مبارزات آیه الله غروی تا سالهای آخر عمر شریف او ادامه داشت ، تا جائیکه دستگاه پهلوی از طریق شخصی که در نقش پزشک جهت درمان به منزل ایشان رفت و آمد می کرد ، آیت الله غروی را با تزریق آمپول از ناحیه دو پا فلج و ایشان را خانه نشین کردند .
سرانجام آن عالم جلیل القدر در آذر ماه سال۵۷ ( دو ماه مانده به پیروزی انقلاب ) به رحمت خدا رفتند و پیکر مطهرش در جوار بارگاه مرحوم ملامحسن فیض به خاک سپرده شد .
هم اکنون تصویر آن مرحوم مقابل درب ورودی مقبره فیض به دیوار نصب است .
در ضمن نوه آیه الله غروی ، جناب دکتر عباسعلی فراهتی هم اکنون از دانشمندان و اساتید مبرز دانشگاههای کاشان هستند .
ادامه مبارزات جمعیت فدائیان اسلام علیه فرقه یهودیان و بهائیان صهیونیست را فردا پیگیری فرمائید
ادامه دارد ...
#یهودیان_کاشان
#نواب_صفوی
#فدائیان_اسلام
#احمد_کسروی
#سلیمان_برجیس
سلام علیکم
مولاامیرالمومنین علیه السلام فرمود :
اعتبرو تزدجر
عبرت بگیرید تا از گناه و لغزش در امان باشید .
-----------------
پس از ماجرای سلیمان برجیس ، حکایت شخص دیگری هم به تارخ جمعیت فدائیان اسلام مرتبط است که دانستن آن برای عبرت همه نسل ها آموزنده است .
نام آن شخص سید احمد کسروی است .
هرچند کسروی ۷۸ سال قبل ( س ۱۳۲۴ ) به دست برادران امامی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام معدوم شد .
اما هنوز شبهات و آثار سوء او در فضای مجازی همچنان در گردش است و برخی ناآگاهان را به مخالفت با دین و انقلاب وکشور وا میدارد !
کسروی کیست ؟
او در ابتدای نوجوانی وارد حوزه شده و در سلک روحانیت در آمد .
ولی برخی خصلت های اخلاقی رذیله همچون حسادت ،عُجب ، تکبر ، تند خوئی ، پرخاشگری ، لجاجت ، خودمحوری و شهرت طلبی ، او را از اوج سعادت به ورطه شقاوت افکند .
کسروی انسانی لجوج و متکبر و شهرت طلب بود ، که همین امر باعث شد از لباس روحانیت خارج شده و رفته رفته به دستگاه پادشاهی پهلوی نزدیک شود.
او پس از دروس دانشگاه به استخدام دارالقضاء شاهنشاهی درآمد ، و پس از یک دوره دادستانی تهران ، اخراج و پیشه وکالت را انتخاب کرد .
کسروی از لحاظ اعتقادی خدا ناباور بود و حملات مخرب و موهنی علیه ارکان و مبانی اسلام و مذهب تشیع آغاز کرد .
سیداحمد کسروی حدود ۷۵ کتاب تالیف کرده که صرفنظر از تعدادی کتب تاریخی مطلوب ، برخی نیز در جهت شیعه ستیزی تالیف شده است .
کسروی در این کتاب ها ( وحی ) را همان الهام معرفی میکند و سپس نتیجه میگیرد ، به هر کسی ممکن است از جانب خدا فرود آید و آن را ویژه پیامبران نمیداند و میگوید نبوت هم با این استدلال به پایان نرسیده است .
او خود را آشکارا پیامبر ندانست، اما پیروانش او را پیامبر دانستند .
کسروی به بهانه خرافهزدایی از دین، با بیانصافی و عوامفریبی و قلب حقیقت و تحریف واقعیت و سفسطهبازی ، تیشه به ریشهی شیعیگری کوبید .
او مسئول همه خرافههای موجود در مذهب شیعه را امام جعفر صادق (ع) معرفی کرد و توهینهایی به ساحت مقدس آن امام همام وارد نمود .
کسروی اعتقادات شیعه از قبیل روضه خوانی و عزاداری محرم را مورد هجمه قرار داد ، برای مثال او در نوشته های خود میگوید : آن بارگاه ها که در مشهد و قم و سامرا و کربلا و نجف و دیگر شهرهاست و شیعیان به زیارت میروند . . . اگر دیده اید هریک بتخانه باشکوهی است .
کسروی امامان معصوم را که نمونه طهارت هستند را مورد تمسخر قرار میدهد .
این درحالی است که خود کسروی از پیشگامان پابوسی و سجده بر قبر کوروش است !
بسیار روشن است ، کسروی قصد انتقاد علمی یا خرافهزدایی از مذهب را ندارد، زیرا او با تمسخر و تحقیر وجود امام زمان(عج) را مورد تردید قرار میدهد و میگوید :
ما نمیدانیم این مهدی سردابنشین! کی میخواهد از سرداب بیرون بیاید!
کسروی بهجای اینکه اصول عقاید شیعه را بهمیان کشد و درباره درست یا نادرستی آن داوری کند ، برخی از باورهای خرافی عوام را مطرح کرده ، آنها را بهپای اصول مذهب گذاشته و بیرحمانه به ریشهکنی آن پرداخته است .
یکی از روشهای کسروی ( باصطلاح آزادیخواه ! ) برای تصفیه مذهبی و هم اصلاح دینی، کتاب سوزان بود !
او و پیروانش در روز اول دیماه طی جشنی کتابهایی را که مورد احترام شیعه است ، در آتش میانداختند و به آتش میکشانیدند. بیش از هرکتابی مفاتیحالجنان و دیوان حافظ را میسوزاندند .
کسروی در اظهارات ضد شیعه خود ، بطور غیر مستقیم از نظرات وهابیون استفاده میکرد و این نقطه ظریف را امام خمینی (ره) سالها پیش از رهبریت ، با ذکاوت کامل درک کرده بودند .
کتاب (کشف الاسرار ) که امام آن را در جوانی نوشته اند ، یکی از فصیح ترین و کامل ترین جوابیه های شیعه در برابر وهابیت است .
امام خمینی از آنجایی که به جهالت کسروی پی برده بودند ، زیاد به نقد او نمی پرداختند .
اما در همین کتاب کشف الاسرار ، حجت را بر کسروی تمام کرده و میگویند ( اینک برخی از نویسندگان برای خودنمایی و اظهار روشنفکری ، از افکار جاهلانه ابن تیمیه پیروی میکنند . اینها به ادعای خود منورالفکرند و چنین پنداشته اند که منورالفکری از زیر فرمان قرآن و اسلام سرپیچیدن و به بزرگان دین ناسزا گفتن است ، غافل از آنکه ما میدانیم اینها از وحشیان نجد و شترچرانهای ریاض که از رسواترین ملل جهان و وحشی ترین عائله بشری هستند، پیروی میکنند )
البته باید گفت کسروی نویسنده قابلی بود ، اما افسوس که افکار مسموم خود را در کتابهای فلسفی ، سیاسی و تاریخی خود دخیل میداشت. و به استعمارگران اروپایی خوش خدمتی میکرد و بساط نفاق جامعه را فراهم می آورد .
👇👇👇
عالم ربانى مرحوم ملا احمد نراقى میگوید :
( عُجب ) گناهى است که تخم آن کفر، و زمین آن نفاق ، و آب آن فساد ، و شاخههاى آن جهل و نادانى ، و برگ آن ضلالت و گمراهى ، و میوه آن لعنت و مخلّد بودن در آتش جهنم است .
مصداق و مجسمه ( عُجب ) در دوران معاصر احمد کسروی بود .
در قسمت بعد ، آخر و عاقبت ظلم های احمد کسروی به مکتب نورانی اسلام را خواهید خواند .
ادامه دارد ...
#یهودیان_کاشان
#نواب_صفوی
#فدائیان_اسلام
#احمد_کسروی
#سلیمان_برجیس
سلام علیکم
روز گذشته در ادامه سلسله گفتار حکایت های تاریخی کاشان ، مختصری از احوالات ، زندگی و تفکرات احمدکسروی و شیعه ستیزی او و نوشته های وهن آلود وی نسبت به ائمه هدی ( سلام الله علیهم ) و همچنین مراسم کتاب سوزی او و پیروانش که در آن قرآن ها و مفاتیح را میسوزاندند ، بیان شد .
و همچنین این نکته نیز نقل شد ، اگر چه کسروی ۷۸ سال قبل معدوم شده ، اما آثار او و رد پای تفکرات شبهه افکن و ابهام آفرینی های کسروی نسبت به حقایق اسلام ، هنوز گاهی در گفتارها و نوشتارها در کتاب ها و همچنین محیط های رسانه ای دست به دست میشود .
در ایام اخیر و بروز فتنه اجتماعی تحت عنوان ( زن زندگی آزادی ) در دو سال گذشته ، از نوشته های کسروی برای تحریک جوانان علیه ایدئولوژی انقلاب بهره های فراوان بردند .
علمای اسلام در آن روزگار برای هدایت و تنبّه کسروی تلاش فراوان کردند ، ولی چنانچه گفته شد این فرد بخاطر عُجب و تکبّر و لجاجت که از خصلت های شیطانی او بود ، دست از دشمنی خود نسبت به دین خدا نکشید .
تا اینکه روزی در حوزه نجف ، جایی که شهید نواب صفوی در محضر مرحوم علامه امینی تلمذ میکرد ، کتابی از کسروی را دید که در آن نسبت به ساحت مقدس امام جعفر صادق سلام الله علیه هتک حرمت شده بود .
با دیدن این کتاب غیرت دینی سید به جوش آمده و مطلب را در محضر استاد خود مرحوم علامه امینی و چند تن از فقهای بزرگ نجف مطرح کرده و آنان حکم ارتداد و حلّیّت دم نویسنده را صادر کردند .
شهید نواب برای حل مشکل کسروی بار سفر بسته و به ایران باز گشت .
او پس از بازگشت به ایران با رهبر مبارزات ضد صهیونیسم عراق (مرحوم آیه الله خالصی زاده) که در کاشان تبعید بود ، در منزل شیخ عبدالرحیم دیدار و برای مبارزه با صهیونیسم اقدام به تاسیس گروه فدائیان اسلام کردند .
در قسمت های گذشته شرح اقدامات فدائیان اسلام ( شاخه کاشان ) با سرپرستی مرحوم حاج محمد رسول زاده و معدوم ساختن سلیمان برجیس صهیونیست به اختصار گفتگو شد .
اما شهید نواب صفوی در تهران نیز گروهی از جوانان غیور مذهبی را همچون عبدالحسین واحدی ، خلیل تهماسبی ، برادران امامی ، مهدی عبدخدایی و دیگران ، گردهم آورده و فدائیان اسلام را در تهران تاسیس کرد .
شهید نواب ابتدا برای هدایت کسروی اقدام به مذاکره و بحث علمی کرد .
محاجّه نواب با کسروی چندین نوبت تکرار شد .
نواب صفوی در این دیدارها حتی گاهی ، مرحوم کربلائی کاظم ساروقی ( کارگر بی سوادی که طی واقعه ای معجزه آسا ، قاری و حافظ کل قرآن شده ، و قبلا سرگذشت آن نقل شده ) را بعنوان نشانه ای از حقانیت قرآن ، بهمراه برده و به کسروی عرضه کرد ، ولی باز هم تاثیر نکرد .
شهید نواب صفوی برای هدایت و تنبّه احمد کسروی تمام راهها را پیموده ، اما از آنجایی که شیطان با حقّه لجاجت و تکبّر و حسادت در سلول های وجود او خانه کرده بود ، در آخرین گفتگوی حضوری با نواب ، او را تهدید کرده که اگر مجددا اصرار بر هدایت من نمایی ، دستور قتل تو را به همکیشان خود خواهم داد .
در اینجا بود که حجّت بر او تمام و لزوم معدوم ساختن این عنصر مرتد محرز گردید .
در نوبه بعد ماجرای اعدام کسروی تقدیم چشمان مهربانتان خواهد شد .
ادامه دارد...
#یهودیان_کاشان
#نواب_صفوی
#فدائیان_اسلام
#احمد_کسروی
#سلیمان_برجیس
سلام علیکم
در بخش قبلی این گفتار نقل شد ، یکی از چهره های معروف تاریخ سیاسی ایران ، فردی بود بنام سیداحمدکسروی که در باره تفکرات انحرافی و آراء ضد دینی و فعالیت های شیعه ستیزی او کتاب های فراوانی تالیف شده است .
در قسمت های قبلی این نوشتار نیز مقداری از زندگی و احوالات و عقاید خدا ناباور او گفته شد .
تا رسیدیم به این مرحله که شهید نواب صفوی برای هدایت و تنبّه احمدکسروی تمام راههای امربه معروف و نهی از منکر را پیمود .
اما از آنجایی که شیطان با حقه لجاجت و تکبر و حسادت درسلول های وجود آن شخص خانه کرده بود، درآخرین گفتگوی حضوری با نواب ، او را تهدیدکرده که اگر مجدداً اصرار بر هدایت من نمایی دستور قتل تو را به همکیشان خود خواهم داد .
در اینجا بود که وجوب معدوم ساختن آن عنصرمرتد برای نواب صفوی محرز و مسلم شد .
نواب پس از اخذ اجازات متعدد شرعی از فقها و حاکمان شرع ، نقشه اعدام کسروی را تنظیم و برای تامین پول اسلحه نزد مرحوم شیخ محمدحسن طالقانی رفته و برای خرید اسلحه مبلغ چهارصد تومان از او دریافت کرده و با آن اسلحه ای تهیه کرد .
( بسم الله الرحمن الرحیم
لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم )
این👆ذکری است که سیدمجاهد، شهید نواب صفوی ، صبح روز هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴ هنگام خروج از منزل برزبان جاری کرد .
سیدمجتبی نواب با همراهی یکی از یاران مجاهد خود بنام محمدخورشیدی به سوی میعادگاه خونبار ، حرکت کردند .
آنان با گام هایی استوار و قلبی مطمئن در راهی گام مینهندکه میداند احتمال زنده ماندن در این راه اندک است .
ولی با اعتقاد عمیق به سعادت روز حشر و پاداش شهدای مجاهد ، لحظه ای تردید و واهمه در او رسوخ نکرد .
آن دو ، کوچه ها و خیابان های مسیر مقصد را پیموده تا رسیدند به محلی که از قبل شناسایی و از حضورکسروی در آن مکان مطمئن بودند .
مدتی را در انتظار میمانند تا اینکه عاقبت وعده دیدار فرا رسید .
سید شهید ، در زمان پیش بینی شده با کسروی و تعدادی از همراهان و مریدان او مواجه شد .
احمدکسروی در مسیر راه خود ناگهان با چهره مصمم مردی مواجه شد که میدانست او یکی از پرورش یافتگان مکتب تشیع است .
احمد کسروی با نگاه درچشمان مردانه نواب ، لهیب آتش خشم و غضب را در چهره او تماشا کرد .
نواب راه عبور را بر احمدکسروی بسته و با قامت استوار در مقابل او ایستاد .
ترس فزاینده ای وجود کسروی را گرفته و دریافت که خبری وحشتناک در راه است .
نواب برای آخرین بار و برای اتمام حجت رو کرد به کسروی و گفت : برای ندامت و توبه آخرین مهلت است ، آیا توبه میکنی ؟
اما کسروی طبق عادت همیشه زبان به فحاش و پرخاشگری گشوده ، نواب را آماج توهین های خود قرار داده و به همراهان خود دستور حمله به نواب را صادر کرد .
در این لحظه نواب صفوی ، حجت را بر خود تمام دیده و اسلحه را از غلاف خارج و ضامن را کشیده و شلیک را به سمت احمد کسروی آغاز میکند .
در این لحظه دو گلوله بر بدن کسروی اصابت کرده و او مجروح میشود .
اما از آنجایی که تقدیر و حکمت الهی منطبق با عزم نواب نبود ، اسلحه پس از شلیک دو گلوله گیرکرده و دیگر موفق به شلیک نمیشود .
در این هنگام ماموران انتظامی (پاسبان ها) سر رسیده و نواب را به همراه دوستش محمد خورشیدی دستگیر و به زندان میبرند .
همچنین کسروی را که از دو ناحیه بدن زخمی شده بود به بیمارستان منتقل میکنند .
مردم تهران پس از اطلاع از اسارت نواب ، شورش کرده و دستگاه شاهنشاهی پهلوی مجبور شد ، سید مجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی را بهمراه محمد خورشیدی پس از یک هفته از زندان آزاد کند .
نواب پس از آزادی از زندان و اطلاع از زنده ماندن کسروی بسیار غمگین شده و مجدداً برای اجرای حکم ارتداد او در فکر فرو میرود .
اما او میدانست ، چهره اش شناسایی و تحت نظارت است و شخصا موفق به این امرنخواهد شد ، لذا باید برای معدوم ساختن وجود زیانبار کسروی برنامه جدید تنظیم نماید.
تا اینکه پس از مدتی در منزل مرحوم آیه الله شاه آبادی میهمان بود .
شهید نواب تصمیم خود را برای اعدام مجدد کسروی را با مرحوم شاه آبادی در میان میگذارد .
آیه الله شاه آبادی به نواب میگوید ، در همسایگی ما جوان رشید و شجاعی هست ، که برای تصمیم شما مناسب است .
منتها ایشان از جوانان داش مشدی محله بوده و با دین و دیانت رابطه چندانی ندارد .
مرحوم نواب از آقای شاه آبادی تقاضای ملاقات با آن جوان ۲۵ ساله را میکند .
آقای شاه آبادی شخصی را به دنبال جوان مورد نظر فرستاده و پس از دقایقی ، یک جوان خوش سیما ، با قامتی رشید و موهای بور در آستانه درب اطاق ظاهر میشود .
ادامه دارد ...
#یهودیان_کاشان
#نواب_صفوی
#فدائیان_اسلام
#احمد_کسروی
#سلیمان_برجیس
سلام علیکم
چنانچه در قسمت قبل نقل شد ،
نواب صفوی پس از اجرای نافرجام حکم ارتداد احمد کسروی ، پس از مدتی به میهمانی آیه الله شاه آبادی رفته و در این باره گفتگو میکردند .
آیه الله شاه آبادی رو کرد به مرحوم نواب و گفت در محله ما جوان زرنگ و شجاعی هست که گمان میرود ، در این امر بتواند به شما کمک کند .
با اظهار تمایل نواب ، آیه الله شاه آبادی شخصی را فرستاد به دنبال آن جوان و او را احضار کرد .
آنها در اطاق نشسته و گرم گفتگو بودند که پس از دقایقی ، جوان خوش سیما با موهای بور و قامتی رشید ، در آستانه درب اطاق ظاهر شده و به آنها سلام کرد .
گرچه این جوان ۲۵ ساله از قشر داش مشتی های زمان قدیم بود ، و با آداب عبادی میانه چندانی نداشت .
اما اهل هیئت و منبر بوده و آداب حرمت بزرگان را خوب میدانست .
به همین واسطه به محض ورود به اطاق ، در همان آستان ورودی اطاق نشسته و متعجبانه منتظر دلیل احضارش در این محفل علمایی بود .
یکی از خصوصیت های ظاهری و اخلاقی شهید نواب صفوی ، بیان گرم و شیرین و جاذبه خارق العاده او بود ، که نفوس پاک و بکر در هر رده اجتماعی جذب او میشدند ، و در اندک زمان ممکن ، دلبستگی شدیدی به او پیدا میکردند .
لهذا وقتی آقای شاه آبادی ، سیدمجتبی نواب صفوی را به این جوان رشید معرفی و پیشنهاد دوستی با او را با جوان مطرح کرد ، با استقبال وی مواجه و او را دعوت به نشستن در کنار خود کردند .
شهید نواب در آن نشست مقدماتی مقداری از وضعیت جامعه و در خطر بودن دین و قرآن و ناموس کشور و فساد دستگاه پادشاهی پهلوی را برای جوان گفت و او را برای مبارزه با فساد دعوت به عضویت جمعیت فدائیان اسلام نمود .
محفل آن شب گذشت و دیدارهای نواب با جوان داش مشتی روزهای بعد هم تکرار شد و رفته رفته پس از چند هفته کار بجایی رسید که رابطه جوان با نواب از حد یک دوستی ساده گذشته و تبدیل به یک فدائی تمام عیار شده بود .
بچه محل ها و همقطاران جوان از رفتار او در محله بسیار متحیر شده و از تحولات روحی و رفتاری او بسیار شگفت زده بودند .
این جوان بعد از دوستی با نواب ، دیگر آن داش مشتی قدیمی محله نبود و با گذشت دو سه ماه دوستی او با نواب ، آنچنان اهل نماز و مسجد و عبادت های طولانی شده بود که نه تنها دوستان و آشنایان ، بلکه اهالی خانواده هم از تعجب ، انگشت به دهان مانده بودند .
اکنون زمان آن رسیده بود که شهید نواب به دوست جوانش اعتماد کرده و او را به جلسه مخفی فداییان اسلام دعوت و عضو جدید را به سایر فدائیان معرفی نماید .
پس از دعوت از جوان ، زمان موعود فرا رسیده و دوست خوش قد و قامت نواب وارد جلسه فدائیان اسلام شده و همگی به افتخار ورودش صلواتی هدیه کردند .
آن شب دوست جوان با کسب اجازه از شهید نواب ، برادر کوچکتر خود را نیز بهمراه برده و پس از نشستن در محفل یاران ، شهید نواب معرفی این دو برادر را اینچنین آغاز کرد :
برادران امامی ، آقایان سید حسین آقا و سید علی آقا ، از غیور مردانی هستند که بدونه شک ، نامشان در تاریخ ایران بر تارک این آب و خاک خواهد درخشید .
خلاصه اینکه پس از گذشت ده ماه از دوستی شهید نواب و آموزش های دینی و اعتقادی ، برادران امامی مامور اعدام احمد کسروی شدند .
سیدحسین و سیدعلی امامی مطابق طرحی که با حضور شهید نواب تهیه شده بود ، ماموریت اعدام احمد کسروی را بعهده گرفتند .
از آنجایی که مدت ها احمدکسروی ، غیرت دینی مردم ایران را به جوش آورده بود ، برادران امامی قرار گذاشتند ، حکم ارتداد او را به گونه ای اجرا کنند که صدای آن تا فلک الافلاک بپیچد تا موجب عبرت همه خائنین به اسلام و مسلمین گردد .
لذا صبح روز ۲۰ اسفند ماه ۱۳۲۴ برادران امامی پس از غسل شهادت ، وصیت نامه های خود را نزد شهید نواب سپرده و حرکت کرده تا جلو درب ورودی کاخ دادگستری رسیدند .
از آنجایی که دو برادر میدانستند کسروی و منشی او ( حدادپور ) مسلح به سلاح گرم هستند ، احتمال شهادت را در این عملیات حتمی تلقی کرده و قبل از ورود به ساختمان ، یکدیگر را در آغوش گرفته و همدیگر را بوسیده و خداحافظی کرده و وعده دیدار دو باره خود را کنار حوض کوثر گذاشتند .
راس ساعت ده صبح پس از اطمینان از حضور احمد کسروی در یکی از اطاق های بازپرسی ، تحت پوشش حمایتی هفت تن دیگر از یاران ، وارد کاخ شده و با قدم های سنگین و آرام خود ، راهرو ها را پشت سر گذارده تا پشت درب اطاق بازپرس دادگاه رسیدند .
پس از باز کردن درب اطاق و دیدن چهره منفور احمد کسروی ، سید حسین بافریاد الله اکبر حمله را آغاز .
آن دو برادر با کشیدن ضامن اسلحه ها شروع به شلیک کردند .
اما متاسفانه همانگونه که پیش بینی میشد ، کسروی و منشی اش هر دو مسلح بودند و بلافاصله با شنیدن صدای شلیک ، اسلحه های خود را در آورده و در همان شلیک اولیه ، برادر کوچکتری یعنی سید علی امامی از ناحیه دست مورد اصابت قرار گرفته و به شدت مصدوم شد .
مصدومیت سید علی آنقدر شدید بود که دیگر نتوانست برادرش را یاری کند .
و از آن تاسف بارتر اینکه گلوله بعدی به پای برادر دیگر یعنی سید حسین اصابت و او نیز بشدت مجروح شد .
ولی این یک عادت قدیمی برای ما ایرانی هاست که هر وقت در کاری گرفتار و مستاصل و دردمند میشویم ، به مادرهایمان پناه برده و نام آنها را بر زبان جاری میکنیم .
در صحنه اعدام کسروی نیز دو برادر به شدت مجروح و تن در خون غلتان آنها بر کف اطاق افتاده و از شدت درد و خونریزی نای حرکت نداشتند .
در اینجا بود که سید حسین ( برادر بزرگتر ) به یاد مادر افتاده و چند نوبت با صدای بلند فریاد زد
یافاطمه الزهراء
یافاطمه الزهراء
در اینجا بود که سید حسین احساس کرد ، خون تازه ای در رگ هایش جاری شده و توانی برای حرکت در تن دارد .
در همین لحظه سیدحسین با چرخشی سریع روی زمین غلطیده و توانست چهره احمد کسروی را در کنج اطاق ببیند .
بنابر این ، یک بار دیگر اسلحه را به سمت احمد کسروی نشانه گرفت و با چند شلیک پی در پی ، مغز آلوده و توطئه گر او را برای همیشه خاموش ، و آیه شریفه ( خسرالدنیا والاخره ذالک هو خسران المبین ) برای او تفسیر شد .
اما پس از هلاکت کسروی ، سید حسین متوجه شد ( حدادپور منشی کسروی که از مریدان و مروجین او بود ) بهمراه بازپرس دادگاه زیر میز پنهان شده و در حال شلیک بی هدف است .
در این اوضاع سیدحسین با تلاشی دو باره از جا برخواست و روی زمین نشسته و به دیوار تکیه داد و اسلحه خود را به سمت نقطه ای که حداد پور پنهان شده بود نشانه گرفت اما شلیک نکرد .
حداد پور با مشاهده سکوت اطاق به گمان اینکه کار برادران امامی تمام شده سر خود را از پشت میز بیرون آورد .
اما بیرون آوردن سر همان و سوراخ شدن پیشانی او توسط سرب داغ همان !!!
خلاصه پس از سالها ایضاء و اذیت جامعه مسلمین با قلم فاسد کسروی ، کشور ایران از لوث وجود احمد کسروی و فرقه تازه تاسیس شده او ، به دست با کفایت مجاهدان بزرگ اسلام ، برادران امامی پاک و آرامش روانی به مردم مسلمان بازگشت .
احمد کسروی در سن ۵۵ سالگی اعدام شده و جنازه او برای دفن به گورستان ظهیرالدوله شمیران منتقل ، اما سرپرست گورستان اجازه دفن او را نداد .
لذا بستگان او مجبور شدند جنازه را به تپه پایکوه امام زاده صالح ( بنام آبک ) منتقل و در همانجا دفن کردند.
در نوبه بعد در باره سرنوشت برادران امامی پس از اعدام کسروی گفتگو خواهیم کرد .
ادامه دارد ...
#یهودیان_کاشان
#نواب_صفوی
#فدائیان_اسلام
#احمد_کسروی
#سلیمان_برجیس
سلام علیکم
در قسمت قبل و در ادامه حکایت های مربوط به فدائیان اسلام گفتیم ، در عملیات اعدام احمدکسروی ، برادران امامی درخط مقدم عملیات بوده و با خلق حماسه ای تاریخی ، دشمنی دین ستیز و خطرناک را معدوم ساختند.
در عملیات اعدام انقلابی کسروی که روز گذشته مشروح آن گفته شد ، هفت نفر دیگر از یاران فدائیان اسلام ، برادران امامی را همپوشانی و پشتیبانی میکردند.
آنگاه که پس از حدود ده دقیقه عملیات تمام شد ، هفت نفر پشتیبان ، مطابق طراحی از پیش تعیین شده ، اقدام به فراری دادن آنها کردند.
البته سیدحسین امامی از ناحیه پا و سید علی نیز از ناحیه دست مورد اصابت گلوله قرار گرفته و کار مقداری مشکل بود .
بهرحال ، آنها را به خارج کاخ دادگستری انتقال و برای درمان جراحت به بیمارستان سینا منتقل کردند.
اما ماموران حکومتی از حضور آنها در بیمارستان سینا مطلع و پس از پانسمان جراحات ، دستگیر کرده و به زندان بردند.
در پی اسارت برادران امامی ، علمای تهران و قم و نجف ، اقدام به صدور اطلاعیه هایی کردند و به دستگاه سلطنت پهلوی برای هرگونه آسیب رساندن به آنها هشداردادند .
لذا پس از یک ماه و اندی رژیم پهلوی مجبور به آزادی آنها شد.
در ۲۲ مهر ۱۳۲۸ (چهارسال پس از اعدام کسروی) دکتر مصدق و جبهه ملی به همراه نزدیک به ۲۰۰ نفر، به عنوان اعتراض به نتیجه انتخابات ، چند روزی در دربار متحصن شدند .
اما شاه به آنها بی اعتنایی کرد .
سیدحسین امامی در حضور مصدق و دیگران ، هژیر را تهدید کرد که اگر دست از تقلب در انتخابات برندارد ، کشته خواهی شد .
روز دوازدهم محرم مقارن با آخرین روز عزاداری (دولتی) در مسجد سپهسالار، هژیر وزیر دربار، جهت شرکت در این مراسم به مسجد رفت.
سیدحسین امامی که در گوشهای از مسجد در انتظار فرصت ایستاده بود ، به محض رویارویی با هژیر ، به ضرب چند گلوله او را مضروب کرد .
با اینکه اعضای ( فدائیان اسلام ) در مسجد حضور داشتند تا سید حسین را پس از ترور ، بدون دردسر از مسجد خارج کنند، اما امامی دستگیر شد.
هژیر یک روز بعد در ۱۴ آبان در اثر جراحات وارده کشته شد .
فردای آن روز دادگاه با اعمال فشار و شکنجههای فراوان درصدد بود تا اعترافاتی از سیدحسین امامی علیه نواب صفوی و (فدائیان اسلام) به دست آورد .
اما او تمامی مسئولیت این اقدام را برعهده گرفت و در اولین جلسه بازپرسی به قتل هژیر اعتراف کرد و گفت ، به من مسلم شد وجود هژیر برای مملکت ضرر دارد ، لذا درصدد کشتن او برآمدم و قریب دو ماه بود که اسلحه شبانه روز با من بود تا بالاخره توانستم برنامه خود را اجرا کنم .
او در پایین پرونده خود نوشت : (من آماده و در انتظار شهادتم )
در ۱۵ آبان ۱۳۲۸ دادگاه نظامی به ریاست سرهنگ جهانشاهی و دادستانی سرهنگ جهانگیری محاکمه سیدحسین امامی را آغاز کرد و سرانجام دادگاه حکم او را صادر کرد .
امامی جریان به دست آوردن اسلحه را این طور شرح میدهد :
( روزی در دکان بستنی فروشی با شخص ترک زبانی برای خرید اسلحه گفتگو کردم و چند روز بعد در راه حضرت عبدالعظیم(ع) زیر درختی رفتیم. هفت تیر بلژیکی را به چهارصد تومان از او خریدم )
امامی با اصرار چندین بار تکرار کرده بود هیچ کس را در این امر متهم نکنید . من به تنهایی و از روی ایمان و عقیده این کار را کردهام .
با اعلام حکم اعدام برای امامی ، اعضای جمعیت فدائیان تصمیم گرفتند در شب اجرای حکم به زندان حمله کرده و سیدحسین را آزاد کنند .
با اینکه این کار خیلی مشکل بود اما عهد و وفاداری ایجاب میکرد تا (فداییان اسلام) بار دیگر خطر کنند .
شب هفدهم آبان ماه (فداییان اسلام) برای نجات امامی آماده شدند .
اما ناگهان جوانی روزنامه بدست وارد اتاق شد و گفت : اجرای حکم به تأخیر افتاده است .
یاران شهید نواب ناچار آن شب متفرق شدند ، ولی صبح روز بعد فریاد روزنامهفروشها «اعدام امامی، اعدام امامی» دلها را لرزاند و اشک حسرت را بر گونهها جاری کرد .
رژیم که از تصمیم فداییان اسلام برای آزادسازی امامی آگاه شده بود ، خبر تأخیر اجرای حکم را در جراید منتشر کرد ، اما همان شب در میدان توپخانه حکم اعدام سید حسین امامی اجرا و روح بلندش در اعلی علیین با اجداد طاهرینش ( سلام الله علیهم ) ملحق شد .
سلام الله علیه و علی کل المجاهدین فی طریق الاسلام
ادامه دارد ...
#یهودیان_کاشان
#نواب_صفوی
#فدائیان_اسلام
#احمد_کسروی
#سلیمان_برجیس
سلام علیکم
روز گذشته در ادامه سلسله حکایت های تاریخی کاشان رسیدیم به اعدام شهید سیدحسین امامی ، و گفتیم رژیم پهلوی یکی از بهترین فرزندان فداکار این آب و خاک را به مسلخ شهادت برد و با ریختن خون پاک او ملت مسلمان ایران را عزادارکرد .
اما پیش از نقل بقیه حکایت های مربوط به فدائیان اسلام ، اشاره به نکات دیگر نیز خالی از فایده نیست .
در همان لحظه که سیدحسین امامی در جوخه اعدام در خون خود دست و پا میزد ، سه چهار خیابان بالاتر ، در میان کاخ سعدآباد اعضای خاندان ملوکانه ! پهلوی حال و هوای دیگری داشتند .
برای نقل منصفانه و دوری از اغراق گویی ، چند نمونه از کتاب های خاطرات خود اعضاء خاندان پهلوی نقل کرده و منبع آنرا نیز معرفی میکنیم.
حکایت اول :
در کتاب خانم هما سرشار مصاحبه با تاج الملوک ( مادر محمدرضا ) را چاپ کرده اند .
از او سوال میکنند ، شنیده ایم شما مدتی با عروس خود خانم فرح دیبا قهر بوده اید ، علت آن چه بوده ؟
او میگوید : روزی باغبان داخل کاخ سعدآباد ، به من ( مادر محمدرضا ) خبرداد ، شب گذشته فرح دیبا ( همسر محمدرضا ) را در وضعیت نا مناسبی با یک فرد دیده ام .
تاج الملوک میگوید : من از این موضوع عصبانی شده و نخواستم این موضوع را به شاه بگویم ، لذا عروس خود را احضار کرده و به او گفتم : بچه گدا ( فرح دیبا بین خواهران و مادرشاه به بچه گدا معروف بود)
گفتم : بچه گدا ، مخبرها به من خبر داده اند تو را در وضعیت نا مناسبی با فلانی دیده اند .
همسر شاه خنده ای کرده و با طعنه به من گفت ( شاه میبخشد ، شیخ علیخان نمیبخشد! )
فرح پس از این نیشخند ، برای من توضیح داد ، من و محمدرضا بر سر ... !؟ تفاهم نداریم ، لذا قرار بود از یکدیگر طلاق گرفته و از هم جدا شویم ، اما شاه گفته چون قبلا دو همسر دیگر خود بنام های ( ثریا و فوزیه ) را طلاق داده ام و الان تو ملکه و مادر ولیعهد ایران هستی، لذا برای دستگاه سلطنت زشت است ، سومین همسرخود را نیز طلاق دهم .
لذا با یکدیگر توافق کرده ایم روزها در ظاهر و در انظار عموم زن و شوهر، و شب ها در اختیارخود باشیم .
( بفرست برای اونهایی که میگن ، رضا شاه روحت شاد 🙈 )
حکایت دوم :
همانگونه که اطلاع دارید ، رضا شاه پهلوی چهار همسر داشته است .
یکی بنام عصمت الملوک دولتشاهی ، دختری زیبا چهره از شاهزادگان قاجار ( همان دختری که همشهری ما ، سردار کاشی ، پسر ارشد نایب حسین عاشق او بود و با همین دختر برای دستگیری سردار ، دام گذاشتند ، " به زودی ماجرای نایب حسین یاغی را نقل خواهیم کرد ")
وقتی سردار ماشاءالله خان را به دار زدند ، رضاشاه با او ازدواج کرد .
همسر دیگر رضاشاه : تاج الملوک ، مادر محمدرضا و علیرضا و اشرف و شمس بود .
همسر سوم ، صفیه، مادر همدم السلطنه .
همسر چهارم هم ملکه توران نام داشت .
روزی تاج الملوک به دردهای شدید آلتروز پا مبتلا میشود و برای او بهترین اطباء را از شوروی میآورند .
دکترها پس از معاینه های گوناگون برای مداوای مادرشاه ایران اینگونه تجویز میکنند که برای تسکین دردهای آلتروز، لجن های دریاچه ارومیه بسیار موثر است .
لذا از دربار دستور میدهند ، هفته ای دوبار هواپیمای اختصاصی به ارومیه رفته و لجن های تازه از دریاچه در ظروف مرصع کرده و برای تاج الملوک به تهران حمل کنند .
بنابر این هفته ای دوبار برای تاج الملوک مادر شاه ایران ، وان های حاوی لجن های دریاچه ارومیه را آماده کرده و ایشان در آنها میخوابید و دردش تسکین پیدا میکرد .
اما همین تاج الملوک پس از انقلاب مدتها در یکی از بیمارستانهای آمریکا بستری بود و سپس درگذشت .
اما چون محمدرضاپهلوی پیش از مادر مُرده و در مصر دفنش کرده بودند، کسی سراغ جنازه تاج الملوک نرفت و مدت ها جنازه او در سرد خانه بیمارستان بود ، تا عاقب مسئولین بیمارستان با فرح دیبا تماس گرفته و گفتند برای خاندان سلطنت ایران زشت است کسی نباشد جنازه مادر شاه را تحویل بگیرد .
فرح دیبا از رئیس بیمارستان سوال میکند ، هزینه درمان ایشان چقدر میشود ؟
میگویند ، پانصدهزار دلار !
فرح دیبا مبلغ پانصدهزار دلار به حساب شاهپور غلامرضا واریز و به او میگوید ، جنازه همسر پدرتان را از بیمارستان بگیرید و برای حفظ آبروی خاندان ، محترمانه آنرا دفن کنید .
اما شاهپور غلامرضا پول ها را گرفته ولی به بیمارستان پرداخت نکرد .
خلاصه ، مدتی جنازه در سردخانه ماند و عاقبت مسئولین بیمارستان او را تحویل مامورین شهرداری داده و به همراه جنازه فقرا و بی خانمان ها در گوشه ای گمنام مدفون کردند .
ادامه 👇👇👇
حکایت سوم :
در کتاب ( دختریتیم ) از فرح دیبا سوال کردند ، شما از زندگی تان راضی هستید؟
همسر شاه ایران میگوید :
من ۲۰ سال با اعلیحضرت زندگی کردم ، نوزده سال از این بیست سال خوش و در حال عیش و نوش و لذت و کیف و گشت و گذار بودیم .
اینهمه خدم و حشم و محافظ و دربان و نگهبان و آشپز و باغبان و نظافتچی و آرایشگر و پزشک مخصوص و پرستار و ماساژور و مطرب و رقاص مخصوص در کاخ ها به ما خدمت میکردند .
سه پادگان نظامی بزرگ گارد شاهنشاهی با انواع سلاح های جنگی مدرن روز مثل توپ و تانک برای محافظت از خاندان پهلوی آماده رزم بودند .
و آنهمه هواپیمای شخصی و کاخ و ویلا و امکانات در داخل و خارج کشور برای ما مهیا بود .
ما کاخ های زیادی داشتیم ، مثل کاخ سعدآباد ، کاخ نیاوران ، کاخ مرمر ، کاخ نوشهر ، کاخ رامسر ، کاخ کیش و کاخ های خارج کشور ...
بهترین و زیباترین لباس های مد روز از سراسر جهان را با هواپیمای اختصاصی بصورت هفتگی برای ما به ایران حمل میکردند .
مردم در مقابل ما خم میشدند و کُرنش میکردند ، گاهی به روستاها سفر میکردم و به زنان روستایی افتخار میدادم تا دستم را ببوسند ، اینها همه برایم لذت بخش بود .
اما همه این لذت ها یکطرف ، یک سال آخر دربدری و آوارگی و حقارت و نپذیرفتن کشورها از سوی دیگر ، واقعا ارزشش را نداشت !!!
--------------
مولا امیرالمومنین عليه السلام : ما أكثَرَ العِبَرَ، وَ ما أقَلَّ المُعتَبِرينَ !
حضرت على عليه السلام فرموده اند : وه كه چه بسيار است عبرتها و چه اندک هستند عبرت گيرندگان!
---------------------------
حکایت چهارم :
احمدعلی مسعود انصاری از بستگان فرح دیباست ، او از دوستان و هم بازی های دوران طفولیت رضا پهلوی بوده و اکنون هم نزدیکترین فرد به رضا پهلوی است .
کتاب خاطرات او هم خیلی جالب است.
او که مسئولیت امور مالی شاهزاده ! را به عهده دارد ، در قسمتی از خاطرات میگوید : یک روز بعد از ظهر، داخل کاخ به اتفاق رضا ، مشغول مباحثات مالی بودیم و حرف ها به درازا کشید ، رضا گفت برویم بیرون گشتی بزنیم و برگردیم و منم موافقت کردم .
( آنگاه نزد همسرش یاسمین رفت که داخل استخر با دوست پسرش در حال شنا بودند
گفت عزیزم ، من با احمد میروم بیرون تا یکی دو ساعت بر میگردم ، مراقب خودت و دوستت باش !!! )
😳😳😳
اهل فن گفته اند ، اگر غیرت آقا رضا را به نهال سیب زمینی پیوند کنند ، بدون شک آناناس تولید خواهد کرد ! 🙈🙈🙈
اینها نمونه هایی از شکاف های عمیق میان ملت مسلمان ایران با خاندان سلطنت پهلوی بود که عاقبت منجر به قیام ملت شد و به رهبری امام خمینی (رضوان الله علیه) حکومت جمهوری اسلامی را بنیانگذاری کردند .
فردا به شرط حیات مجدداً در باره مبارزات شهید نواب صفوی و یارانش گفتگو خواهیم کرد .
ادامه دارد .
#یهودیان_کاشان
#نواب_صفوی
#فدائیان_اسلام
#احمد_کسروی
#سلیمان_برجیس