بصیر
📚 معرفی کتاب
📑 کتاب در انتظار آن لحظه : خاطرات زندگی سردار شهید حاج علی محمدی پور , فرمانده گردان ۴۱۲ از لشکر ۴۱ ثارالله می باشد .
مولف کتاب محمدرضا بایرامی است .
گزیده ای از کتاب : علی محمدی پور در خرداد ماه سال ۱۳۳۸ در روستای دقوق آباد از بخش نقوق شهرستان رفسنجان به دنیا آمد . علی بعد از انقلاب عازم کردستان و سپس جبهههای جنگ در جنوب شد و از آن زمان تا آخر عمر پر برکتش همواره در جبهه بود.
او در سال ۶۳ و به هنگام عملیات بدر فرمانده گروهان بود . سپس جانشین فرمانده گردان شد که تا عملیات والفجر ۸ در این مسئولیت ماند .
در عملیات کربلای پنج علی فرمانده گردان ۴۱۲ لشکر ۴۱ ثارالله بود . که به هنگام عبور از آب و نرسیده به دژ اول عراقی ها بر اثر اصابت ترکش به سر مجروح شد و دقایقی بعد به آسمان پر کشید .
ناشر کتاب لشکر ۴۱ ثارالله در سال ۱۳۸۸ می باشد .
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
خاطرات ماندگار
ایستاده از چپ به راست
۰۱ ارسلان زندوکیلی ۰۲ سردار جواد صالحی ۰۳ مصطفی ...
🌻جنوب _ خرمشهر مسجد جامع _ سال ۱۳۶۲ 🌻
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
بصیر
خاطرات ماندگار
ایستاده از چپ به راست
۰۱ 🌷شهید جمالی ۰۲ 🌷شهید نعیمی ۰۳ مجتبی شعبانی ۰۴ حسن صادق ۰۵ 🌷شهید حسینخانی ۰۶ 🌷شهید قدرت مظفری ۰۷ 🌷شهید حسین آشتیان ۰۸ مجتبی مختاری ۰۹ اکبر فتحی ۰۱۰ ناشناس
🌻 یادشان گرامی 🌻
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
شعر عاشورایی
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمار خیمه ها باشی
حکمت این بود روی نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
چه قدر گریه کردی آقاجان
مژه هایت به زحمت افتادند
قَمری قطعه قطعه را دیدی
ناله هایت به لکنت افتادند
سر بریدند پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
عَلم با شکوه ساقی را؟
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمی بری از یاد
تا قیامِ قیامت آقاجان
خیزران را نمی بری از یاد
خون این باغ، گردنِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان می شد
چه خبر بود دورِ طشت طلا
عمه ات داشت نصفِ جان می شد
کاش مادر تو را نمی زایید!
گله از دستِ زندگی داری
دیدن آب ، آتشت می زد
دل خونی ز تشنگی داری
پدرت خواند از سرِ نیزه
تا ببینند اهل قرآنید
عاقبت کاخ شام ثابت کرد
که شما مردمی مسلمانید
سوخت عمامه ات، بمیرم من
سوختن ارثِ مادری شماست
گرچه در بندی، از تو می ترسند
علتش خویِ حیدری شماست
خون خورشید در رگت جاری
از بنی هاشمی، یلی هستی
دست های تو را به هم بستند
هرچه باشد تو هم علی هستی
کاش می مُردم و نمی خواندم
سر بازارها تو را بردند
نیزه داران عبای دوشت را
جای سوغات کربلا بردند
السلام علیک یا علی بن الحسین زین العابدین
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
♦رویداد ها شهدای امروز دفاع مقدس♦
🔸• اشغال جاده آبادان - ماهشهر توسط رژیم بعثی عراق و تنگ شدن حلقه محاصره آبادان (۱۳۵۹ ه.ش)
🔹• عملیات کلاسیک دزفول توسط ارتش جمهوری اسلامی (۱۳۵۹ ه.ش)
🔸• عملیات پل نادری (۱۳۵۹ ه.ش)
🔹• شهادت خلبان شهید اسدالله محمدی (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۵۹ ه.ش)
🔸• شهادت خلبان شهید مصطفی صغیری (استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه) (۱۳۵۹ ه.ش)
🔹• شهادت شهید محمود لاچینی (استان خراسان رضوی، شهرستان قوچان) (۱۳۵۹ ه.ش)
🔸• شهادت شهید احمد آقایی ورکی (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۵۹ ه.ش)
🔹• شهادت شهید ستار اعظمی (استان مازندران، شهرستان نور) (۱۳۶۰ ه.ش)
🔸• شهادت شهید احمد عظیمی مجاور (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۱ ه.ش)
🔹• شهادت شهید زلف علی زارع (استان مازندران، شهرستان نور) (۱۳۶۳ ه.ش)
🔸• شهادت شهید سید محمدصادق دشتی (استان فارس، شهرستان فسا) (۱۳۶۴ ه.ش)
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
https://gap.im/basirmarkazi
@lebase_khaki
بصیر
♦رئیس سازمان مدیریت بحران کشور:
🔹اطلاعی از پولهای جمع آوری شده برای زلزله زدگان نداریم!
🔸 زیباکلام: اگر مشکل شما حیف و میل پولهای جمع آوری شده است چرا در قبال دستگاههای دولتی حساس نیستید
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
https://gap.im/basirmarkazi
@HOT_NEWS
برادر شهیده، افسانه ذوالفقاری
علی ذوالفقاری می گوید:
در سال 65 من در دبیرستان امام خمینی درس می خواندم ساعت 9:30 صبح بود که دبیرستان به طور کامل تعطیل شد تصور می کردیم با توجه به عمق مسئله دبیرستان دخترانه زینبیه هم تعطیل شده است خیالمان کمی راحت شد اینطوری لااقل ساختمان خالی مدرسه بمباران می شود با بچه ها تصمیم گرفتیم از محل های بمباران شده روز قبل بازدید کنیم به طرف ترمینال در حال حرکت بودیم که وضعیت قرمز شد یک نفر فریاد زد پناه بگیرید .
در همین لحظه سه فروند هواپیمای میگ وحشتزا که در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند دیده شد به سرعت خود را روی پیاده رو انداختم و گوشهایم را گرفتم .
هواپیما های دشمن ابتدا چرخ دور آسمان زدند و بعد از همدیگر فاصله گرفتند و هر یک به سمتی یورش بردند .
یکی از هواپیماها از روی جاده ترانزیت به سوی مدرسه زینبیه شیرجه رفت و در یک لحظه بمب های خود را بر روی ساختمان مدرسه خالی کرد .
در همین لحظه صدای مهیب چند انفجار پی در پی به هوا خواست و زمین را لرزاند .
یک نفر فریاد زد زینبیه را زدند .در خیابان می دوید و فریاد می زد با شنیدن نام زینبیه یاد خواهرم افسانه افتادم دلم شور افتاد از جا برخاسته و سریعا خودم را به مدرسه رساندم .
وقتی به آنجا رسیدم از ساختمان مدرسه به جز تل خاکی باقی نمانده من هم جزو اولین نفراتی بودم که وارد مدرسه شدم
صحن مدرسه پر بود از اجساد شهدا و مجروهینی که در خون خود می غلطیدند و فریاد کمک داشتند .
در گوشه ای از مدرسه ساختمان آزمایشگاه در شعله های آتش می سوخت .
تعدادی جسد سوخته در نزدیکی آن افتاده بود ناگهان سرم گیج رفت و محکم بر زمین خوردم .
چشمم به جنازه ای افتاد که کاسه سرش در اثر ترکش رفته بود و زبانش بیرون آمده بود .
وحشت زده فریاد کشیدم و از جا پریدم بعد یک نفر دست مرا گرفت و گفت پس چرا معطلی کمک کن تا مجروحین را نجات دهیم
چند دقیقه مشغول آوردن شهدا و مجروهین از زیر آوار شدم پاک فراموش کرده بودم که خواهر خودم هم در مدرسه بوده است
همین که آنرا به یاد آوردم به جستجویش پرداختم یاد جنازه های سوخته شده افتادم گفتم شاید جزو آنها باشد اما آنها قابل شناسایی نبودند یکی از آنها کاملا جزغاله شده بود .
صورت یک یک شهداء را نگاه می کردم. مدتی گذشت بعد دیدم کسی روی زمین افتاده است. و دستش را به سویم دراز کرده است.
به طرفش دویدم دیدم خواهرم است. با آن حالش مرا دیده و شناخته بود.
گرد و غبار صورتش را پاک کردم و از روی زمین برداشتمش. چشمهایش باز بود و به سختی نفس می کشید
یکی دوبار اسم مرا صدا کرد.
با صدایی لرزان به او گفتم که طوری نیست مقاومت کن. می برمت بیمارستان خوب می شوی
اما هنوز از مدرسه خارج نشده بودیم که دیدم آخرین نگاهش را به من کرد و نفس عمیقی کشید و در آغوشم شهید شد.
یک گلوله به پشتش و یک ترکش به سینه اش اصابت کرده بود.
خون زیادی از بدنش رفته بود او که شهید شد من هم تاب و تحملم رو از دست دادم و روی زمین زانو زدم پیکر خونین آنرا روی زمین گذاشتم و شروع به گریه کردم
همان موقع یکی از پاسداران سپاه آمد و اورا داخل وانتی که شهدا را حمل می کرد قرار داد و به بیمارستان برد
از آن زمان تا حال من حال خوبی ندارم مشکل عصبی پیدا کردم و خیلی زود رنج شده ام .
لحظه شهادت خواهرم که آخرین نگاه معصومانه اش را به من دوخت و جان سپرد هرگز از خاطرم نمی رود .
نمی دانید آن یک نگاه چقدر معنا و مفهوم داشت
اما من عالی ترین جلوه آنرا برای خود معنا می کنم
چرا که او شایستگی این را دارد تا بگویم نگاه او عاشقانه ترین و عارفانه ترین نگاه به خدا بود .
اصلا خدایی بود .
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
https://gap.im/basirmarkazi
❤🍃❤
🍁#خاطرات_شهدا
همیشه باهاش شوخی میکردم
و میگفتم:
اگر شربت #شهادت آوردن نخوریا
بریز دور، یادمه یه بار بهم گفت:
اینجا #شربت ...
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
https://gap.im/basirmarkazi
@yavaran20
بصیر
❤🍃❤
🍁#خاطرات_شهدا
همیشه باهاش شوخی میکردم
و میگفتم:
اگر شربت #شهادت آوردن نخوریا
بریز دور، یادمه یه بار بهم گفت:
اینجا #شربت ...
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
https://gap.im/basirmarkazi
@yavaran20
بصیر
🔺سرلشکر جعفری:
🔹اگر پیشتر توانایی ایران در دفاع از خاورمیانه و نه تسلط برآن ۱۲ دقیقه بود، اکنون این زمان کمتر نیز شده است.
#کمتراز۱۲دقیقه
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
https://gap.im/basirmarkazi
@sepah_qudse
بصیر
حدیث روز سه شنبه ۲۴ / ۷ / ۹۷
امام على عليه السلام:
با چيره شدن بر عادتهاست كه مى توان به بالاترين مقامات رسيد
بِغَلَبَةِ العاداتِ الوُصولُ إلى أشرَفِ المَقاماتِ
غررالحكم حدیث 4300
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
👈لبخندی از جنس شهدا
🔸برای شروع یک روزخوب
🌷شهید حاج محمد علی الله دادی 🌷
🔸شادی روحش صلوات
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
https://gap.im/basirmarkazi
خاطرات ماندگار
نشسته از چپ به راست
۰۱ مصطفی مشایخی ۰۲ ناشناس ۰۳ 🌷شهید اسماعیل مشایخی نظام آبادی ۰۴ ناشناس
🌻 جنوب _ اهواز انرژی اتمی _ سال ۱۳۶۲ 🌻
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
خاطرات ماندگار
ایستاده از چپ به راست
۰۱ 🌷شهید حسین نوروزی ۰۲ ناشناس ۰۳ مظاهری
🌻غرب _ گیلانغرب _ سال ۱۳۶۰ 🌻
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi