eitaa logo
زن_عفّت_بصیرت🧕🇮🇷
59 دنبال‌کننده
303 عکس
450 ویدیو
11 فایل
تشکیل این کانال صرفاًجهت بصیرت افزایی بانوان صورت گرفته 🥰 جهت ارتباط باادمین👇 @z_akbary63
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️کتابخوانی روزانه"من میترا نیستم"❤️ زینب کلاس چهارم🧕 با حجاب شد مادرم سه تا روسری برایش خرید از آن روز به بعد روسری سرش میکرد بعضی از همکلاسی هایش او را مسخره 🤭میکردند و اُمل صدایش میزدند😢 بعضی از روزها ناراحت به خانه می آمد😞 معلوم بود گریه کرده است😭 میگفت مامان به من اُمل میگن یک روز به او گفتم "تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم"؟😇 گفت:معلومه برای خدا👌 گفتم پس بزار بچه ها هر چی دلشون میخواد به تو بگن.🕊🕊🕊🕊 ادامه دارد.... 🌐RasmeZeynab.ir 🌸@Rasmezeynab زن_عفت_بصیرت https://eitaa.com/basirat_fatemi ارتباط با ادمین👈@z_akbary63
❤️ کتابخوانی روزانه"من میترا نیستم"❤️ همان سالی که 🧕با حجاب شد روزه هایش را شروع کرد🦋 خیلی لاغر و نحیف بود استخوان های بدنش🍃 از شدت لاغری بیرون زده بود گاهی با خواهرش شهلا👱‍♀ حرفشان می شدبا پاهایش🦿 که خیلی لاغربود به او می زد شهلا حسابی دردش می گرفت🥴 برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش ایراد نگیرد🤫 از ده روز قبل از ماه رمضان به خانه مادر بزرگش می رفت...🏠 ادامه دارد... 🌐RasmeZeynab.ir 🌸@Rasmezeynab
کتابخوانی روزانه"من میترا نیستم" 👵مادر بزرگوار این شهید درباره ی تزکیه و خودسازی شهید🧕 زینب کمایی این گونه نقل می کند: زینب در دفتر خودسازی خود جدولی🗓 کشیده بود که ۲۰ مورد داشت 🌺نماز به‌موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله، نماز امام زمان (عج)، ورزش صبحگاهی قرآن خواندن بعد از نماز صبح🍃 🌼حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم ،دعا کردن در صبح و ظهر و شب،کمتر گناه کردن تا کم خوردن صبحانه ناهار و شام🍃 🌸دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می زد.»🍃 ادامه دارد... 🌐RasmeZeynab.ir 🌸@Rasmezeynab https://eitaa.com/basirat_fatemi بامادرارتباط باشید👈 @z_akbary63
📚کتابخوانی روزانه"من میترا نیستم" 🕊بعد از انقلاب و جنگ 🇮🇷 دخترم دیگر نمی خواست میترا باشد. دوست داشت همه جوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود🧕 چیزی به اراده و خواست خودش، نه به خاطر من ، جعفر یا مادربزرگش. 🌻اینطور شد که اسمش را عوض کرد. اهل خانه گاهی زینب صدایش می کردند اما طبق عادت چند ساله اسم‌میترا از سر زبانشان نمی‌افتاد.🦋 زینب👑 برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند یک روز ، روزه گرفت و دوستان هم فکرش را برای افطار🥛🥣 به خانه دعوت کرد. 🗣می خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیستم و این اسم باید فراموش شود…🗣 🌸بعد از آن بچه‌ها یا مادرم اشتباهی او را میترا صدا می‌کردند ، زینب جواب نمی‌داد.🌸 ادامه دارد... 🌐RasmeZeynab.ir 🌸@Rasmezeynab
📚کتابخوانی روزانه.... چهار یا پنج سالش بود👧که اولین خواب عجیب زندگیش را دید از همان موقع فهمیدم 👵که زینب مثل خودم اهل دل است.🕊 خواب دید که همه ستاره ها⭐️ در آسمان ☁️به یک ستاره تعظیم💫 می کنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت مامان من فهمیدم اون ستاره ی پر نور که همه بهش تعظیم می کردن کی بود🥀 باتعجب پرسیدم کی بود؟ گفت حضرت زهرا سلام الله علیها بود....🌸 هنوز هم پس از سالها وقتی به یاد آن خواب می افتم بدنم می لرزد❣ اבامـہ בارב.... 🌐RasmeZeynab.ir 🌸@Rasmezeynab
◦•●◉✿ کتابخوانے روزانه ✿◉●•◦ خانه ی🏡 خودم را ساختم. اینجا جای من نیست. باید بروم. باید🧳 بروم.” روی بیشتر دفترهایش📖 نوشته: ♡او می بــــیند♡♡ 🪴“به نام او که از اویم. به نام او که به سوی اویم. به نام او که به خاطر اویم. به نام او که زندگی ام در جهت اوست.🤍 رفتنم به اوست، بودنم به اوست، جانم اوست.🤍 احساسش می کنم. با ذره ذره ی وجود احساسش می کنم، اما بیانش نتوانم کرد.”🪴 اבامـــــہ בارב.... 🌐RasmeZeynab.ir 🌸@Rasmezeynab
*✿◉✿ܭࡅ߳ߊ‌ܢ̣ܟܿوߊ‌ܝ̇ߺی✿◉✿ 🧕هیچ وقت تحمل نمی‌کرد که وقتش بیهوده بگذرد⏱ 🧕او رفت و در کلاس های قرآن و📖 نهج البلاغه بسیج که در مسجد🕌 نزدیک محل زندگیمان بود شرکت کرد. 🧕زینب با علاقه روی خطبه های حضرت علی علیه السلام کار میکرد🪴.زینب با دخترهای فامیل که حجاب درست و حسابی نداشتن دوست می شد و درباره حجاب و📿 نماز با آن ها حرف می زد.💌 ادامه دارد... 🌐RasmeZeynab.ir 🌸@Rasmezeynab
✿◉✿ܭࡅ߳ߊ‌ܢ̣ܟܿوߊ‌ܝ̇ߺی✿◉✿ ☀️سفر به مشهد برای من💟 مثل سفر به کربلا بود زینب🧕 برای اولین بار قصه رفتنم به کربلا در سن پنج سالگی و نُه سالگی را شنیده بود🍃 از قبر شش گوشه🕊 امام حسین علیه السلام از قتلگاه و از حرم عباس🌊 علیه السلام برایش گفته بودم.👵 زینب🧕 مثل خودم شیفته زیارت💗 شده بود میگفت مامان حاضر نیستم🍃 در مشهد یک لحظه 🍂هم بخوابم باید همه فرصتمان استفاده کنیم شاید هم چند سال حسرت سفر رفتن زینب را حریص زیارت☀️ کرده بود. او در حرم طوری زیارتنامه📖 می خواند که دل سنگ🪨 آب میشد زنها دورش جمع میشدن و زینب برای آنها زیارتنامه 💫و قرآن می خواند. نصف شب🌒 من را از خواب بیدار میکرد و میگفت مامان پاشو اینجا جای🪷 خوابیدن نیست بیدار شو بریم حرم من و زینب آرام و بیصدا می رفتیم👣 و نماز صبح را حرم می خواندیم🤲 و تا روشن شدن هوا🌔 به خواندن قرآن و دعا و زیارت مشغول میشدیم.🌺 ادامه دارد... 🌐RasmeZeynab.ir 🌸@Rasmezeynab