ماه رجب چه ماهی است
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ماه رجب برای امت من «ماه استغفار» است. رجب ماه خدا و ماه شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است. کسی که یک روز از ماه رجب را روزه گیرد، مستوجب خشنودی خداوند گردد غضب الهی از او دور میگردد و دری از درهای جهنم به روی او بسته میشود».
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
بصیر
که دیگه...
رانندهي تدارکات بود، امّا ما بهش میگفتیم آقای گازوئیلی. هروقت غذای بچهها رو میآورد، بچهها داد میزدند و میگفتند: آقای گازوئیلی آمد. او هم اخماشو میکشید تو هم و میگفت: نگویید آقای گازوئیلی. اکبر کاراته هم میگفت: چه فرقی میکنه آقای گازوئیلی؟
یک روز ظهر که همه از گرسنگی دور هم وُول میخوردیم و هی غرغر میکردیم که چرا آقای گازوئیلی نیومد و چرا غذا رو نیاورد، یکدفعه سروکلهاش پیدا شد. اومد و یک دبّه از داخل ماشین آورد پایین. حاج مسلم گفت اینا چیه؟ گفت: امروز غذا گازوئیله. حاج مسلم هم - که فکر میکرد آقای گازوئیلی راست میگه- سفره رو پهن کرد، کاسهها رو چید دور سفره و پُرشان کرد از گازوئیل همه هاجوواج نگاه میکردیم که گفت چیه؟ مگه من آقای گازوئیلی نیستم؟ خب بخورید! و رفت. هم میخندیدیم و هم از گرسنگی به خودمون میپیچیدیم، که یک ساعت بعد سروکلهاش پیدا شد. یک قابلمهي کوکو دستش بود و گفت این کارو کردم که دیگه
همه گفتیم: بگويیم آقای گازوئیلی!
کتب اکبرکاراته
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🍁خاطرات شهدا
صلوات
بچهها با صدای بلند صلوات میفرستادند و او میگفت: «نشد این صلوات به درد خودتون میخوره» نفرات جلوتر که اصل حرفهای او را میشنیدند و میخندیدند، چون او میگفت:« برای سماورای خودتون و خانواده هاتون به قوری چایی دم کنید»
بچههای ردیفهای آخر فکر میکردند که او برای سلامتی آنها صلوات میگیرد و او هم پشت سر هم میگفت: « نشد مگه روزه هستید» و بچهها بلندتر صلوات میفرستادند. بعد ازکلی صلوات فرستادن تازه به همه گفت که چه چیزی میگفته و آنها چه چیزی میشنیدند و بعد همه با یک صلوات به استقبال خنده رفتند.
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
#نماز
کاهلی در نماز
ابوبصیر گفت: بعد از در گذشت حضرت صادق - علیه السّلام- پیش ام حمیده رفتم تا او را در این مصیبت تسلیت بگویم. تا چمشمش به من افتاد شروع به گریه کرد من نیز از حال او به گریه افتادم آنگاه گفت: ابا محمد، اگر حضرت صادق - علیه السّلام- را هنگام مرگ مشاهده می کردی چیز عجیبی می دیدی. در آن لحظات آخر چشم باز کرده فرمود: هر کس بین من و او خویشاوندی هست بگوئید بیاید همه را گرد من جمع کنید سفارشی دارم.
ام حمیده گفت: تمام خویشاوندان آن جناب را جمع کردیم، در این موقع امام صادق - علیه السّلام- نگاهی به آنها نموده فرمود: (ان شفاعتنا لاتنال مستخفاً بالصلوه) شفاعت ما خانواده به آن کسی که نمازش را سبک شمارد نخواهد رسید .
محاسن برقی، ج ۱، ص ۸۰.
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
حدیث روز شنبه ۹۷/۱۲/۱۸
قـالَ رَسُـولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله: مَنْ يُريدُ اَنْ يَحْيى حَياتِى، وَ يَمُوتَ مَماتِى، وَ يَسْكُنَ جَنَّةَ الْخُلْدِ الَّتى وَعَدَنى رَبّى فَلْيَتَوَلِّ عَلِىَّ ابْنَ اَبِى طالِبٍ، عليه السلام فَاِنَّهُ لَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ هُدىً، وَلَنْ يُدْخِلَكُمْ فى ضَلالَةٍ.
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: كسى كه مى خواهد زندگى و مرگش همانند من باشد و در بهشت جاودانه اى كه پروردگارم به من وعده كرده، ساكن شود، ولايت على بن ابى طالب عليه السلام را انتخاب كند، زيرا او هرگز شما را از راه هدايت بيرون نبرده، به گمراهى نمى كشاند.
الغدير 10، 278
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🔸 شروع یک روز عالى و خوب
🍁 با یاد و خاطره شهدا عزیزمان
🌷شهید ستار محمودی 🌷
🍁 شادی روحش صلوات
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
ارسال شده از سروش:
🌻کرامات شهدا
راز حضور کبوتر
آفتاب، سنگين و داغ به زمين مي ريخت. بچه ها در گرمايي طاقت سوز، عاشقانه به دنبال بقاياي پيكر شهدا بودند. از صبح علي الطلوع كار را شروع كرده بودند.
نزديكي هاي غروب بود كه بچه ها خواستند قدري استراحت كنند. راننده ي بيل مكانيكي كه سرباز زحمت كشي بود بنام «بهزاد گيج لو» چنگك بيل را به زمين زد و از دستگاه پياده شد. بچه ها روي خاكريزي نشسته و مشغول استراحت و نوشيدن آب شدند.
در گرماي شديد كه استخوان هاي آدم را به ستوه مي آورد، ناگهان متوجه شديم كه كبوتر سپيد و زيبا، بال و پر زنان آمد و روي چنگك بيل نشست و شروع كرد به نوك زدن به بيل!!
بچه ها ابتدا مسأله را جدي نگرفتند، ولي چون كبوتر هي به بيل نوك مي زد و ما را نگاه مي كرد، اين صحنه براي بچه ها قابل تأمل شد. يكي از رفقا كلمن را پر از آب كرد و در كنار خودمان روي خاكريز قرار داد. اندكي بعد كبوتر از روي بيل بلند شد و خود را به كنار ظرف آب رساند. لحظاتي به درون كلمن آب نگاه كرد و دوباره به ما خيره شد. بدون اين كه ترسي داشته باشد، مجدداً پريد و روي چنگك بيل نشست و باز شروع به نوك زدن كرد...!
دقايقي بعد از روي بيل پر كشيد و در امتداد غروب آفتاب گم شد! منظره ي عجيبي بود. همه مات و مبهوت شده بودند. هركس چيزي مي گفت در اين ميان «آقا مرتضي» رو به بچه ها كرد و گفت: «بابا، به خدا حكمتي در كار اين كبوتر بود...!»
ساير بچه ها هم همين نظر را دادند و در حالي كه هم چنان در مورد اين كبوتر حرف هاي تازه اي بين بچه ها رد و بدل مي شد، شروع به كار كرديم. جست وجو را در همان نقطه اي كه كبوتر نوك مي زد ادامه داديم. با اولين بيلي كه به زمين خورد، سر يك شهيد با يك كلاه آهني بيرون آمد.
در حالي كه موهاي سر شهيد به روي جمجمه باقي بود و سربند «يا زيارت يا شهادت» نيز روي پيشاني شهيد به چشم مي خورد! ما با بيل دستي بقيه ي خاك ها را كنار زديم. پيكر تكيده ي شهيد در حالي كه از كتف به پايين سالم به نظر مي رسيد از زير خاك نمايان شد. بچه ها با كشف پيكر گلگون اين شهيد غريب، پرده از راز حكمت آميز آن كبوتر سفيد برداشتند.
راوي : شهيد حاج علي محمودوند
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
بصیر
یا اباالفضل ترکیدم!
آمبولانس ایستاد روبهروی سنگر. بچهها خسته و کوفته یکییکی از داخلش پریدند پایین. اونا به حاج مسلم -پیرمرد مقر- سلام میکردند و آنطرفتر میایستادند. حاج مسلم نگاهشان میکرد و میگفت: سلام بابا اومدید؟ الهی شکر!
همه که پیاده شدند، حاج مسلم چشمش افتاد به کسی که دراز به دراز افتاده بود ته آمبولانس. او را که دید، تند رفت جلو و گفت: بابا این دیگه کیه؟ شجاعی گفت: بابامسلم، اکبر کاراته هم پرید. حاج مسلم زد به سینهاش و گریهکنان گفت: ای خدا، آخرش این اکبری هم پرید! رفت جلوتر. دست گذاشت روی پاهاش و براش فاتحهای خوند. گریه کرد و یکدفعه رفت داخل آمبولانس. مجید گفت: کجا بابامسلم؟ میخوام برای آخرین بار صورتشو ببوسم. رفت داخل آمبولانس سنگینیاش را انداخت روی شکم اکبر کاراته و خواست ببوسدش. اکبر کاراته هنّی کرد. پرید بالا و خندهکنان گفت: یا اباالفضل ترکیدم!
حاج مسلم ترسید. خودش را کشید عقب و بعد کپ شد روی اکبر کاراته و حالا نزن و کی بزن، و میگفت: که دیگه شهید میشی؟ ها! او اکبر کاراته را میزد و ما از خنده مرده بودیم.
مجموعه کتب اکبرکاراته،
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
4_6048820296582956641.pdf
7.41M
نشریه الکترونیکی ویژه گام دوم انقلاب
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
خاطراتی از شهید نیاز علی طالبی اینجانب شاپور فرجی در عملیات بیت المقدس به عنوان نیروی بسیجی در گردان محمد رسول الله به فرماندهی شهید نیاز علی طالبی شرکت داشتیم در مرحله سوم عملیات خرمشهر درگیری شدیدی با عراقی پیش آمد که باعث شهادت چندین تن از برادران شد در این حین برادر نیاز علی طالبی روی خاکریز قرار داشت . گلوله آرپی جی دشمن به سمت چپ بدن شهید نیاز علی طالبی اثابت کرده و به شدت مجروح گردید که برادران به علت علاقه ای که فرمانده خود داشتند به دور ایشان حلقه زده بودند که خبرنگاری از راه رسید و بالای سر شهید مشغول فیلم برداری بود و به شهید می گفت شهادتین بگوید شهید مشغول گفتن شهادتین بود که چند لحظه بعد از ذکر کامل شهادتین به شهادت رسید
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
ارسال شده از سروش:
#نماز
آخرین نماز مدرّس
مُدرّس بر سر سجادهاش مینشیند، نگاهش را دوخته به جایی و خاموش است. اِنگار که در آن دَمِ واپسین، سراسر زندگیاش را مرور میکند، تا دورترین خاطرههایش را و حتی ضربهی ترکهای را که در شش سالگی به بازویش خورد و او را به نزد پدر بزرگ، به قمشه و بعد به اصفهان کشاند.
جانِ خستهاش انگار، زخم تمام ضربههایی را که در سراسر عمر خورده به یاد میآورد با این حال در چهرهاش طراوت و شادابی خاصی موج میزند زیرا به خوبی میداند آخرین ضربه که برای همیشه او را به دیار دوست میفرستد در حال فرود آمدن است.
صدای اذان، مُدرّس را به خدا و دیگران را به خود باز میگرداند. جهانسوزی (شخصی که برای قتل مدرس آمده بود) به تندی قوری را که از روی سماور برداشته و در استکانی چای میریزد و استکان را به خَلَج (همکارش) میدهد. خَلَج نیز گَرد پاکتی کوچک را در آن خالی میکند. استکان را در مقابل مُدرّس میگذارد و به او میگوید: بخور. مُدرّس استکان را بر میدارد و چای را در چند جُرعه مینوشد و با خونسردی سریعاً به نماز میایستد و در پیش رویِ کسانی که داغ حسرت یک تعظیم او به دلشان مانده است، در برابر خدا به رکوع میرود، رو به دوست و پشت به دشمنان زانو میزند و به سجده میافتد. مستوفیان با نگرانی چشم دوخته است به او، مُدرّس نماز مغرب را به پایان میبرد اما زهر هنوز اثر نکرده است. مُدرّس هنوز بر سجاده نشسته و ذکر میگوید. سه دژخیم با تعجب و وحشت به او خیره شدهاند. در برابرش احساس ناتوانی میکنند. زهر را به او خوراندهاند اما تلخی در کام و جان خودشان موج میزند. مستوفیان بیش از آن تاب نمیآورد بلند شده و مدرس را به زمین میاندازند، جهانسوزی و خلج نیز دست و پای سید را میگیرند. مُدرّس با صدای بلند شهادتین خود را میگوید. مستوفیان عمامه مدرس را باز میکند و آن را بر گردن او میپیچد. آنگاه دو سوی عمامه را آن قدر از دو طرف میکشد تا راه لب، بر کلام سرخ مُدرّس بسته میشود. چشمانش به روی مُهر سجاده و لبانش به کلام خدا بسته میشود اما جلاّدان هنوز رهایش نمیکنند.
آن قدر عمامه را به دور گردنش نگه میدارند تا پیکر نحیف و رنج کشیدهاش سُست میشود و ستاره بر آسمان سجاده میافتد همچون مولایش علی علیه السّلام در محراب خون .
ستارهای بر خاک، ص ۱۰۶.
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
#تصویر_روز | حَرمت باغ گل نور، نفست بوی بهارست!
نِگهت قبله نمای رخِ بیصورت یار است
چه کسی رو به تو آورد و نچید ازتو نگاهی!
دل ما زلف پریشان، رخ تو آینهدار است..
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🔰 سخننگاشت | توصیه رهبرانقلاب به طلاب: معتقدم از تفسیر، رها و جدا نشوید؛ یعنی تفسیر حالا ممکن است جزو برنامهی درسیتان نباشد، امّا حتماً [لازم است]؛ مثلاً فرض کنید یک دوره تفسیر مجمعالبیان؛ بسیار تفسیر خوبی است؛ مجمعالبیان بسیار تفسیر عالمانهای است، یعنی مرحوم طبرسی در یک جاهایی و در ذیل یک آیاتی، مُلّاییِ خودش را و تبحّر خودش را در استدلال و استنباط نشان داده. اُنس با قرآن جداگانه و اُنس با تفسیر جداگانه، به نظر ما لازم است. ۱۳۹۷/۱۲/۱۳
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
حدیث روز یکشنبه ۹۷/۱۲/۱۹
عَن مُولانا الصّادقِ علیه السلام: ما مِنْ عَمَلٍ أفْضَلَ يَومَ الجُمُعَۀِ مِن الصَّلاۀِ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِهِ.
امام صادق علیه السلام فرمودند: هیچ عملی در روز جمعه برتر و با فضیلتتر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نمیباشد.
روضۀ الواعظین، 392 - وسائل الشیعۀ7، 381
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🔸 شروع یک روز عالى و خوب
🍁 با یاد و خاطره شهدا عزیزمان
🌷شهید مهدی اسحاقیان 🌷
🍁 شادی روحش صلوات
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
ارسال شده از سروش:
اعترافات یک نفر ...
یارو: حاج آقا من زمان جنگ به یک عراقی تو زیرزمین خونه ام پناه دادم، بنظرتون گناه کردم
روحانی: نه، خیلی هم کار خوبی کردی. 👏
یارو: آخه روزی هزار تومنم ازش گرفتم
روحانی: اشکال نداره، خدا ارحم الراحمینه 👌
یارو: بنظرتون بهش بگم جنگ تموم شده🤔 😳😂
@GiZMiZEiT
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🌻کرامات شهدا
شهيد نوريان وقتي به حج مي رفت، رو به ما گفت: «چيزي جز دعا و نماز از من توقع نداشته باشيد. » و هنگامي كه بازگشت، تعريف كرد: «آن موقع كه دور كعبه طواف مي كردم، يك آقاي نوراني با شالي سبز در كنار من حركت مي كرد، به او گفتم: «درست است كه آقا امام زمان (عج) در اين روز در بين مردم حضور دارند؟!»
پاسخ داد: «بله، هر حاجتي داري از خدا بخواه.» در همين حال دست هايم را بالا بردم و گفتم: «خدايا سه حاجت دارم و سه قول نيز مي دهم. اول اين كه بچه اي به من عطا كني كه خير دنيا و آخرت در وجودش باشد و نسلي پاك از من باقي بماند. دوم اين كه از همه ي گناهانم درگذر، و سوم اين كه قبولم كن و بپذير كه در قيامت با شهداي اسلام در محضرت حاضر شوم و قول مي دهم كه اول، مداح آل علي (ع) باشم. دوم، قرآن را حفظ كنم، و سوم نماز شبم ترك نشود.»
وقتي به خود آمدم، ايشان را نديدم. همان شب خواب ديدم كه خداوند پسري به من داده است. او هيچ گاه نماز شبش ترك نشد تا روزي كه به شهداي اسلام پيوست.
راوي : همسر شهيد
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
بصیر
زندگینامه شهید غلامحسین عطیفه فرمانده گردان زندگینامه شهید غلامحسین عطیفه
شهید غلامحسین عطينه فرزند عبدالله درسال ۱۳۳۵شمسی در روستای کمال آباد سفلی فراهان چشم به جهان گشوده ایشان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در همان روستا سپری کرد به علت نبودن دبیرستان در آن روستا وی برای ادامه تحصیلات خود به روستا همجوار می رفت پس از گذراندن سوم دبیرستان وارد دبیرستان مجیدی سابق گردید و در همان دبیرستان دیپلم خود را در رشته ریاضی فیزیک گرفت بعد از فارغ التحصیل شدن در سال 1356 به استخدام همافر نیروی هوایی در آمد به مدت یکسال ایشان در نیروی هوایی کار کردند به علت نبودن جو مناسب در آن موقع وی استعفا داد بعد ایشان تصمیم به ادامه تحصیل گرفتند ولی به علت مخالفت رژیم موفق به ادامه تحصیل در دانشگاه نشد و به خدمت سربازی رفت و در هوابرد شیراز خدمت سربازی را به پایان رسانید .
او فردی بسیار مهربان , متواضع و دلسوز بود . وی بیشتر کتابهای استاد مطهری و امام را مطالعه می کرد به امام عشق می ورزید و عاشق امام بود . با نزدیکان و افراد فامیل آنهایی که پیرو خط انقلاب و امام بودند , بسیار مهربان بودند و کسانیکه با انقلاب میانه خوبی نداشتند با آنها رفت و آمد نمی کرد بطوریکه در مدتی که در تهران بودند با اینکه فامیل زیادی در تهران داشتند ولی خانه یکی از آنها نرفت . با شروع جنگ تحمیلی ایشان رهسپار جبهه های نبرد شدند در سال 20 / 02 / 1361 در خرمشهر وعملیات بیت المقدس بر اثر ترکش به ناحیه قلب به درجه رفیع شهادت نایل آمدند .
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
🍁 خاطرات ماندگار
تعدادی از برادران در غرب _ شهر کرمانشاه تاریخ ۱۳۸۵
اگر از شما همراهان کسی اطلاعاتی در مورد عزیزان این عکس دارد در اختیار ما قرار دهد
با تشکر از شما
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
معرفی فیلم
پیک نیک در میدان جنگ فیلمی به کارگردانی سیدرحیم حسینی و نویسندگی مجتبی خشک دامن ساختهٔ سال ۱۳۸۳ است.
کارگردان: سیدرحیم حسینی
آهنگساز:
تاریخهای انتشار: ۱۳۸۳
نویسنده: مجتبی خشک دامن
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi
«مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتی می گذاشت. از آن آدم هایی بود که فکر می کرد مأمور شده است که انسانهای گناهکار، به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد. شده بود مسؤول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای بدبخت خالی می کردند. از رو هم نمی رفت
تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقی ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد.
مسؤول تبلیغات برای این که روی آنها را کم کند، نوار «کربلا، کربلا، ما داریم می آییم» را گذاشت.
لحظه ای بعد صدایی از بلندگوی عراقی ها پخش شد که: «آمدی، آمدی، خوش آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!» تمام بچه ها از خنده ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش را کم کرد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت.»
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi