eitaa logo
بصیرت ظهور
6.2هزار دنبال‌کننده
78.8هزار عکس
46.3هزار ویدیو
264 فایل
امام علـی (ع): فکر تو گنجایش هر چیزی را ندارد، پس آن را برای آنچه مهم است فارغ گردان. *تــوضیح:ما اخبار و .... مطالب مهم را در کانال جهت اطلاع اعضای محترم قرار می دهیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 سنگ مرمر ✍ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﻮﺯﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﻣﺮ ﮐﻒ ﭘﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎی ﻣﺮﻣﺮﯾﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﯿﺮﻓﺘﻨﺪ . ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﺪ. ﺷﺒﯽ ﺳﻨﮓ ﻣﺮﻣﺮﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﮐﻒ ﭘﻮﺵ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻣﻨﺼﻔﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﭘﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ؟ﻣﮕﺮ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺎ ﻫﺮﺩﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﻌﺪﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ! ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﻻﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﮐﯿﻢ ! ﻣﺠﺴﻤﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭﮔﻔﺖ : ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺳﺎﺯ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺭﻭﯾﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺮ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﺳﻨﮓ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺁﻩ ﺁﺧﺮ ﺍﺑﺰﺍﺭﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﺳﯿﺐ ﻣﯿﺮﺳﺎﻧﺪ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﺩﻫﺪ. ﻣﻦ ﺗﺤﻤﻞ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﻭ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻠﯿﺢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺣﺘﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﯽ ﻧﻄﯿﺮ ﺑﺴﺎﺯﺩ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﻡ . ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﻧﺞ ﮔﻨﺠﯽ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ . ﭘﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﺰﻥ ، ﺑﺘﺮﺍﺵ ﻭ ﺻﯿﻘﻞ ﺑﺪﻩ. ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﻭ ﻟﻄﻤﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺑﺰﺍﺭﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﺎﺏ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺷﻮﻡ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﭘﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ. بصیرت ظهور &تلگرام👇 telegram.me/basiratezohor سروش👇 sapp.ir/basiratezohor ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor 🆔 @Haj_Ghasem1
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 لبخند یوسف ✍هنگامی که برادران یوسف (ع) می خواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید. برادرانش تعجب کردند و گفتند: برای چه می خندی؟! حضرت یوسف (ع) راز خنده خود را این گونه بیان کرد: ✨فراموش نمی کنم روزی را که به شما برادران نیرومند نظر افکندم و خوشحال شدم و با خود گفتم: کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت! آن روز به بازوان شما دل بستم، 📣 اما اکنون در چنگالتان گرفتارم؛ به شما پناه می برم، ولی به من پناه نمی دهید! خدا شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او (حتی برادرانم) تکیه نکنم. به نقل از: ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 9، ص 342 بصیرت ظهور &تلگرام👇 telegram.me/basiratezohor سروش👇 sapp.ir/basiratezohor ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor 🆔 @Haj_Ghasem1
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ﷽ ✍تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه ای افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند کسی نمی آمد. 🍃سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارایی های اندکش را در آن نگه دارد. 🕊 اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشت دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متأسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه درجا خشکش زد و فریاد زد: خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟ 🍃 صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟ 🍃 آنها جواب دادند، ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم! 📣 به یاد داشته باش: اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن، علائمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند. 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨ http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ﷽ ✍ پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودکی زخمی و خون آلوده را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت : خواهش می کنم به داد این بچه برسید ماشین بهش زد و فرار کرد … 🕊پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید 🍃پیرمرد : اما من پولی ندارم حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم خواهش می کنم عملش کنید من پول رو تا شب فراهم می کنم و براتون میارم 🕊پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت : این قانون بیمارستانه اول پول بعد عمل … باید پول قبل از عمل پرداخت بشه 📣صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز می اندیشید واقعا پول اینقدر با ارزشه … ؟❓❓ 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨ http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ﷽ عنایت امام زمان(عج) ✍در عصر حکومت رضاخان قلدر یکی از دانشمندان ربانی به نام مرحوم آیت الله سید باقر سیستانی سعی بسیار داشت تا به محضر مبارک امام زمان حضرت ولیعصر(عج) شرفیاب گردد. او برای رسیدن به این سعادت بزرگ تصمیم گرفت چهل جمعه در مسجدی از مساجد زیارت عاشورا را بخواند. او به این تصمیم عمل کرد و هر جمعه به قرائت زیارت عاشورا به طور کامل ادامه داد؛ او می گوید: 🕊در یکی از جمعه های آخر که در یکی از مساجد مشغول زیارت عاشورا بودم ناگاه نوری را از خانه ای نزدیک مشاهده کردم. حالت معنوی عجیبی پیدا کردم و به دنبال آن نور رفتم. خود را نزدیک آن خانه رساندم، دیدم نور عجیبی از داخل آن خانه می درخشد. در را زدم و با اجازه وارد شدم، دیدم حضرت ولیعصر(عج) در یکی از اطاق های آن خانه تشریف دارند و در آن اطاق جنازه ای را مشاهده نمودم که پارچه سفیدی روی آن کشیده بودند. منقلب شدم درحالی که اشک از چشمانم سرازیر بود، به آقا امام زمان(عج) سلام کردم، آقا جواب سلام مرا داد و فرمود: چرا اینگونه دنبال من می گردی و آن همه رنج ها را تحمل می کنی؟! مثل این باشید (اشاره به جنازه) تا من به دنبال شما بیایم. سپس فرمود: این جنازه، جنازه بانویی است که در عصر کشف حجاب رضا خان، هفت سال برای حفظ عفت خود از گزند حکومت رضاخان از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند. 📣این است که امام علی(ع) می فرماید: »پاداش رزمنده شهید بیشتر از کسی نیست که قدرت بر گناه دارد امّا پاکدامنی می کند. همانا عفیف پاکدامن، فرشته ای از فرشته هاست» 📚 مهدوی 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ﷽ ✍حاتم اصم كه يكى از زهاد عصر خويش بود، مردى بود فقير و عائله دار كه به سختى زندگيش را اداره مى كرد، اما اعتقاد فوق العاده به خدا داشت 🕊شبى با رفقاى خود نشسته بود، صحبت حج و زيارت خانه خدا به ميان آمد شوق زيارت به دلش افتاد به منزلش مراجعت كرد، زن و بچه هايش را اطراف خود جمع نمود و مقصدش را براى آنها بيان كرد و گفت : اگر شما با من موافقت كنيد كه به زيارت خانه خدا بروم ، من براى شما دعا خواهم كرد. 🍃زنش گفت : تو با اين حال فقر و تنگدستى و اين عائله زياد كجا مى خواهى بروى ؟ زيارت بيت الله بر كسى واجب است ، كه غنى و ثروتمند باشد، بچه ها هم گرفتار مادرشان را تصديق كردند، جز يك دختر كودك كه شيرين زبانى كرده و گفت : چه مى شود اگر شما به پدرم اجازه دهيد؟ بگذاريد هر كجا مى خواهد برود، روزى دهنده ما خدا است ، خداى متعال قدرت دارد، روزى را به وسيله ديگرى به ما برساند. ✨از گفتار اين دخترك همه متذكر شده ، و او را تصديق كردند و اجازه دادند كه پدرشان به خانه خدا برود. 🕊حاتم مسرور و خوشحال شد و اسباب سفر را فراهم كرد وبا كاروان حج حركت نمود، از آن طرف همسايگان به منزل او آمدند و زبان به ملامت خانواده اش گشودند كه چرا با اين فقر و تهى دستى گذاشتيد كه پدرتان به سفر برود، چند ماه اين مسافرت طول خواهد كشيد شما از كجا مخارج زندگى را تاءمين مى كنيد؟ 🕊همه بچه ها گناه را بار گردن دختر كوچك كردند و او را ملامت نمودند كه اگر تو سخن نگفته بودى و زبانت را كنترل مى كردى ما اجازه نمى داديم پدر به مسافرت برود، دختر متاءثر شد و اشكهايش جارى گرديد سر به سوى آسمان بلند كرد، دستها را به دعا برداشت و گفت پروردگارا اينان به فضل و كرم تو عادت كرده اند و از خوان نعمت تو برخوردار بوده اند، تو آنها را ضايع مگردان و مراهم در نزد آنها شرمنده مكن در حاليكه آنها متحير نشسته بودند و فكر مى كردند از كجا قوتى بدست آورند. 🍃اتفاقا حاكم شهر از شكار بر مى گشت ، تشنگى بر او غلبه كرده ، جمعى از همراهان را به در منزل حاتم فرستاد تا آب بياورند، آنها در خانه را كوبيدند، زن حاتم پشت در آمد، پرسيد چه كار داريد، گفتند: امير درب منزل ايستاده مقدارى از شما آب مى خواهد، زن با حال بهت به آسمان نگاه كرده گفت : 🕊پروردگارا! ديشب گرسنه به سر برديم و امروز امير به ما محتاج شده و از ما آب مى طلبد. 🍃زن ظرفى را پر از آب كرده نزد امير آورد و از سفالين بودن ظرف غذر خواهى نمود. 🕊امير از همراهان پرسيد: اينجا منزل كيست ؟ گفتند: منزل حاتم اصم ، يكى از زهاد اين شهر است ، شنيده ايم او به مسافرت بيت الله رفته و خانوده اش به سختى زندگى مى كنند. 🕊امير گفت : ما به اينها زحمت داديم و از آنها آب خواستيم ، از مروت و مردانگى دور است كه امثال ما به اين مردم مستمند و ضعيف زحمت دهند و بارشان به دوش آنها بگذارند. 🍃امير اين بگفت و كمربند زرين خود را باز نموده به داخل منزل افكند و به همراهانش گفت : كسى كه مرا دوست دارد، كمربند خود را به داخل منزل بيندازد، همه همراهان كمربندهاى زرين را باز كرده و به داخل منزل افكندند، 🕊موقعى كه خواستند برگردند، امير گفت : دورد خدا بر شما خانواده باد! الان وزير من قيمت كمربندها را براى شما مى آورد و آنها با مى برد، خداحافظى كرده و رفتند چند لحظه اى طول نكشيد كه وزير برگشت و پول كمربندها را آورد و آنها با تحويل گرفت ، چون دخترك اين جريان را مشاهده كرد به گريه افتاد از او پرسيدند، چرا گريه مى كنى ؟ بايد خوشحال باشى ، زيرا خداى متعال به لطف خود، به ما وسعت داده است ، ✨دختر گفت : گريه ام براى آن كه ما ديشب گرسنه سر بر بالش گذارديم ، و مخلوقى بسوى ما يك نظر انداخت ، ما را بى نياز ساخت ، 📣پس هرگاه خداى مهربان بسوى ما نظر افكند آنى ما را وا نخواهد گذارد، بعد براى پدرش دعا كرد، پروردگار! همچنانكه به ما نظر مرحمت فرمودى و كار ما را اصلاح كردى نظرى بسوى پدر ما كن و كار او را اصلاح فرما. 📚 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 🌹✨ یــــوســف زهـــرا(س)✨🌹 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ﷽ تدبیر درست ✍ﺩﺭ ﯾﮏ ﺷﺮﮐﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﮊﺍﭘﻨﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺁﺭﺍﯾﺸﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﯾﮏ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ 🕊ﺷﮑﺎﯾﺘﯽ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻤﭙﺎﻧﯽ ﺭﺳﯿﺪ . ﺍﻭ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺮﯾﺪ ﯾﮏ ﺑﺴﺘﻪ ﺻﺎﺑﻮﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ. 🍃ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﺎ ﺗﺎﮐﯿﺪ ﻭ ﭘﯿﮕﯿﺮﯾﻬﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﺍﺭﺷﺪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺮﺭﺳﯽ ، ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺧﻂ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺻﻼﺡ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﻓﻨﯽ ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺳﯽ ﻧﯿﺰ ﺗﺪﺍﺑﯿﺮ ﻻﺯﻣﻪ ﺭﺍ ﺟﻬﺖ ﭘﯿﺸﮕﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﯼ ﺍﺗﺨﺎﺫ ﻧﻤﺎﯾﺪ . 🕊ﻣﻬﻨﺪﺳﯿﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺣﻞ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ:.... ﭘﺎﯾﺶ ( ﻣﻮﻧﯿﺘﻮﺭﯾﻨﮓ ) ﺧﻂ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻨﺪﯼ ﺑﺎ ﺍﺷﻌﻪ ﺍﯾﮑﺲ 🍃ﺑﺰﻭﺩﯼ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻣﺬﮐﻮﺭ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻼﺵ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﻬﻨﺪﺳﯿﻦ ،‌ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺍﺷﻌﻪ ﺍﯾﮑﺲ ﻭ ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭﻫﺎﺋﯽ ﺑﺎ ﺭﺯﻭﻟﻮﺷﻦ ﺑﺎﻻ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻂ ﻣﺬﺑﻮﺭ ﺗﺠﻬﯿﺰ ﮔﺮﺩﯾﺪ. 🕊ﺳﭙﺲ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺍﭘﺮﺍﺗﻮﺭ ﻧﯿﺰ ﺟﻬﺖ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺩﺍﺋﻤﯽ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﺩﺳﺘﮕﺎﻫﻬﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮔﻤﺎﺭﺩﻩ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﯽ ﻗﻮﻃﯿﻬﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ. ❗️ﻧﮑﺘﻪ ﺟﺎﻟﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ، ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺎﻫﻬﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻮﻟﯿﺪﯼدرایران ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ اینجا ﯾﮏ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮ ﻭ ﮐﻢ ﺧﺮﺟﺘﺮ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ : ❗️ﺗﻌﺒﯿﻪ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﭘﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺧﻂ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻨﺪﯼ ﺗﺎ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺩ ﺑﺒﺮﺩ !!! http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor