eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 روایتی از شجاعت بی نظیر حاج قاسم ؛ حضور مستقیم و بدون محافظ سرداردلها در میدان جنگ با داعش... 🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️تبلیغ غدیــــر واجــب است ❣حضرت امام رضا (علیه‌السلام): پدرم به نقل از پدرش امام صادق (علیه‌السلام) نقل کرد که فرمودند: 🌹🍃روز غدیر در آسمانها مشهورتر از زمین است. 📚مصباح المجتهد، صفحه 737 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت38 بعد از روضه باید صبر می‌کردم همه برن و‌خوب که آب ها از آسیاب افتاد، بیام پای
🌸💕 نمی رفت از خدام تقاضای تبرکی کنه. می‌گفت: + آقا خودشون زوار رو میبینن اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن. معتقد بود: + همون آب سقا خونه ها و نفسی که توی حرم میکشیم، همه مال خود آقاست. روزی قبل از روضه داخل رواق هوس چایی کردم... گفتم: - الان اگه چایی بود چقدر میچسبید. هنوز صدای روضه میومد که یکی از خدام دو تا چایی برامون آورد، خیلی مزه داد. برنامه ریزی می‌کرد تا نماز ها رو تو حرم باشیم. تا حال زیارت داشت تو هر میموند، خسته که می شد یا می فهمید من دیگه کشش ندارم می‌گفت: + نشستن بیخودیه! خیلی اصرار نداشت دستش رو به ضریح برسونه... مراسم صحن گردی داشت. راه می افتاد تو صحن ها دور حرم می‌چرخید، درست شبیه طواف. از صحن جامع رضوی راه می افتادیم میرفتیم صحنه کوثر و بعد از انقلاب و آزادی و جمهوری می رسیدیم باز به صحن جامع رضوی.. گاهی هم تو صحن قدس یا روبروی پنجره فولاد تو غرفه‌ها می نشست و دعا می‌خوند و مناجات می کرد. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت39 نمی رفت از خدام تقاضای تبرکی کنه. می‌گفت: + آقا خودشون زوار رو میبینن اگه لا
🌸💕 چند بار زنگ زدم اصفهان، جواب نداد. خودش تماس گرفت وقتی بهش گفتم پدر شدی بال درآورد... برخلاف من که خیلی یخ برخورد کردم! گیج بودم، نه خوشحال، نه ناراحت. پنجشنبه جمعه مرخصی گرفت و زود خودش رو رسوند یزد. با جعبه کیک وارد شد زنگ زد به پدر و مادرش مژده داد... اهل بریزوبپاش که بود، چند برابر هم شد. از چیزهایی که خوشحالم می‌کرد دریغ نمی کرد: از خرید عطر و پاستیل و لواشک گرفته تا موتور سواری. با موتور من رو می برد هیئت. تو تهران با موتور عموش، از مینی‌سیتی رفتیم بهشت زهرا..! هرکس می‌شنید کلی بد و بیراه بارمون می‌کرد که: + مگه دیوونه شدین؟ میخواین دستی دستی بچه‌تون رو به کشتن بدین؟؟ نقشه کشیدیم بی سر و صدا بریم قم. پدرش بو برد، مخالفت کرد. پشت موتور میخوند و سینه می‌زد حال و هوای شیرینی بود، دوست داشتم. تموم چله هایی رو که تو کتاب «ریحانه بهشتی» اومده پا به پای من انجام می داد. بهش می گفتم: - این دستورات برای مادر بچه‌ست! میگفت: + خب منم پدرشم. جای دوری نمی‌ره که... خیلی مواظب خوردنم بود، این که هر چیزی رو از دست هر کسی نخورم. اگه می فهمید مال شبهه ناکی خوردم، زود میرفت رد مظالم می‌داد. گفت بیا بریم لبنان. میخواست هم زیارتی برم هم آب و هوایی عوض کنم ... اون موقع هنوز داعش و این ها نبود. بار اولم بود میرفتم لبنان... اون قبلا رفته بود و همه جا رو میشناخت. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر امیر مومنان که فرمود: روزی را با صدقه دادن فرود آوريد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 ⭐️ 🎈 🆔 @basirat_enghelabi110
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت40 چند بار زنگ زدم اصفهان، جواب نداد. خودش تماس گرفت وقتی بهش گفتم پدر شدی بال
🌸💕 هر روز پیاده می‌رفتیم روضه الشهیدین. اونجا مسقف، تزئین شده و خیلی با صفا بود. بهش می‌گفتم: - کاش بهشت زهرا هم اجازه می‌دادن مثه اینجا هر ساعت از شبانه روز که می‌خواستی، بری! شهدای اونجا رو هم برام معرفی کرد و توضیح می‌داد عماد مغنیه و پسر سید حسن نصرالله چطور به شهادت رسیدن! وقتی خانومای بی حجاب رو می‌دید، اذیت می‌شد. ناراحتی رو تو چهره‌‌ش می‌دیدم. در کل به چشم پاکی بین فامیل و دوست و آشنا شهره بود. سنگ تموم گذاشت و هرچیزی که به سلیقه و مزاجم جور می‌اومد، می‌خرید. تموم ساندویچ ها و غذاهای محلی‌شون رو امتحان کردم، حتی تموم میوه های اونجا رو...! رفتیم ملیتا، موزه مقاومت حزب الله لبنان. ملیتا رو تو لبنان با این شعار می‌شناسن: {ملیتا، حکایت الاَرض لِلسّما}؛ روایت زمین برای آسمان. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بصیرت انقلابی
#قصّه‌دلبـری🌸💕 #قسمت41 هر روز پیاده می‌رفتیم روضه الشهیدین. اونجا مسقف، تزئین شده و خیلی با صفا بود
🌸💕 از جاده های کوهستانی و از کنار باغ های سیب رد شدیم. تصاویر شهدا، پرچم های‌حزب الله و خونه های مخروبه از جنگ ۳۳ روزه. محوطه ای بود شبیه پارک. از تو راهرو های سنگ چین جلو می‌رفتیم. دو طرف، ادوات نظامی، جعبه های مهمات، تانک ها و سازه ها جاسازی شده بود. از همه جالب تر؛ مرکاواهایی{مرکاوا تانک اصلی ارتش رژیم اشغالگر هست، طراحی تانک از سال ۱۹۷۳ آغاز و اولین مدلش تو سال ۱۹۷۸ وارد فعالیت رسمی تو ارتش ایم رژیم شد.} بود که لوله اون رو گره زده بودن. طرف دیگه ی این محوطه، روی دیواری نارنجی رنگ، تصویری از یک کبوتر و یک امضاء دیده می‌شد. گفتن: نمونه امضا جهاد مغنیه س.! به دهانه تونل رسیدیم، همون تونل معروفی که حزب الله تو هشتاد متر زیرزمین حفاری کرده. : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
بــسم الـلّه الـرحمن الرحــیمــ😍🌸