💯حکم اعدام برای ترامپ و شاه سعودی
✅خبرگزاری سبأ نوشت: دادگاهی در یمن حکم اعدام «سلمان بن عبدالعزیز» شاه سعودی، «محمد بن سلمان» ولیعهد سعودی، «دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا و چند تن دیگر را در پرونده حمله به اتوبوس دانشآموزان یمنی صادر کرد.
🔹در سال ۹۷ بر اثر حمله جنگندههای ائتلاف سعودی به اتوبوس حامل دانش آموزان یمنی در استان صعده، ۵۱ نفر کشته و ۷۹ نفر زخمی شدند که ۴۰ نفر از کشتهها کودک زیر ۱۵ سال بودند.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🖋دکتر مجتبی زارعی:
نصرالله در حال سخنرانی چند عملیات کرد! افکار عمومی لبنان و آسیا غربی را روشن کرد به اروپا و مکرون آموزش دموکراسی داد با اعزام گردان سایبری از محل سخنرانی، نتانیاهو را در جهان انگشت نما کرد
فاصله اعجوبه عرب طرفدار ایران با شیوخ ابله طرفدار آمریکا و اسراییل از زمین تا آسمان است!
🖇https://twitter.com/MojtabaZarei50/status/1311396395350323201?s=20
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹عشق که از حد گذشت شد سرگذشت
💔مادری که همه فرزندانش ،عروس و دامادش شهید شدند ...
🕊ما در مقابل این مادر شهید چه کرده ایم پاسخ مان چه هست؟
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و شانزدهم
🚪در عرض یک ساعت اجاق گاز و یخچال در آشپزخانه نصب شد، سرویس شش تایی کاسه و بشقاب چینی در یکی از کابینتها نشست و سرویس شش تایی قاشق چنگال هم یکی از کشوهای آشپزخانه را پُر کرد تا لااقل خیالم قدری راحت شود.
🏻هر چند دلم میخواست سرویس آشپزخانهام را سرِ فرصت با سلیقه خودم بخرم، ولی با این وضعیت کمر درد و زندگی صفر کیلومتری که داشتیم، همین سرویس ساده و دمِ دستی هم غنیمت بود.
🏻مجید همانطور که کارتُنهای خالی را گوشه آشپزخانه دسته میکرد، از ماجرای خرید یکی دو ساعتهاش برایم میگفت که من هم با شوقی که با خرید همین چند تکه اثاث به دلم افتاده بود، گفتم:
🏻فکر نمیکردم امروز مغازهها باز باشن. گفتم حتماً دست خالی برمیگردی!
📦 آخرین تکه مقوا را هم جمع کرد و با لبخند خستهای که روی صورتش نقش بسته بود، پاسخ داد:
🏻اتفاقاً خودم هم از همین میترسیدم. ولی بخاطر اینهمه مسافری که برای عید ریختن تو بندر، بیشتر مغازهها باز بودن.
👁 سپس نگاهی به یخچال کرد و با حالتی ناباورانه ادامه داد:
🏻اینا اینجا خیلی ارزونه! اگه تهران بود، باید چند برابر پول میدادیم!
💓 و من دلم جای دیگری بود که با نگرانی پرسیدم:
⁉ حالا چقدر شد؟
🏻به آرامی خندید و همچنانکه به سراغ پاکت میوهها میرفت تا برایم پرتقالی بشوید، پاسخ داد:
⁉ تو چی کار به این کارها داری؟
👁 که با نگاه دلواپسم دور خانه خالی چرخی زدم و با حالتی مظلومانه سؤال کردم:
⁉دیعنی میتونیم بقیه وسایل رو هم بخریم؟
🏻 که جواب لبریز از ایمان و یقینش در بانگ باشکوه اذان ظهر پیچید:
☝توکل به خدا! ان شاءالله که خدا خودش همه چی رور جور میکنه!
🏻 ولی حدس میزدم که با خرید امروز، حسابش را خالی کرده که پس از صرف نهار، همانطور که روی موکت کف اتاق نشسته بودیم، آغاز کردم:
🏻مجید! ما هنوز خیلی چیزها لازم داریم که باید بخریم.
🏻 همانطور که کمرش را به دیوار فشار میداد تا خستگیاش را در کند، با خونسردی پاسخ داد:
- خُب میخریم الهه جان! یکی دو ساعت دیگه من میرم بازار، هر چی میخوای بگو میخرم!
🏻و من در پسِ این خونسردی صبورانه، دغدغههای مردانهاش را احساس میکردم که با صدایی گرفته پرسیدم:
⁉ مگه هنوز تو حسابت پول داری؟
👁 به چشمانم خیره شد و با اخمی پُر شیطنت پاسخ نگرانیام را داد:
⁉ تو چی کار به حساب من داری؟ بگو چی میخوای، نهایتش میرم قرض میکنم.
🏻 و من نمیخواستم عرق شرم رفتار زشت پدرم، بر پیشانی همسرم بنشیند که به جبران حکم ظالمانهای که برایمان نوشته بودند، دستش را پیش همکارانش دراز کند که گردنبندم را باز کردم، گوشوارههایم را درآوردم و به همراه انگشترها و دستبند و النگوهایی که به دستم بود، همه را مقابلش روی موکت گذاشتم و در برابر نگاه حیرت زدهاش، مردانه حرف زدم:
- من نمردم که بری از غریبه قرض کنی! به غیر از حلقه ازدواجم که خیلی دوستش دارم، بقیهاش رو بفروش.
🏻 که از حرفم ناراحت شد و با دلخوری پُر مهر و محبتی اعتراض کرد:
⁉ یعنی چی الهه؟!!! یعنی من طلاهای زنم رو بفروشم و خرج زندگی کنم؟!!! اینا هدیهاس الهه جان! من دلم نمیاد اینا رو بفروشم!
🏻 سپس تکیهاش را از دیوار برداشت، روی سرِ زانو به سمتم آمد و همانطور که طلاها را از روی موکت جمع میکرد، با لحن مهربانش از پیشنهادم قدردانی کرد:
- قربون محبتت الهه جان! خدا بزرگه! بلاخره از یه جایی جور میکنم.
و دست بلند کرد تا دوباره گردنبند را به گردنم ببندد که دستش را گرفتم و صادقانه تمنا کردم:
🏻مجید! من دیگه اینا رو نمیخوام! تو رو خدا دیگه گردنم نکن!
👁 سپس به چشمان کشیده و زیبایش نگاه کردم و با حالتی منطقی ادامه دادم:
🏻مجید جان! حرف یکی دو میلیون نیس که بری قرض کنی! ما الان باید کلی چیز بگیریم که از ده میلیون هم بیشتر میشه! حقوق تو هم که به اندازه اجاره خونه و همین خرج زندگیه! یکی یکی این طلاها رو میفروشیم و خرج میکنیم. هر وقت وضعمون خوب شد، دوباره میخریم.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و هفدهم
🏻 دستش را از دور گردنم پایین آورد و پاسخ این همه حسابگریام را با ناراحتی داد:
☝الهه! این طلاها یادگاره! من میدونم که برای تو چقدر عزیزن... و نگذاشتم حرفش را ادامه دهد و با قاطعیت تکلیف را مشخص کردم:
🏻برای من هیچی عزیزتر از زندگیام نیس!
💍 سپس به حلقه ازدواجم که هنوز در انگشتم بود، دست کشیدم و با خاطره زیبایی که از پیوند مقدسمان داشتم، لبخندی زدم و ادامه دادم:
- من فقط اینو دوست دارم!
👁 و بلافاصله نگاهم به حلقه مردانه مجید افتاد که با سرانگشتانم لمسش کردم و با شیطنتی زنانه، شوخی کردم:
💍 حالا حلقه تو هم پلاتینه، گرونه! اگه بفروشیم کلی پولش میشه!
🏻و در برابر صورتش که از خنده پُر شده بود، من هم خندیدم و گفتم:
🏻ولی اینم خیلی دوست دارم! نمیخواد بفروشی! به جز حلقههای ازدواجمون، بقیه رو بفروش!
💓 ولی دلش راضی نمیشد که باز اصرار کرد:
👌الهه! اگه یخورده صبر کنی، کم کم جور میشه. هم میتونم از همکارام قرض بگیرم، هم میتونم از پسر عمهام مرتضی یه کم پول بگیرم. هر ماه هم با حقوق اون ماه یه تیکه اثاث میخریم.
🏻 که از اینهمه درماندگی کلافه شدم و با حالتی عصبی اعتراض کردم:
⁉ یعنی چی مجید؟!!! الان تازه اول ماهه! کو تا آخر ماه که حقوق بگیری؟ ما دیگه از فردا برای خرج خونه هم پول نداریم! یه نگاه به اینجاها بنداز! رو یه تیکه موکت نشستیم! نه فرشی، نه پردهای، نه مبلی! حتی امشب پتو هم نداریم! باید بدون بالشت روی یه تشک بخوابیم! آشپزخونه لخته! باید کلی ظرف و ظروف بخریم! من چند روز دیگه باید برم سونوگرافی، میدونی چقدر پولش میشه؟ مگه حقوق تو چقدره؟ مگه بیشتر از کرایه خونه و خرج زندگیه؟ خیلی هنر کنیم با پولی که از حقوقت پسانداز میکنیم یه سری خرت و پرت برای حوریه بخریم. مگه آخرش چقدر اضافه میاد که بخوایم باهاش وسیله هم بخریم؟
👁 رنجیده نگاهم کرد و با صدایی که از شدت ناراحتی خش افتاده بود، پاسخ داد:
🏻مگه من گفتم نمیخرم؟ من همین امروز عصر میرم پتو و بالشت و هر چی لازم داری، میخرم... که با بیتابی حرفش را قطع کردم:
⁉ با کدوم پول؟!!!
🏻از اینهمه کم حوصلگیام، لبخندی عصبی روی صورتش نشست و با لحن گرفتهاش، اوج دلخوریاش را نشانم داد:
- هنوز ته حسابم یخورده مونده. همین الان به مرتضی زنگ میزنم میگم دو میلیون برام کارت به کارت کنه... و من نمیخواستم وضعیت سخت زندگیام به گوش کسی به خصوص اقوام مجید برسد که با عصبانیت خروشیدم:
⁉ میخوای بهش بگی چی شده؟!!! میخوای بگی اینهمه راه اومدم بندر کار کنم که وضعم خوب شه، حالا برای دو میلیون محتاج تو شدم؟!!! میخوای بگی پدر زنم ما رو از خونهمون بیرون کرد و حالا داریم تو یه خونه پنجاه متری روی موکت زندگی میکنیم؟!!! میخوای بگی همه چیزمون رو گرفتن و حالا حتی یه دست لباس هم نداریم؟!!! میخوای بگی غلط کردم زن سُنی گرفتم که بخوام اینجوری آواره بشم؟!!! میخوای آبروی خودت رو ببری؟!!!
💞 و چه خوب فهمید دیگ اینهمه بغض و بد قلقی، از شعله حکم ظالمانه پدر خودم میجوشد که با مهربانی نگاهم کرد و با صدای مهربانترش به دلداری دل تنگم آمد:
- الهه جان! چرا انقدر خودت رو اذیت میکنی؟ چرا همهاش خودت رو مقصر میدونی عزیزم؟ تو زن منی و منم وظیفه دارم وسایل آسایش و رفاه تو رو فراهم کنم.
👁 و دریای متلاطم نگاهش به ساحل عشقم رسید و با لحنی عاشقانه شهادت داد:
💞 شیعه یا سُنی، من عاشقتم الهه! خدا شاهده هر بلایی سرم بیاد، اگه برگردم بازم تو رو برای زندگی انتخاب میکنم! حالا اگه یکی یه کاری کرده، به تو چه ربطی داره عزیزم؟
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
اهل معرفت.mp3
5.89M
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِالله
🎙استاد محمد شجاعی
🗒 همـراه با امـام زمـان
⏱ ۰۷ دقیقـه و ۱۴ ثانیه
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
السلام علیک یا #بَقِیَّهُ_اللهِ 🍂
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
😔
مانند مردهای متحرک شدم، بیا
بی تو تمام زندگیام در عدم گذشت
🍂
میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت
😞
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت
😭🥀
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
⭕️ تعطیلی سفارت آمریکا در بغداد؛ چرا؟ ماجرا چیست؟ ⭕️
🔰انتشار خبر بستن احتمالی #سفارت_آمریکا خبری خوشحال کننده برای #مقاومت و به تعبیر وال استریت ژورنال، یک پیروزی بزرگ برای #ایران و قدرت های مقاومت به شمار می رود.
چرا که سفارت آمریکا اساس قدرت اشغالگران برای تسلط بر عراق است. سفارت 42 هکتاری #آمریکا در #بغداد (بزرگترین سفارتخانه جهان) که از واتیکان بزرگتر است، بیش از اینکه نمایندگی #دیپلماتیک باشد، یک پایگاه #نظامی در قلب بغداد است که محور اطلاعاتی و عملیاتی اقدامات #تروریستی در عراق و ماورای عراق است.
🔰اما در طی دو ماه اخیر، حملات راکتی به سفارت آمریکا و نیروهای آمریکایی در عراق شدت گرفته است. علاوه بر حملات راکتی که به موضوعی تقریبا عادی تبدیل شده، بمب گذاری در مسیر کاروان های نظامی آمریکا، هلاکت 3 افسر تروریست سیا در نزدیکی فرودگاه بغداد و.. از جمله وقایع ماه اخیر است. که باعث شده پمپئو دولت عراق را تهدید کند که در صورت عدم مهار گروههای مقاومت طی 10 روز، سفارت این کشور در بغداد را خواهد بست.
🔰اما بستن سفارت چه انگیزه ها و پیامدهایی دارد؟
1. حملات متعدد به منطقه سبز بغداد و سفارت آمریکا، نشانگر ناکارامدی سامانه دفاع موشکی سفارتخانه موسوم به سی رم ((CRM است. (درست مثل پاتریوت های آمریکایی که در عربستان به خاک افتادند). دقیقا از همین رو، آمریکا دیپلمات ها و نظامیان خود را به پایگاه نظامی حریر در کردستان عراق، منتقل و مجهز به سامانه های پدافندی کرده است. این یک پیروزی بزرگ برای گروههای مقاومت است که محور ارتباطی آمریکاییها و نیروهای اشغالگر و بازماندگان گروهکهای تروریستی خصوصا داعش است، تعطیل شود. با بستن سفارتخانه آمریکا آرامش و ثبات به #عراق برمیگردد.
چنانکه جان بولتون در خاطرات خود یکی از علل ناکامی آمریکا در سرنگونی مادورو در #ونزوئلا را تعطیلی خودسرانه سفارتخانه آمریکا توسط ترامپ میداند. سفارتخانه های امریکا در جهان نه یک مرکز دیپلماتیک که یک سازمان جاسوسی و پایگاه نظامی برای دخالت در کشورهاست.
خصوصا اخباری وجود دارد که نشانگر قصد گروههای مقاومت برای حمله گسترده به سفارت آمریکا پیش از انتخابات آمریکا بوده و آمریکاییها با تعطیلی آن در واقع پیشدستی کرده و جلو بی آبروتر شدن خود را قرار است بگیرند.
2. اما از وجهی دیگر، تعطیلی سفارت آمریکا به معنای اعلام #جنگ به گروههای مقاومت و خارج کردن نیروهای آمریکایی از تیررس حملات آنهاست. منابع امنیتی اعلام کرده اند که آمریکا 122 نقطه و مواضع گروههای مقاومت عراق را برای هدف قرار دادن تعیین کرده است. از این منظر، اولتیماتوم آمریکاییها یک حیله برای حمله چندجانبه است. هم حملات نظامی و هم حملات سیاسی و امنیتی توسط مسئولان نفوذی عراق که از بستن سفارت به هراس افتاده اند و بقای خود را با بقای آمریکا در عراق میبینند. چنانکه در همین هفته، مصطفی الکاظمی نخست وزیر عراق، دفاتر نیروهای امنیت ملی و #حشدالشعبی در فرودگاه بغداد را بست. حمله راکتی آمریکاییها به یک خانواده عراقی در نزدیکی سفارت آمریکا برای بدنام کردن گروههای مقاومت نیز در همین پازل قرار دارد.
از این منظر، بستن سفارت اقدامی موقت و صرفا برای سرکوب گروههای مقاومت و ادامه فتنه و درگیری در عراق است.
3. برخی تحلیلگران خبر بستن سفارت آمریکا را یک شایعه و بازی برای ترساندن غربگرایان عراق میدانند. تا آن را به مثابه یک اهرم فشار برای تحمیل خواسته های خود بر آنان تحمیل کنند. مسئولان غربگرای عراق، حیات عراق را به ارتباط و همکاری با آمریکا خصوصا همکاری اقتصادی میدانند و خود را بدون آنها علیل و ضعیف می پندارند. آنها علنا بیان میکنند تاب #تحریم و فشارهای اقتصادی را ندارند و برای ماندن و خوشامد آمریکاییها به هر کاری حاضرند تن دهند. به عنوان نمونه، اخباری وجود دارد که آمریکاییها خروج خود از عراق را علاوه بر خلع سلاح و نابودی حشدالشعبی و دیگر گروههای مقاومت، به سازش با تل آویو و عادی سازی عراق با رژیم #اسرائیل منوط کرده اند.
🔰 آمریکاییها به خوبی میدانند #اشغالگر نهایتا باید برود و افکار عمومی عراق، هرگز با خوش بینی به حضور آنها در عراق نگاه نخواهد کرد. چه بهانه مضحک مبارزه با #داعش باشد، چه همکاری اقتصادی و نظامی و..
آمریکاییها به خوبی میدانند هسته های مقاومت و امنیت عراق، نابودنشدنی هستند و آینده عراق در دست آنها خواهد بود. حتی اگر مقتدی صدر دستور انحلال آنها را صادر کند. چرا که آنها فرزندان دلسوز عراق و منجی مردم عراق در مبارزه با داعش و اشغالگران بوده و هستند.
در کل، بستن سفارت خانه شیطانی آمریکا در بغداد، خبری نیکوست اگر گروههای مقاومت در این آزمون سخت موفق شوند و نوید خروج اشغالگران از عراق در تداوم مبارزه است.
✍️ متن یادداشت #محمد_عبدالهی در خبرگزاری فارس: http://fna.ir/f02bec
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و هجدهم
👁 و مگر میشد به من ربطی نداشته باشد که چشمانم از اشک پُر شد و با بغضی که گلوگیرم شده بود، جواب دادم:
🏻معلومه که به من ربط داره! اگه تو به جای من با یه دختر شیعه ازدواج کرده بودی، الان داشتی زندگیات رو میکردی! نه کتک میخوردی، نه آواره میشدی، نه همه سرمایهات رو از دست میدادی!
👌و نمیدانستم با این کلمات آتشینم نه تنها تقصیر این همه مصیبت را به گردن نمیگیرم که بیشتر دلش را میلرزانم که مستقیم نگاهم کرد و بیپرده پرسید:
⁉ به در میگی که دیوار بشنوه؟!!!
🏻 و در برابر نگاه متحیرم، با حالتی دل شکسته بازخواستم کرد:
⁉ پشیمونی از اینکه به یه مرد شیعه بله گفتی؟ از اینکه داری به خاطر من اینهمه سختی میکشی، خسته شدی؟ خیال میکنی اگه با یه مرد سُنی ازدواج کرده بودی، الان زندگیات بهتر بود؟
👌و دیگر فرصت نداد از صداقت عشقم دفاع کنم که از روی تأسف سری تکان داد و با لحنی لبریز رنجیدگی، عذر گناه نکردهاش را خواست:
🏻میدونم خیلی اذیتت کردم! میدونم بخاطر من خیلی اذیت شدی و هنوزم داری عذاب میکشی! ولی یه چیز دیگه رو هم میدونم. اونم اینه که برای اینا شیعه و سُنی خیلی فرق نمیکنه! حالا من شیعه بودم و برام شمشیر رو از رو بستن، ولی با تو هم به همین راحتی کنار نمیاومدن! همونطور که بابا رو وهابی کردن، تو هم تا وهابی نمیشدی، راحتت نمیذاشتن! اول برات کتاب و سی دی میاُوردن تا فکرت رو شستشو بدن، اگه بازم مقاومت میکردی، برای تو هم شمشیر رو از رو میبستن. مگه تو همین سوریه غیر از اینه؟ اول شیعهها رو میکشتن، حالا امام جماعت مسجد اهل سنت رو هم ترور میکنن، چون با عقاید تکفیریها مخالفت میکرد! پس اگه تو با یه سُنی هم ازدواج کرده بودی و جلوی نوریه کوتاه نمیاومدی، بازم حال و روزت همین بود! الان اینهمه زن و شوهر شیعه و سُنی دارن تو همین شهر با هم زندگی میکنن. مگه با هم مشکلی دارن؟ مگه از خونه زندگیشون آواره شدن؟ من و تو هم که داشتیم زندگیمون رو میکردیم. اگه سر و کله این دختره وهابی پیدا نشده بود، ما که با هم مشکلی نداشتیم.
👣 سپس دست سرِ زانویش گذاشت و همانطور که از جایش بلند میشد، زیر لب زمزمه کرد: «یا علی!» و دیگر منتظر پاسخم نشد و به سمت آشپزخانه رفت.
🏻در سکوت سنگینش، پودر و لگن را برداشت و به سراغ لباس چرکهای کنار اتاق رفت.
🏻دستم را به دیوار گرفتم و با همه دردی که در کمرم میپیچید، از جا بلند شدم.
👌اصلاً حواسش به من نبود و غرق دنیای خودش، لباسها را داخل لگن ریخت و دوباره به آشپزخانه برگشت.
👣 همانطور که دستم را به کمرم گرفته بودم با قدمهای کُند و کوتاهم، به سمت آشپزخانه رفتم و کنار اُپن ایستادم.
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و نوزدهم
🏻گوشه آشپزخانه بالای لگن پُر از آب و پودر، سرِ پا نشسته و با بغضی که به جانش افتاده بود، لباسها را چنگ میزد که آهسته صدایش کردم:
🏻مجید...
👁 دستانش از حرکت متوقف شد، نگاهم کرد و با مهربانی بینظیری پاسخ داد:
🏻جانم؟
🏻دستم را به لبه اُپن گرفتم تا بتوانم با سرگیجهای که دارم، سرِ پا بایستم و همپای نگاه عاشقانهام با لحنی ساده آغاز کردم:
- مجید! خدا رو شاهد میگیرم، به روح مامانم قسم میخورم، به جون حوریه قسم میخورم که منم اگه برگردم، فقط دوست دارم با تو زندگی کنم! به خدا من از زندگی با تو پشیمون نیستم! به جون خودت که از همه دنیا برام عزیزتری، اگه حرفی زدم فقط به خاطر خودت بود! دلم می سوزه وقتی میبینم بدون هیچ گناهی، داری انقدر عذاب میکشی!
🏻سرش را پایین انداخت و همانطور که با کفِ روی دستش بازی میکرد، با لبخندی شیرین پاسخ داد:
- میدونم الهه جان... سپس سرش را به سمتم چرخاند و با حالتی حامیانه ادامه داد:
☝غصه هیچی رو نخور عزیزم! دوباره همه چی رو از اول با هم میسازیم!
🏻 و من منتظر همین پشتوانه بودم که بیمعطلی به سمت طلاها که هنوز کف موکت مانده بودند، رفتم. با بدن سنگینم به سختی خم شدم و همه را با یک مشت جمع کردم. دوباره به کنار اُپن برگشتم و در برابر چشمان مجید، همه را روی سطح اُپن ریختم و با شادی شورانگیزِ آغاز یک زندگی جدید، فرمانی زنانه صادر کردم:
👌مجید! اگه میخوای منو خوشحال کنی، همه اینا رو بفروش! میخوام برای خودمون یه زندگی خوشگل درست کنم! این طلاها رو بعداً میشه خرید! فعلاً میخوام از خونه زندگیام لذت ببرم!
👁 سپس نگاهم را دور خانه چرخاندم و با هیجانی که در صدایم موج میزد، آغاز کردم:
- میخوام برای این پنجره یه پرده ساتن زرشکی بگیرم! یه دست مبل جمع و جور هم میگیریم، اونم باید زمینهاش زرشکی باشه که با پردهها هماهنگ باشن! اگه بشه یه لوستر شش شاخه هم بگیریم، خیلی خوبه! یه تلویزیون و میز تلویزیون هم میخریم برای بالای اتاق پذیرایی. یه فرش نه متری کِرِم رنگ هم میخریم میاندازیم وسط اتاق پذیرایی. برای اتاق خواب هم یه قالیچه کوچولو میگیریم و میندازیم پای تختخواب. تختخوابم میخوام چوبش کلاً سفید باشه! اصلاً میخوام سرویس خوابم کلاً سفید باشه!
🏻که نگاهم به آشپزخانه خورد و با دستپاچگی ادامه دادم:
- برای آشپزخونه هم کلی چیز میخوام! این گوشه باید یه ماشین لباسشویی بذاریم! باید حتماً استیل باشه که با یخچال سِت شه! یه سرویس تفلون و کفگیر ملاقه هم باید بگیریم! راستی سرویس فنجون هم میخوام!
🏻و تجهیز آشپزخانه به این سادگیها نبود که در برابر مجید که صورتش از لحن کودکانه و پُر ذوق و شوقم از خنده پُر شده بود، چین به پیشانی انداختم و خسته گلایه کردم:
🏻آشپزخونه خیلی کار داره! باید سرویس چاقو بگیریم، سماور و قوری بگیریم، کلی سبد و پلاستیک میخوام. باید برای حبوبات و قند و شکر، قوطی بگیرم.» و تازه به خاطر آوردم به لیست بلند بالایی از مواد خوراکی احتیاج داریم که تکیهام را به اُپن دادم و به شوخی ناله زدم:
👌وای مجید! باید کلی مواد غذایی بخریم. از قند و شکر و چایی گرفته تا روغن و رب و نمک و...
🏻که مجید با صدای بلند خندید و میخواست سر به سرم بگذارد که گلولهای کف به سمتم پرتاب کرد و با شیطنتی شیرین فریاد زد:
- بس کن الهه! دیوونه شدم! میخرم! همه رو میخرم!
🏻🏻و بار دیگر به همین بهانه ساده، فضای خانه کوچک و محقرمان، از ترنم خنده هایمان پُر شد تا باور کنیم در پناه نگاه مهربان خدا، زندگی با همه سختی هایش چقدر شیرین است!
#بصیرت_انقلابی
🆔 @basirat_enghelabi110