⭕️واردات بیرویه خطرناک است/برای واردات یک نوع گوشی لوکس آمریکایی نیم میلیارد دلار مصرف شده!
🔸 رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با جلسه هیات دولت: (۴)
🔹مسئلهی تولید کلید اصلی است برای اشتغال، برای #معیشت، برای کاهش تورم، برای ایجاد ارزش پول ملی. تولید واقعاً مادر همهی اینها است. هرچه میتوانیم در مورد تولید بایستی کار کنیم.
🔹موانع تولید را برطرف کنید. بسیاری از این موانع در درون کشور است مانند: مسئلهی واردات بیرویه، مشکلات قطعات، ناهماهنگیها در بخشهای پایین دستی و مسئله مجوزها
🔹واردات بیرویه چیز خطرناک و مهمی است. گاهی این واردات، واردات لوکس است یعنی هیچ نیاز بهش نیست؛ شنیدم که برای واردات یک نوع گوشی لوکس آمریکایی در سال ۹۸ حدود نیم میلیارد دلار مصرف شده. البته بخش خصوصی این کار را میکند، منتها دولت بایستی جلوی این را بگیرد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️از نهضت قطعهسازی نیروهای مسلح بهره ببرید
🔸 رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با جلسه هیات دولت: (۵)
🔹خوشبختانه چندسال است که در کشور از طرف بخشهای نیروهای مسلح، وزارت دفاع نهضت قطعهسازی راه افتاده؛ مراجعه کنید به آنها، برایتان قطعه را بسازند و میتوانند. ما قطعات بسیار ظریف و پیچیده را خوشبختانه توانستیم بسازیم؛ در نیروهای مسلح بعضی از قطعاتی که تصور نمیشد که قابل ساخت باشد، خوشبختانه ساخته شد؛ از این استفاده بشود.
🔹در بخشهای پاییندستی گاهی ناهماهنگیهای عجیب و غریبی هست. مثلاً یک کارخانه مصرفکنندهی فولاد شکایت میکند که ورق فولاد را به من نمیدهند؛ ورق فولادی که در داخل تولید میشود.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️انتقاد رهبر انقلاب از خام فروشی و صادرات فلهای مواد خام
🔸رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با جلسه هیات دولت: (۶)
🔹خام فروشی در سنگهای معدنی قیمتی و فرآوری آنها در خارج و بازگرداندن به کشور با چندین برابر قیمت، فروش خاک جزیره هرمز، فرآوری نشدن زعفران جنوب خراسان و خرمای مناطق گرمسیری از جمله مواردی است که نشان میدهد باید در این زمینه کار جدی صورت گیرد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_چهل_و_سوم
با محبت همیشگیاش، لیوان خنک شربت را به دستم داد و با دست دیگرش، انگشتان لرزانم را دور لیوان محکم گرفته بود تا از دستم نیفتد. با اینکه چیزی نمیگفت، از حرارت حضورش، گرمای محبت دلنشینش را حس میکردم که بلاخره سدّ سکوتش شکست و با کلام شیرینش زیر گوشم نجوا کرد: «ببخشید الهه جان! نمیخواستم اذیتت کنم، ببخشید سرِت داد زدم!» و حالا نوبت بغض قدیمی من بود که شکسته و سر قصه بیقراریام را باز کند: «مجید! اون روزی که اینا اومدن درِ خونه، من منتظر تو بودم! فکر کردم تو اومدی دمِ در تا منو ببینی! من به خیال اینکه تو پشت در هستی، در رو باز کردم...» و چند سرفه خیس به کمکم آمد تا راه گلویم از حجم بغض خالی شده و با چشمانی که همچنان بیدریغ میبارید، در برابر نگاه منتظر و مشتاقش ادامه دهم: «ولی تو پشت در نبودی! مجید! نمیدونی اون روز چقدر دلم میخواست پیشم بودی! اون روز حالم خیلی بد بود، دلم برای مامان تنگ شده بود، دلم میخواست پیشم باشی تا برات درد دل کنم!»
حالا دیگر نگاهش از قله غیظ و غضب به زیر آمده و میان دشت عشق و اشتیاق، همچون شقایق به خون نشسته بود و تنها نگاهم میکرد تا باز هم برایش بگویم از روزهایی که بیرحمانه او را از خودم طرد میکردم و چقدر محتاج حضورش بودم! من هم پرده از اندرونی دلم کنار زده و بیپروا میگفتم از آنچه آن روز بر دل تنگ و تنهایم گذشت و مجید چه حالی پیدا کرده بود که پس از چند ماه، تازه راز بیقراریهای آن روز برایش روشن شده و می فهمید چرا به یکباره بی تاب دیدنم شده بود که کارش را در پالایشگاه رها کرده و از عبدالله خواسته بود تا مرا به ساحل بیاورد. من هم که از زلال دلم آرزوی دیدارش را کرده بودم، ناخواسته و ندانسته به میهمانی اش دعوت شده بودم و یادآوری همین صحنه سرشار از احساس بس بود که کاسه صبرش سرریز شده و با بی قراری شکایت کند: «پس چرا اجازه ندادی باهات حرف بزنم؟ پس چرا رفتی؟» با سر انگشتان سردم، ردّ گرم اشک را از روی گونهام پاک کردم و باز هم در مقابل آیینه بیریای نگاهش نتوانستم هر آنچه در آن لحظات در سینه داشتم به زبان بیاورم و شاید غرور زنانهام مانع میشد و به جای من، او چه خوب میتوانست زخمهای دلش را برایم باز کند که بیآنکه قطرات بیقرار اشکش را پنهان کند، با لحن گرم و گیرایش آغاز کرد: «الهه! نمیدونی چقدر دلم میخواست فقط یه لحظه صداتو بشنوم! نمیدونی با چه حالی از پالایشگاه خودم رو رسوندم بندر، فقط به امید اینکه یه لحظه کنارت بشینم و باهات حرف بزنم! اصلاً نمیدونستم باید بهت چی بگم، فقط میخواستم باهات حرف بزنم...» و بعد آه عجیبی کشید که حرارت حسرتش را حس کردم و زیر لب زمزمه کرد: «ولی نشد...»
که قفل قلب من هم شکست و با طعم گس سرزنشی که هنوز از آن روزها زیر زبانم مانده بود، لب به گلایه گشودم: «مجید! خیلی از دستت رنجیده بودم! با اینکه دلم برات تنگ شده بود، ولی بازم نمیتونستم کارهایی که با من کرده بودی رو فراموش کنم...» و حالا طعم تلخ بیمادری هم به جام غصههایم اضافه شده و با سیلاب اشکی که به یاد مادر جاری شده بود، همچنان میگفتم: «آخه من باور کرده بودم مامان خوب میشه، فکر نمیکردم مامانم بمیره....
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_چهل_و_چهارم
لیوان شربت قند و گلاب را که هنوز لب نزده بودم، روی میز شیشهای اتاق پذیرایی گذاشتم و با هر دو دستم صورتم را پوشاندم تا ضجههای مصیبت مرگ مادرم را از بیگانههایی که بیخبر از خیال مادرم، همه خاطراتش را لگدمال میکردند، پنهان کنم. میشنیدم که مجید پریشان حال من و زیبای کوچکی که به ناز در وجودم به خواب رفته بود، دلداریام میداد و من بیاعتنا به دردی که دیگر کمرم را سِر کرده بود، به یاد مادر مظلوم و مهربانم گریه میکردم که های و هوی خندههایی سرمستانه، گریه را در گلویم خفه کرد و انگشتان خیس از اشکم را از مقابل صورتم پایین آورد.
صدای خنده آنچنان در طبقه پایین پیچیده بود که با نگاه پرسشگرم، چشمان مجید را نشانه رفتم و مجید مثل اینکه از چیزی خبر داشته باشد، دل شکسته سر به زیر انداخت و با غیرتی غمگین زیر لب تکرار کرد: «خدا لعنتتون کنه!» مانده بودم چه میگوید و چه کسی را اینطور از تهِ دل نفرین میکند که سرش را بالا آورد و در برابر نگاه متحیرم، با لبخند تلخی طعنه زد: «چیزی نیس! جشن گرفتن! مگه ندیدی چطور تو کوچه ویراژ میدادن؟ اینم ادامه جشنه!» بغضم را فرو دادم و خواستم معنی کلام مبهمش را بپرسم که خودش با صدایی گرفته پاسخ داد: «امروز بچهها تو پالایشگاه میگفتن دیروز تو عراق، تروریستها یه عده از مهندسها و کارگرای ایرانی شرکت نفت رو به رگبار بستن و ده پونزده تایی رو شهید کردن، ولی من بهت چیزی نگفتم که ناراحت نشی.» سپس به عمق چشمانم خیره شد و با بغضی پُر غیظ و غضب ادامه داد: «ولی امشب تو حیاط داداش نوریه داشت به بابا و نوریه مژده میداد که یه عده کافرِ ایرانی دیروز تو عراق کشته شدن. میگفت برادرهای مجاهدمون، تو یه عملیات این کافرها رو به جهنم فرستادن!»
از حرفهایی که میشنیدم به قدری شوکه شده بودم که تمام درد و رنجهایم را از یاد برده و فقط نگاهش میکردم و او همچنان میگفت: «الهه! باورت میشه؟!!! یه عده ایرانی رو تو عراق کشتن و بعد نوریه و خونوادش جشن گرفتن! چون اعتقاد دارن که اونا ایرانی و شیعه بودن، پس کافر بودن و باید کشته میشدن! یعنی فقط به جرم اینکه شیعه بودن، عصر که داشتن از محل کارشون برمیگشتن، به رگبار بسته شدن!» سپس سرش را پایین انداخت و با دلسوزی ادامه داد: «همکارم یکی از همین کارگرها رو میشناخت. میگفت از آشناهاشون بوده. رفته بوده عراق کار کنه و حالا جنازهاش رو برای خونوادش بر میگردونن.»
از بلای وحشتناکی که به سر هم وطنانم در عراق آمده بود، قلبم به درد آمده و سینهام از خوی خونخواری نوریه و خانوادهاش به تنگ آمده بود. مصیبت سنگینی که مدتها بود بلای جان امت اسلامی در سوریه و عراق و چند کشور دیگر شده بود، حالا دامن مردم کشورم را هم گرفته و باز عدهای جنایتکار، به نام اسلام و به ادعای دفاع از مسلمانان، به جان پارهای دیگر از امت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) افتاده بودند و باز خیالم پیش دل عاشق و سرِ پُر شور مجید بود که به نیم رخ صورتش نگاه کردم و با صدایی آهسته پرسیدم: «جلوی تو این حرفا رو زدن؟» و او بیآنکه سرش را بالا بیاورد، با تکان سر پاسخ مثبت داد که من باز پرسیدم: «تو هیچی نگفتی؟» که بلاخره سرش را بالا آورد و با صدایی که به غربتِ غم نشسته بود، در جواب سؤالم، پرسید: «خیلی بیغیرت بودم که هیچی نگفتم، مگه نه؟!!!» در برابر سؤال سنگینش، ماندم چه بگویم که با نگاه دریاییاش به ساحل چشمان منتظرم رسید و با لحنی لبریز احساس، اوج غیرت عاشقانه و همت مردانهاش را به نمایش گذاشت: «بخدا اگه فکر تو و این بچه نبودم، یه جوری جوابشون رو میدادم که تا لحظه مرگ، یادشون نره!»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⚫️ السلام علی المرمل بالدماء ⚫️
▪️با عرض تسلیت و تعزیت شب سوم محرم ، شبی که منسوب به طفلان حضرت زینب هست. 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴
قسمتهای صد و چهل و سوم و صد و چهل و چهارم از مستند داستانی #جان_شیعه_اهل_سنت بارگذاری شد.
امیدواریم از مطالعه لذت ببرید
یاعلی
⛔️ونزوئلا:خرید موشک از ایران ایده خوبی است
🔹«نیکلاس مادورو» رئیسجمهور ونزوئلا:چرا ایده خرید موشک از ایران به ذهنمان نرسیده بود.
🔹️ایده خوبی است، که با ایران صحبت کنیم و ببینیم چه موشکهای کوتاه، میان و دور بردی دارند و با توجه به روابط عالی ما با ایران، امکان [خرید] آن را بررسی کنیم.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⛔️ دستکش مخملی جو بایدن!
🔸 #جو_بایدن نامزد دموکرات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به مناسبت آغاز ماه #محرم در توئیتر نوشت:
«همانطور که دوستان و همسایگان مسلمان ما شروع سال نو اسلامی را گرامی می دارند و به فداکاری ای که در ماه مقدس #محرم انجام شد ، احترام می گذارند ، بیایید همه ما در کنار هم در مبارزه برای #شفقت، #برابری و #عدالت بایستیم».
🔸 #امام_خمینی: اگر #آمریکا و #اسرائیل «لا اله الّا الله» بگویند، ما قبول نداریم؛ چرا که آنها میخواهند سرِ ما کلاه بگذارند. آنها که صحبت از #صلح میکنند، میخواهند منطقه را به #جنگ بکشند. شما متوقعید ما در مقابل امریکا و اسرائیل و دیگر ابرقدرتها، که میخواهند منطقه را ببلعند، بی تفاوت باشیم؟ نه، ما با هیچ کدام از ابرقدرتها و قدرتها سر سازش نداریم. 6 آبان 1360
#دست_چدنی
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 انفجار نطنز #خرابکاری بود
🔹کمالوندی: در نطنز انفجار خرابکارانه رخداده است اما جزئیات آن را مسئولین امنیتی در وقت مناسب اعلام خواهند کرد.
🔹دو مکانی که آژانس خواستار دسترسی به آنهاست در شهرضای اصفهان و اطراف تهران است. فراهم آوردن امکان دسترسی برای آژانس مشروط به آن است که سوالات یک بار برای همیشه تمام شود.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🌹تصاویری از مراسم عزاداری منظم و باشکوه شب سوم محرم در مسجد مقدس جمکران
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
✅ #مثل_حسین علیهالسلام
🔸دستنوشته سردار قاسم سلیمانی بهمناسبت فرارسیدن ماه محرم:
🌷 کشوری که در قلب، اسمِ حسین را دارد، فرهنگِ عاشورا را دارد، باید در زیست و فرهنگ الگوی جهان شود.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فروش نفت بهعنوان یکی از منابع درآمدی کشور نزدیک به صفر شده است
احمد امیرآبادی فراهانی، عضو هیات رییسه مجلس شورای اسلامی گفت: اداره کشور در شرایط کنونی بسیار سخت و دشوار است. به گفته امیرآبادی، فروش نفت بهعنوان یکی از منابع درآمدی کشور نزدیک صفر رسیده و با مشکل تامین منابع مواجه هستیم.
عضو هیات رییسه مجلس شورای اسلامی یادآور شد: با همه تلاشهای دشمنان کشور اداره شده و منابع اجتنابناپذیر هزینهها، حقوق کارکنان و مایحتاج مردم مشکلی پیش نیامده است.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
آیتی: ما اصلاحطلبان در انتخابات 1400 هم میبازیم
یک فعال اصلاحطلب میگوید: اصلاحطلبان امکان پیروزی در انتخابات ریاستجمهوری را ندارند، اما باید گزینهای را معرفی کنند که حیثیت آنها برای آینده حفظ شود.
مهدی آیتی عضو فراکسیون امید در مجلس ششم به خبرگزاری ایلنا گفته است: اصلاحطلبان شانس زیادی برای آینده نزدیک و انتخابات ۱۴۰۰ ندارند اما اگر تصمیم بگیرند که در صحنه حاضر شوند و به عبارتی در انتخابات خودی نشان دهند به نوعی که این حضور در انتخابات به معنای تداوم حیات و فعالیت این جریان سیاسی باشد، با توجه به اینکه امکان پیروزی آنها در انتخابات بسیار کم است و نمیتوانند روی گزینه برنده شرطبندی کنند، باید گزینهشان کسی باشد که قطعا دوم شود تا حیثیت اصلاحطلبان برای آینده به مخاطره نیفتد.
وی ادامه داد: مثلاً از همین الان به شما میگویم اگر اصلاحطلبان این اشتباه تاریخی را مرتکب شوند و از آقای عارف حمایت کنند، ایشان رأی بسیار کمی کسب خواهد کرد و این نه تنها به شخصیت آقای عارف لطمه و آسیب میرساند بلکه به حیثیت و اعتبار چندین ساله اصلاحطلبان هم خدشه وارد خواهد کرد، در نتیجه اصلاحطلبان باید این هوشمندی و هوشیاری را داشته باشند که روی گزینهای سرمایهگذاری و برنامهریزی کنند که شانس بیشتری داشته باشد تا اگر در انتخابات شانس اول نباشد، حتما نفر دوم باشد و بتوانند یک رقیب قدرتمند برای اصولگرایان باشد.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
بیاطلاعی مسئولان از وضعیت قیمتها
«آفتاب یزد» درباره بیاطلاعی نوبخت از قیمتها نوشته است: «کاملاً روشن است که وضعیت اقتصاد کشور نابسامان و بیمار است بهطوریکه هر روز شاهد افزایش قیمت کالاها به طرز عجیبی هستیم بهخصوص کالاهای اساسی. موضوعی که مردم را در تنگنا قرار داده و مشکلات فراوانی را برای آنها به وجود آورده است؛ اما مشکل و درد اینجاست که یک مسئول بهجای پاسخگویی در برابر چرایی اینهمه گرانی، از افزایش قیمت کالاها اظهار بیاطلاعی میکند و اینگونه نمک به زخم مردم میپاشد. ماجرا از این قرار است که المیرا شریفی مقدم، مجری برنامه شبکه خبر از مهمان برنامه خود یعنی محمدباقر نوبخت، رئیس سازمان برنامهوبودجه میپرسد: «آقای نوبخت اجازه میدهید که در مورد قیمت چند کالای اساسی از شما سؤال بپرسم؟» که نوبخت در پاسخ میگوید: «خیر» البته این کلمه خیر بدان معناست که او از قیمت کالاهای اساسی گویا بیاطلاع است، چراکه در ادامه میگوید: «همسرم خریدها را میکند و غر هم میزند».
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🔴 تلخترین حادثهای برای رهبرانقلاب تا آن روز‼️
🔻 روایت خواندنی حضرت آیتالله خامنهای از روز انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت آقایان رجایی و باهنر:
🔹در شب قبل از حادثه، من در جلسهای با حضور شهید رجائی شرکت کردم و در آن جلسه راجع به مسائل مهم مملکتی صحبتهایی شد.
🔹بنابراین، از محل حادثه دور بودم، بعدازظهر بود و من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم، از بچه های پاسدار و برادرانی که پهلوی من بودند، یک زمزمههائی را شنیدم. گفتم چه شده است.
🔹گفتند یک بمب در نخستوزیری منفجر شده. من فوقالعاده نگران شدم. پرسیدم چه کسی در آنجا بوده، گفتند آقایان رجائی و باهنر هم بودند.
🔹خودم را با آن حال به پای تلفن رساندم. به چند جا تلفن کردم. اما خبرها همه متناقض و نگرانکننده بود.
🔹یکی میگفت حالشان خوب است و دیگری میگفت هنگام انفجار از جلسه بیرون آمده بودند. یکی میگفت جسدشان پیدا نشده یا در بیمارستان هستند و من تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود، در حالت فوقالعاده بد و نگرانی به سر بردم؛ تا بالاخره، مطلب برای من روشن شد.
🔹فکر میکنم با آقای هاشمی یا با حاج احمد آقای خمینی صحبت کردم. آنها جریان را تعریف کردند. احساسات من در آن موقع طبیعی است که چگونه بود.
🔹دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر تراز اول جمهوری اسلامی را از دست داده بودیم و من شدیداً احساس ضایعه میکردم، احساس غم میکردم، و از طرفی، احساس خشم داشتم نسبت به آن کسانی که عاملین این حادثه بودند؛ و لذا روز بعد، صبح زود با اینکه خیلی بیحال بودم، سوار اتومبیل شدم، آمدم برای تشییع جنازه. با اینکه اطباء همه من را منع میکردند که من شرکت و دخالت نکنم، دیدم طاقت نمیآورم که شرکت در مراسم نکنم.
🔹آمدم روی ایوان جلوی مجلس و یک سخنرانی هم با کمال هیجان کردم که دور و بر من را دوستان گرفته بودند که مبادا از شدت هیجان بیفتم. به هر حال، بسیار حادثه تلخی بود. شاید بتوانم بگویم سختترین حادثهای که تا آن روز من دیده بودم، زیرا حادثه هفتم تیر که میتوانست از این تلختر باشد، هنگامی اتفاق افتاده بود که من بیهوش بودم و نمیفهمیدم.
🔹بعد از آن حادثه به تدریج آشنا شدم و اطلاع پیدا کردم، اما این حادثه ناگهانی، بعد از حادثه هفت تیر، شاید تلخترین حادثهای بود که تا آن روز برای من پیش آمد.
🔹گفتگو با روزنامه کیهان در سال ۱۳۶۱
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
محل اختفای داماد فراری وزیر اسبق لو رفت!
🔹باشگاه خبرنگاران نوشته: علی اشرف ریاحی که بعد از شرکت در ۹ جلسه دادگاه پتروشیمی از کشور گریخته بود، هم اکنون تحت رصد اطلاعاتی سربازان گمنام امام زمان قرار دارد.
🔹در تصویری از اشرف ریاحی، وی در حال قدم زدن در یکی از خیابان های تورنتو در کاناداست.
🔹این متهم فراری تحت نظر و رصد اطلاعاتی قرار گرفته و کارهای مربوط به استرداد وی در حال انجام است. بزودی اطلاعات بیشتری از این متهم فراری منتشر می شود.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴روحانی این آمار را از کجا می آورد؟!
فرشید ایلاتی، کارشناس مسکن: طبق آمار مرکز آمار ایران، در ۷ سال اخیر حدود ۲ تا ۲.۵ میلیون واحد مسکن در کل کشور ساخته شده که تمامش نیز توسط بخش خصوصی بوده و دولت آقای روحانی هیچ نقشی در ساخت آن نداشته است.
👤 من نمیدانم آقای رئیس جمهور عدد ساخت ۴.۵ میلیون خانه در ۷ سال را از کجا آورده است؟
📌 گفتنی است حسن روحانی، رئیس جمهور دیروز در توتیتی ادعا کرد در طی ۷ سال اخیر، دولت وی مجموعاً ۴.۵ میلیون مسکن در کل کشور ساخته است.
📌 این اظهارنظر وی با واکنش کارشناسان مسکن مواجه شده است.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روضه خوانى مداح مشهدی در محفل بیریای حاشیه شهر مشهد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم🌱
#محرم🖤
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⚫️ السلام علی البدن السلیب ⚫️
▪️با عرض تسلیت و تعزیت شب پنجم محرم ، شبی که منسوب به فرزند غیور امام حسن حضرت عبد الله هست. 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴
قسمتهای صد و چهل و پنجم و صد و چهل و ششم از مستند داستانی #جان_شیعه_اهل_سنت تقدیم شما میشود
امیدواریم از مطالعه لذت ببرید
یاعلی
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_چهل_و_پنجم
در بلندترین شب سال، حال و هوایی دیگر داشتم که پس از ماهها باز همه خانواده به شادی دور هم جمع شده و بار دیگر خانه روی خنده به خود میدید. هر چند پدر آنچنان بنده مطیع نوریه و بردهی رام قهر و آشتیهایش شده بود که امشب هم مثل اکثر شبها به خانه اقوام نوریه رفته و جای مادر نازنینم بینهایت خالی بود، ولی همین شب نشینی پُر مِهر و صمیمی به میزبانی من و مجید و میهمانی برادرانم هم غنیمت بود.
مادر هر سال در چنین شبی، سفره زیبایی از انواع آجیل و شیرینی و میوههای رنگارنگ و نوبرانه میچید و همه را به بهانه شب یلدا دور هم جمع میکرد. حالا امسال اولین شب یلدایی بود که دیگر مادرم کنارم نبود و من عزم کرده بودم جای خالیاش را پُر کنم که تنها دخترش بودم و دلم میخواست یادگار همه میهماننوازیهای مادرانهاش باشم که هر سه برادرم را برای گذران شب بلند چله، به خانه زیبای خودم دعوت کرده بودم. روی میز شیشهای اتاق پذیرایی، ظرف کریستال پایهداری را از میوههای رنگارنگ پاییزی پُر کرده و با ظروف بلورین انار و هندوانه، میز شب یلدا را کامل کرده بودم تا در کنار ردیف کاسههای آجیل و دیس شیرینی، همه چیز مهیای پذیرایی از میهمانان عزیزم باشد. لعیا خیلی اصرار کرده بود تا مراسم امشب را در خانه آنها برگزار کنیم، ولی من میخواستم در این شب یلدا هم چون هر شب یلدای گذشته، چراغ این خانه روشن باشد، هرچند امشب طبقه پایین و اتاق و آشپزخانه مادر سوت و کور بود و غم بیمادری را پیش چشمان یتیممان، بَد به رخ میکشید.
ابراهیم و محمد طبق معمول از وضعیت کاسبی و بازار رطب میگفتند و عبدالله و مجید حسابی با هم گرم گرفته بودند. ابراهیم گرچه هنوز با مجید سنگین بود و انگار هنوز اوقات تلخیهای ایام بیماری و فوت مادر را از یاد نبرده بود، ولی امشب به اصرار من و لعیا پذیرفته بود به خانه ما بیاید. عطیه سرش به یوسف شش ماههاش گرم بود و لعیا بیشتر برای کمک به من به آشپزخانه میآمد و من چقدر مقاومت میکردم تا متوجه کمر درد ممتد و سردردهای گاه و بیگاهم نشود که از راز مادر شدنم تنها عبدالله با خبر بود و هنوز فرصتی پیدا نکرده بودم که به لعیا یا عطیه حرفی بزنم. شیرینی خامهداری به دست ساجده دادم که طبق عادت کودکانهاش، دو دست کوچکش را به سمتم باز کرد تا در آغوشش بکشم. با هر دو دست، کمر باریکش را گرفتم و خواستم بلندش کنم که درد عجیبی در دل و کمرم پیچید و گرچه توانستم نالهام را در گلو پنهان کنم، اما صورتم آنچنان از درد در هم کشیده شد که لعیا متوجه حالم شد و با نگرانی پرسید: «چی شد الهه؟»
ساجده را رها کردم و همچنان که با دست کمرم را فشار میدادم، لبخندی زدم و با چشمانی که میخواست شادیاش را از این حال شیرین، پنهان کند، سر به زیر انداختم که لعیا مقابلم ایستاد و دوباره پرسید: «چیه الهه؟ حالت خوب نیس؟» از هوش ساجده چهار ساله و زبان پُر شیطنتش خبر داشتم و منتظر ماندم از آشپزخانه خارج شود که میترسیدم حرفهای درِگوشی من و لعیا را بیرون از آشپزخانه جیغ بکشد که لعیا مستقیم به چشمانم نگاه کرد و با حالتی خواهرانه پرسید: «خبریه الهه جان؟»
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_صد_و_چهل_و_ششم
و دیگر نتوانستم خندهام را پنهان کنم که نه تنها لبهایم که تمام وجودم از حال خوش مادری، میخندید. لعیا همانطور که نگاهم میکرد، چشمان درشتش از اشک پُر شد و دستانم را میان دستان مهربانش گرفت تا در این روزهایی که بیش از هر زمان دیگری به حضور مادرم نیاز داشتم، کم نیاورم. صندلی فلزی میز غذاخوری آشپزخانه را برایم عقب کشید تا بنشینم و خودش برای گرفتن مژدگانی مقابلم نشست که صدایم را آهسته کردم و همچنانکه حواسم بود تا از آن طرف اُپن، میهمانان ما را نبینند و صدایمان را نشنوند، با لبخندی لبریز حجب و حیا گفتم: «فقط الان به بقیه چیزی نگو! شب که رفتی خونه به ابراهیم بگو، اصلاً میخوای فعلاً چیزی نگو!» و او هنوز در تعجب خبری که به یکباره از من شنیده بود، تنها نگاهم میکرد و بیتوجه به اصراری که برای پنهان ماندن این خبر میکردم، پرسید: «چند وقته؟»
به آرامی خندیدم و با صدایی آهستهتر جواب دادم: «یواش یواش داره سه ماهم میشه!» که به رویم اخم کرد و با مهربانی تشر زد: «آخه چرا تا الان به من نگفتی؟ نمیخواستی یکی حواسش بهت باشه؟ بلاخره باید یکی مراقبت باشه! بگه چی بخور، چی نخور! یکی باید بهت بگه چی کار کن! چجوری بشین، چجوری بخواب...» که به میان حرفش آمدم و برای تبرئه خودم گفتم: «خُب خجالت میکشیدم!» از حالت معصومانهام خندهاش گرفت و گفت: «از چی خجالت میکشیدی الهه جان؟ من مثل خواهرت میمونم.» و شاید همچون من به یاد مادر افتاد که باز اشک در چشمانش جمع شد و با حسرتی که در آهنگ صدایش پیدا بود، ادامه داد: «الهه جان! من که نمیتونم جای خالی مامان رو برات پُر کنم، ولی حداقل میتونم راهنماییت کنم که چی کار کنی!» سپس دستش را روی میز پیش آورد و مشت بسته دستم را که زیر بار غم از دست دادن مادر، به لرزه افتاده بود، میان انگشتانش گرفت و در برابر چشمان خیس از اشکم، احساس خواهرانهاش را به نمایش گذاشت: «الهه جان! هر زنی تو یه همچین وضعیتی احتیاج به مراقبت داره! باید یکی باشه که هواشو داشته باشه! خُب حالا که خدا اینجوری خواست و مامان رفت، ولی من که هستم!»
با سرانگشتم، اشکم را پاک کردم و پاسخ دلسوزیهای صادقانهاش را زیر لب دادم: «خُب مجید هست...» که بلافاصله جواب داد :«الهه جان! آقا مجید که مَرده! نمیدونه یه زن وقتی حاملهاس، چه حالی داره و باید چی کار کنه!» سپس چین به پیشانی انداخت و با نگرانی ادامه داد: «تازه آقا مجید که صبح میره پالایشگاه و شب بر میگرده. تو این همه ساعت تو خونه تنهایی، حتی اگه خبرش کنی، تا بخواد خودش رو برسونه خونه، کلی طول میکشه.» لبخندی زدم و خواستم جواب این همه مهربانیاش را بدهم که غیبت طولانیمان، عطیه را به شک انداخت و به سمت اُپن آشپزخانه کشاند. آنطرف اُپن ایستاد و با شیطنت صدایمان کرد: «چه خبره شماها از آشپزخونه بیرون نمیاید؟» که من لب به دندان گزیدم و لعیا با اشاره دست، عطیه را به داخل آشپزخانه کشاند.
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
مداحی آنلاین - ای سلام حسین حسن - کریمی.mp3
7.88M
⏯ #زمینه احساسی
🍃ای سلام حسین حسن
🍃ای تمام حسین حسن
🎤 #محمودکریمی
🌷 #شبتون_امام_حسنی
التماس_دعا🤲
#بصیرت_انقلابی
@basirat_enghelabi110