هدایت شده از آرشیو متنهای برنامه سمت خدا
99-01-19.pdf
259.7K
🔸 متن کامل برنامه سمت خدا
📋 موضوع برنامه: #جنگ_روایتها_در_بیان_تاریخ_اسلام
👤 كارشناس : #حجت_الاسلام_والمسلمين_کاشانی
🗓 تاريخ پخش :نوزدهم فرودین 1399
💠 @samtekhoda3
هدایت شده از برنامه تلویزیونی سمت خدا
99-01-19(kashani).mp3
13.14M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا
👤 #حجت_الاسلام_کاشانی
📚 با موضوع: جنگ روایتها در بیان تاریخ اسلام
📂 حجم: 13 مگابایت
🗓 سه شنبه: نوزده فروردین ماه1399
متن کامل:https://eitaa.com/samtekhoda3_matn/3621
💠 @samtekhoda3
💚 #حضرت_عشق
🍃 رهبر عزیزم تولدت مبارک
24 تیرماه تولد شناسنامه ای, ایشان
و تاریخ دقیق تولد ایشان،
بیست و نهم فروردین 1318 هست
.
به بهانه سالروز تولد حضرت آقا:
- در میان نظامیان که می آیی هیبت
"فرماندهی" ات دل دوستان را شاد
و دل دشمنانت را می لرزاند.
- روز پدر که می آید می شوی
مهربانترین بابای دنیا.
- روز جانباز که می شود، همه دست
جانباز تو را به هم نشان می دهند.
- 9 دی که می رسد قصه "علی" می شوی در جمل.
راستی اصلا مهم نیست تاریخ تولدت
29 فروردین است یا 24 تیر؛ ما حتی 6 تیر
هم به شکرانه اینکه خدا دوباره تو
را به ما بخشید، برایت تولد می گیریم.😍
و همه اینها بهانه است آقا جان! بهانه ایست
که ما یادمان نرود خدا نعمتی چون شما را
داده است. خدا را برای این نعمت شکر می گوییم
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_نهم
💠 دیگر نمیخواستم دنبال سعد #آواره شوم که روی شانه سالمم تقلاّ میکردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!»
طوری معصومانه تمنا میکردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدریاش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و #عاشقانه نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!»
💠 انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبهای که نگرانم بود، تصاحب #عشقم را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!»
میفهمیدم دلواپسیهای اهل این خانه بهخصوص مصطفی عصبیاش کرده و من هم میخواستم ثابت کنم تنها #عشق من سعد است که رو به همه از #همسرم حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد #سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!»
💠 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمیگردیم #ایران!»
اشکهایم جگر سعد را آتش زده و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش #اشکم را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو میمونم عزیزم!»
💠 سمیه از درماندگیام به گریه افتاده و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمیکند که دوباره به پشتی تکیه زد، ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بیهیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد، به سمت سعد چرخید و با خشمی که می-خواست زیر پردهای از صبر پنهان کند، حکم کرد :«امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم میبرمتون #دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز #اردن دیگه امن نیست.»
حرارت لحنش به حدی بود که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمیخواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد. با نگاهم التماسش میکردم دیگر حرفی نزند و انگار این اشکها دل سنگش را نرم کرده و دیگر قید این قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد :«دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمیگردیم #تهران سر خونه زندگیمون!»
💠 باورم نمیشد از زبان تند و تیزش چه میشنوم که میان گریه کودکانه خندیدم و او میخواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید :«خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمیذارم از هیچی بترسی، برمیگردیم تهران!»
از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه¬خرجی میکرد خجالت میکشیدم و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمیکَند و #عاشقانه نگاهم میکرد. دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود که برایمان شام آوردند و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم.
💠 از حجم مسکّنهایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس #خنجر، پلکم پاره میشد و شانهام از شدت درد غش میرفت.
سعد هم ظاهراً از ترس اهل خانه خوابش نمی¬برد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم که دوباره به گریه افتادم :«سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره!»
💠 همانطور که سرش به دیوار بود، به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم :«چرا امشب تموم نمیشه؟» تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند :«آروم بخواب عزیزم، من اینجا مراقبتم!»
چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد، دوباره پلکم خمار خواب شد و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم :«من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!» و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام #سحر که صدایم زد.
💠 هوا هنوز تاریک و روشن بود، مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود. از خیال اینکه این مسیر به خانهمان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم #درعا حتی تحمل ثانیهها برایم سخت شده بود.
سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم #آیتالکرسی خواند، شوهرش ما را از زیر #قرآن رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد که ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_دهم
💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!»
از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام #وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!»
💠 مات چشمانش شده و میدیدم دوباره از نگاهش #شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتیبیوتیک گرفتم که تا #تهران همراهتون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت.
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم #دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشکهایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد :«من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید #خدا همه چی به خیر میگذره!»
💠 زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به #اهل_سنت نداشت! این #وهابیها حتی ما سُنیها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!»
از آیینه دیدم #قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
💠 چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جادهایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!»
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم.
💠 مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!»
تمام بدنم از #ترس میلرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟»
💠 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینهاش شکست و ردّ #خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه #مجروحش کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید.
💠 چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از #وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم :«چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!» و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانهام از درد آتش گرفت و او دیوانهوار نعره کشید :«تو نمیفهمی این بیپدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
@shahed_sticker(84).attheme
61.5K
#تم_رهبری 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
🔴شناسایی ۱۳۷۴ بیمار جدید مبتلا به کووید۱۹ در کشور
♦️انجام بیش از ۳۳۰ هزار تست آزمایشگاهی کرونا
دکتر جهانپور سخنگوی وزارت بهداشت:
🔹از دیروز تا امروز ۳۰ فروردین ۱۳۹۹ و بر اساس معیارهای قطعی تشخیصی ۱۳۷۴ بیمار جدید مبتلا به کووید در کشور شناسایی شد
🔹مجموع بیماران کووید۱۹ در کشور به ۸۰۸۶۸ نفر رسید
🔹متاسفانه در طول ۲۴ ساعت گذشته، ۷۳ بیمار کووید۱۹ جان خود را از دست دادند
🔹تا امروز ۵۰۳۱ نفر از بیماران، جان باخته و دیگر در بین ما نیستند
🔹تا امروز ۵۵۹۸۷ نفر از بیماران، بهبود یافته و ترخیص شده اند
🔹 ۳۵۱۳ نفر از بیماران مبتلا به کووید۱۹ در وضعیت شدید این بیماری تحت مراقبت قرار دارند
🔹تا کنون ۳۳۰ هزار و ۱۳۷ آزمایش تشخیص کووید۱۹ در کشور انجام شده است.
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110
📌 چهرهای از لیبرالیسماقتصادی
✍ معدومسازی ۱۱۵میلیون قطعه جوجه یک و دو روزه به بهانه تنظیم بازار، آن هم در روزهای نزدیک به ماه رمضان که قیمت مرغ بالا میرود!
✍ دلیل آن چیست؟ نامه انجمن صنفی تولیدکنندگان جوجه یکروزه که برای اعضایش نوشت. در این نامه بهانه این کار را نجات صنعت جوجهکشی و مرغداری میدانند! اما حقیقت چیز دیگریست.
✍ نگاه صرفاً سودمحور، حاضر میشود تولید را کم و تولیدات را نابود کند تا قیمت پایین نیاید و سود سرمایهگذاران این صنعت کم نشود.
✍ البته این اقدام موضوع جدیدی نیست و در دنیا و ایران سابقه دارد.
✍ این جوجه های یکروزه، میتوانست از طریق شبکه تعاونیهای روستایی، بین روستاییان ایران که اکثراً از نظر مالی در وضعیت نامطلوبی قرار دارند توزیع میشد
✨
⭕️ دستور کشتار ۱۵ میلیون جوجه مرغ تا فردا به بهانه تنظیم بازار!!
جالب اینجاست که واحدهایی که همکاری نکنند، تهدید شده اند!!
📛 البته زنده بگور کردن جوجهها اولین بیتدبیری مسئولین نبود.
چرا که سال ۹۴ دولت به بهانه تنظیم بازار ۱۷۰۰ تن سیب زمینی را در فارس دفن کرد!
اینها تنها گوشهای از کلکسیون بیتدبیری دولت روحانیست؛
آیا بهتر نبود به جای کشتارِ جوجه ها، آنها را به رایگان در اختیار مردم قرار میدادند؟
💎
🔴 به دلیلِ عدم کمک و همکاری دولت با واحدهای تولیدی، میلیونها جوجه یکروزهِ زنده، توسط مرغداریها در حالِ نابودی است.
🔸 #تلف_کردن_جوجه یکروزه و #عرضه_سهام_شستا جزو بزرگترین صحنه های افشاگری علیه اقتصاد لیبرال در کشور و شاخصی برای درکِ خیانتهای تفکرِ سرمایه داری است و جوانان و نسل جدید باید مطلع شوند که چه خبرهایی در پشت پرده پنهان است.
🔸 علی الحساب این را بدانید که اگر سرمایه دارانِ 4 درصدی به منافع خود نرسند، در راستای کسبِ سرمایه، اقتصادِ کشور را به نابودی خواهند کشاند.
📝 م.ع
بصیرت انقلابی
زنده به گور کردن جوجه ها.... #بصیرت_انقلاب @basirat_enghelabi110
امان از تفکر لیبرالی....
امان از تفکر تجمل گرایی....
امان از مغز های پوسیده ی روغن فکران....
امان
امان
امان.........
#بصیرت_انقلاب
@basirat_enghelabi110