت. #رمان. #عشق_پایدار. #قسمت_چهل_و_شش. #فوکوس
💦⛈💦⛈💦⛈
👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ؋ـوکوس