✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سیزدهم
💠 دیگر رمق از قدمهایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُستتر میشد و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانهام را گرفت تا زمین نخورم.
بدن لختم را به سمت ساختمان میکشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح #سوریه را از یادش نمیبرد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید :«البته ولید اینجا رو فقط بهخاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده #دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم!»
💠 دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم و او به اشکهایم شک کرده و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد :«از اینجا با یه خمپاره میشه #زینبیه رو زد! اونوقت قیافه #ایران و #حزب_الله دیدنیه!»
حالا می فهمیدم شبی که در #تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود.
💠 به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید شنیدن نام #زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و #شیعه را به تمسخر گرفت :«چرا راه دور بریم؟ شیعهها تو همین شهر سُنینشین داریا هم یه حرم دارن، اونو میکوبیم!»
نمیفهمیدم از کدام #حرم حرف میزند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید.
💠 وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه #داریا بهشت سعد و جهنم من شد.
تمام درها را به رویم قفل کرد، میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از #عشق کشید :«نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا بهزودی #جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمهای بخوره، پس به من اعتماد کن!»
💠 طعم عشقش را قبلاً چشیده و میدیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بیرحمانه دلم را میسوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشیگریاش شده بودم که میدانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت.
شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت و من از غصه در این #غربت ذره ذره آب میشدم.
💠 اجازه نمیداد حتی با همراهیاش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه #کنیزش بودم که مرا تنها برای خود میطلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت میکردم دیوانهوار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم میکرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم.
داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات میشد، سعد تا نیمهشب به خانه برنمیگشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجرهها میجنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میلههای مفتولی نمیشدم که دوباره در گرداب گریه فرو میرفتم.
💠 دلم دامن مادرم را میخواست، صبوری پدر و مهربانی بیمنت برادرم که همیشه حمایتم میکردند و خبر نداشتند زینبشان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا میزند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت.
اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد :«نازنین!» با قدمهایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شبها تمایلی به همنشینیاش نداشتم که سرپا ایستادم و بیهیچ حرفی نگاهش کردم.
💠 موهای مشکیاش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت :«باید از این خونه بریم!»
برای من که اسیرش بودم، چه فرقی میکرد در کدام زندان باشم که بیتفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد :«البته تنها باید بری، من میرم #ترکیه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهاردهم
💠 باورم نمیشد پس از شش ماه که لحظهای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و میدانستم #زندانبان دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و میترسیدم مرا دست غریبهای بسپارد که به گریه افتادم.
از نگاه بیرحمش پس از ماهها محبت میچکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :«نیروها تو استان ختای #ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمیگردم!» و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی میداد تا دلش آرام شود :«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از #ارتش_آزاد حمایت میکنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به #سوریه حمله کنه!»
💠 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید :«تو برا چی میری؟»
در این مدت هربار سوالی میکردم، فریاد میکشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!»
💠 جریان #خون در رگهایم به لرزه افتاده و نمیدانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :«بذار برگردم #ایران!» و فقط ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟»
معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :«ولید یه خونواده تو #داریا بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.»
💠 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده #وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابیهای افغانستانی!»
از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ #وحشت کرده بودم که با هقهق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانهام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :«چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟»
💠 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را میسوزاند. با ضجه التماسش میکردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد.
در انتهای کوچهای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت #قبرم میروم که زیر روبنده زار میزدم و او ناامیدانه دلداریام میداد :«خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره میبرمت پیش خودم! اونموقع دیگه #سوریه آزاد شده و مبارزهمون نتیجه داده!»
💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوبارهام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمی خواستم به این خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم.
تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس میکردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید #فرار میکردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید.
💠 طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :«اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زندهات نمیذارن نازنین!»
روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و #خونِ پیشانیام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :«چرا با خودت این کارو میکنی نازنین؟» با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمیدانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :«سعد بذار من برگردم #ایران...»
💠 روبنده را روی زخم پیشانیام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم را روی روبنده قرار داد و بیتوجه به التماسم نجوا کرد :«اینو روش محکم نگه دار!» و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش میکشید تا به در فلزی قهوهای رنگی رسیدیم.
او در زد و قلب من در قفسه سینه میلرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونیام خیره ماند و سعد میخواست پای #فرارم را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : «تو کوچه خورد زمین سرش شکست!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
روزنامه آفتاب يزد نوشت:
تلاشهایی برای اینکه
🔹 محمد باقر قالیباف به عنوان رئیس مجلس،
🔸 امیر حسین قاضی زادههاشمی و حمیدرضا حاجی بابایی به عنوان نواب رئیس
🔹شمس الدین حسینی به عنوان رئیس کمیسیون اقتصادی
🔸سید محمود نبویان به عنوان رئیس کمیسیون امنیت ملی
🔹عبدالرضا مصری به عنوان رئیس کمیسیون اجتماعی
🔸مجتبی ذوالنور به عنوان رئیس کمیسیون اصل 90
🔹 علی نیکزاد به عنوان رئیس کمیسیون عمران
🔸 علیرضا زاکانی به عنوان رئیس مرکز پژوهشهای مجلس
🔹 محمد مهدی زاهدی به عنوان رئیس کمیسیون آموزش
🔸و حسینعلی شهریاری به عنوان رئیس کمیسیون بهداشت انتخاب شوند صورت گرفته است.
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین از این نمیشد وزرای جوان رو به تصویر کشید 😅
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺این مرد بخاطر کرونا یک ماه بستری بوده و تازه مرخص شده بود. دوستاش اومدن برای خوشحالی جلوش تیر اندازی کردند که اشتباهی تیر بهش خورد و مرد😐
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
🔴تازهترین آمار مبتلایان، بهبودیافتگان و جانباختگان کرونا در کشور
جهانپور، سخنگوی وزارت بهداشت:
🔹از دیروز تا امروز ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ و بر اساس معیارهای قطعی تشخیصی ۱۲۹۴ بیمار جدید مبتلا به کووید در کشور شناسایی شد
🔹مجموع بیماران کووید۱۹ در کشور به ۸۳۵۰۵ نفر رسید
🔹متاسفانه در طول ۲۴ ساعت گذشته، ۹۱ بیمار کووید۱۹ جان خود را از دست دادند
🔹تا امروز ۵۲۰۹ نفر از بیماران، جان باخته و دیگر در بین ما نیستند
🔹تا امروز ۵۹۲۷۳ نفر از بیماران، بهبود یافته و ترخیص شدهاند
🔹۳۳۸۹ نفر از بیماران مبتلا به کووید۱۹ در وضعیت شدید این بیماری تحت مراقبت قرار دارند
🔹تا کنون ۳۵۳ هزار و ۱۲ آزمایش تشخیص کووید۱۹ در کشور انجام شده است.
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
🦋🦋 بسم الله الرحمن الرحیم🦋🦋
فرازی از مناجات شعبانیه
اِلـهی وَاجْعَلْنی مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَاَجابَكَ، وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ، فَناجَيْتَهُ سِرّاً وَعَمِلَ لَكَ جَهْراً
خدايا مرا از كسانی قرار ده كه چون آنها را ندا دادی، پس تو را اجابت کردند،
و چون به آنها توجه فرمودی، پس در برابر تجلّی جلال و بزرگیات مدهوش شدند،و با آنان در پنهان راز گفتی و آنان آشكارا برای تو كار كردند.🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘👌⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘
لطیفی می گفت :🍁🍁
شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند .🍁🍁
اولین بار بود که کلم می دید .🍁🍁
با خود گفت : حتما میوه ای درون این برگها است .🍁🍁
اولین برگش را کند تا به میوه برسد 🍁،
اما زیرش به برگ دیگری رسید . و زیر آن برگ یک برگ دیگر وووووو . .🍁 .
با خودش گفت : حتما میوه ی ارزشمندی است که اینگونه در لفافه اش نهادند . . . ! 🍁🍁🍁
گرسنگی اش افزون شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور می ریخت 🍁.
وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوه🍁 ای در کار نبود . 🍁
آن زمان بود که دانست .🍁
کلم : میوه ای مجموعه ی همین🍁 برگها.است . .🍁🍁
به خاطر بسپاریم که زندگی میوه ای مثل همین کلم است !🍁🍁
ما روزهای زندگی را تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم🍁
درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم . . 🍁.
🍁
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر🍁 غصههایی که خوردیم ،🍁
نه خوردنی و نه پوشیدنی بود ،🍁
فقط دور ریختنی بود . . . ! 🍁
زندگی ، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصت ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم .🍁
#ماه_شعبان
#مناجات_شعبانیه
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
دبیرکل جمعیت رهپویان درگفتگو باخبرگزاری مهر :
در همین حوادث کرونا در این چند روز اگر کمی منصفانه و واقع بینانه بنگریم میبینیم حُکام مغرور آمریکایی و دولت های اروپایی چطور در گِل بی کفایتی و ناتوانی مدیریتی گیر افتادهاند/
وی با بیان اینکه اگرچه انصاف نیست که در شرایط کنونی و اوج کار و خستگی دستگاهها را نقد کنیم اما نقدی جدّی به رأس دولت وارد است، افزود: چراکه لازم بود رئیس جمهور برای بسیج حداکثری امکانات کشور خود شخصاً و یا معاون اول او ریاست ستاد کرونا را بر عهده بگیرد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
مدافع ترامپ است
می گوید ماسک ممنوع
بدن خودم است و انتخاب خودم.
شما به این شعار می خندید.
اما این شعار سالها مهمترین استدلال خیلی ها در داخل بوده است.
چهارشنبه های سفید را با همین شعار راه انداختند.
عقبتر هم بریم؟
با همین استدلال و به اسم آزادی فردی به عقاید دیگران توهین کردند و کار بدانجا رسید که سپاه امام حسین را هم خشونت طلب معرفی کردند.
اینا البته مهم نیست
با همین استدلال برخی گفتند رای خودمه و انتخاب خودم.
"محسن مهدیان"
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کرونا ناکارآمدی سیستم مدیریتی آمریکا را برملا کرد!
♦️گزارش رسانههای آمریکایی:وبسایتهای ثبت گزارش بیکاری در سراسر آمریکا از کار افتاده اند. بیشتر ایالتها با نرمافزارهایی کار میکنند که برای ۶۰ سال پیش است!
♦️سیستم مدیریت بیکاری برای چهار دهه قبل است و همین باعث شده این سیستم به خوبی کار نکند
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110