eitaa logo
إنّه بسم الله الرّحمن الرّحیم
564 دنبال‌کننده
133 عکس
10 ویدیو
3 فایل
بنده علی هاشمی طلبه سنقری مقیم قم هستم. @aliabdolali
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻(94) تحقیقی در معنای واژه "تنقّبت" در زیارت عاشورا🔺 " وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسْرَجَتْ وَ أَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتَالِك‏." ✍️ اخیراً از یکی از مجریان محترم سیما (آقای عبّاس موزون که با برنامه مفید زندگی پس از مرگ شناخته شده ‏هستند.) کلیپی در مورد معنای واژه "تنقّبت" در زیارت عاشورا منتشر شد. 🔸 ایشان معنای عجیبی را برای این واژه بیان کرده اند؛ می گوید معنای واژه، نقاب زدن برای اسبان است؛ نقابی که ‏چشم اسب را نیز بپوشاند، زیرا اسب تا نقاب نداشته باشد و چشمش پوشیده نباشد، از روی پیکر انسان رد ‏نمی شود. لذا برای این که اسب بتواند بر روی پیکر شهیدان بتازد و این جنایت واقع شود، برای اسب ها نقاب ‏زده و چشمشان را پوشاندند. (چگونه می توان این ادّعا را اثبات کرد که اسب تا چشمش پوشیده نشود از روی جسد کسی رد نمی ‏شود؟؟؟) 🎙 در مصاحبه ای که از ایشان در مورد روند تحقیقی رسیدن به معنای این واژه صورت گرفته است، چند استدلال ‏برای این که مراد از تنقّبت، نقاب زدن مردان نمی تواند باشد ارائه کرده اند و ادّعا می کنند آن چه می گویند ‏مانند سخن دیگران فرضیه نبوده و یک نظریه است!!‏ ‏1️⃣ یکی این که واژه نقاب در زبان عربی پوششی است که تنها برای زنان استفاده می شود و در لغت عرب ‏شاهدی بر این که نقاب، پوششی باشد که توسط مردان هم استفاده شود نداریم و مانند واژه چادر در ‏زبان فارسی است که لباسی مختص به زنان است.‏ این استدلال مبتنی بر این است که این فعل از ماده نقاب به معنای پوشش خاص زنان گرفته شده باشد و در ادامه بیان می شود که وجوه قابل دفاع دیگری هم در اشتقاق این فعل وجود دارد. ‏2️⃣ دلیل دوم این است که اصلا معنا ندارد آن جمعیت انبوه برای پوشیده ماندن از یک گروه اندک که نهایتاً ‏صد و چندی نفر بوده اند و به زودی همه کشته می شدند صورت خود را بپوشانند.‏ این هم صرفاً شاهدی است که در صورت مرتفع شدن اشکالات اساسی حرف ایشان تنها در حدّ یک شاهد می تواند عمل کند آن هم در صورتی که فعل همانطور که بیان شد از نقاب که یک پوشش خاص است مشتق شده باشد. ‏3️⃣ همچنین می دانیم که قاتلان امام حسین علیه السلام بالاخره شناخته شده اند که مختار آن ها را دستگیر و ‏مجازات کرده و لذا اگر خود را پوشانده باشند که دیگر نباید چنین به راحتی شناخته می شده اند.‏ این استدلال هم مشکلش همان است که در قبلی بیان شد،‌علاوه بر اشکالی دیگر. 🔹 چند استدلال هم برای این آورده اند که حالا که مراد پوشاندن چهره مردان نیست، پس پوشاندن چهره اسبان ‏مراد است :‏ ‏1️⃣ یکی این که نقاب در لغت عرب برای مرد به کار نمی رود ولی برای اسب به کار می رود.‏ (از نکات بیان شده اشکال این استدلال روشن است.) ‏2️⃣ دیگر این که به قرینه اسرجت و الجمت، تنقّبت هم باید معنایی مرتبط با اسبان و آماده کردن آن ها باشد.‏ این استدلال به وحدت سیاق است در حالی که نکته سیاق می تواند آماده کردن شرایط قتال باشد و در این صورت دیگر نیازی نیست که از سیاق، مربوط بودن به اسب ها را از این واژه نتیجه گرفت. ♦️ ایشان در قسمتی دیگر از نوشتار خود به احتمالات دیگری که در این واژه و ریشه آن وجود دارد و در ‏کتاب شفاء الصدور آمده و خود نویسنده این احتمالات را قبول ندارند و نهایتا واژه را مبهم اعلام می کنند نیز ‏اشاره می کند.‏ زحمت ایشان قابل تقدیر است و مجال نقد و بررسی استدلال های ایشان در این نوشتار وجود ندارد. امّا چند ‏نکته بیان می شود که روشن شود که اگر قرار است به چنین معنایی که ایشان گفته برسیم چه روندی باید طی ‏شود.‏ ‏1️⃣ یک احتمال در این واژه این است که اصل آن چیز دیگری باشد و احتمالا در نقل زیارت تصحیف یا ‏اشتباهی صورت گرفته باشد. ایشان بدون بحثی علمی، امکان تصحیف و اشتباه را رد کرده و در این زمینه ‏سخنی می گویند که خالی از اطلاع کامل در این زمینه است. یکی ازگزینه های تصحیف که مرحوم ‏مسجد شاهی اصفهانی بیان کرده اند این است که واژه صحیح، "تقّنبت" است که معنای آن جمع شدن ‏یا پیمودن مسیری طولانی برای انجام کاری است. احتمال دیگر نیز، واژه "تنکبّت" است که بر اساس ‏تصحیف شنیداری که در منقولات فراوان رخ می دهد، به تنقّبت تبدیل شده است.‏ ‏2️⃣ استاد معظّم، آیت الله سید جواد شبیری زنجانی که در زمینه تحقیق در حیطه دانش های منقول، ید طولایی ‏دارند، بعد از تحقیقی مفصل پیرامون این واژه و بررسی نسخه های مختلف زیارت عاشورا به این نتیجه ‏می رسند که نقل صحیح این قسمت از زیارت، واژه "تهیّئت" است که معنای آن آماده شدن است و با ‏واژگان قبلی زیارت نیز هماهنگی کامل دارد. پس ‏تا روشن نشده که واژه صحیح در این قسمت از زیارت، تنقّبت است یا واژه ای دیگر، تلاش برای معنا ‏کردن این واژه و اصرار بر آن بیهوده است.‏
‏3️⃣ اگر هم فرض کنیم واژه ای که در زیارت آمده، حتماً همین واژه تنقّبت است و همه احتمالاتی که دیگران ‏ذکر کرده اند نادرست است، نادرست بودن دیگر معانی دلیلی بر درست بودن معنایی که ایشان ذکر می ‏کنند نیست و هیچ یک از شواهد و استدلال های ایشان نیز کافی و صحیح به نظر نمی رسد. 4️⃣ در ضمن آن قدر که بنده در لغت و استعمالات عرب جستجو کردم، تا کنون نتوانسته ام ‏استعمالی برای فعل تنقّبت به معنای زدن نقاب پوشاننده چشم برای اسب پیدا کنم. ایشان ادّعا می کنند ‏واژه نقاب برای اسب نیز به کار می رود، امّا روشن است که ادّعای ایشان نقابی است که با آن چشم ‏اسب را بپوشانند و بنده در لغت آن قدر که بررسی کردم چنین کاربردی برای واژه نقاب پیدا نکردم. ‏ ‏✅ علاوه بر احتمالاتی که در واژه تنقّبت وجود دارد و در کتاب شفاء الصدور آمده، احتمالات دیگری وجود ‏دارد که به نظر خالی از اشکال می رسد :‏ 1️⃣ یکی از معانی ذکر شده برای فعل تنقّب در لغت، تفتیش در امور و بررسی جزئیات آن است. این ‏معنا هم شاهد استعمالی در لغت دارد و هم با دو فعل اسرجت و الجمت نیز هماهنگی دارد یعنی ‏علاوه بر آمده کردن مرکب، جزئیات امور را نیز برای قتال با امام حسین علیه السلام، بررسی و مهیّا ‏کرده و با آمادگی کامل در این نبرد حاضر شدند.‏ ‏2️⃣ احتمال دیگر که وجه ششمی است که در کتاب شفاء الصدور بیان شده این است که معنای تنقّبت، ‏نقیب شدن باشد یعنی کسی بزرگی و ریاست و راه بلدی و راهنمایی عده ای دیگر را قبول کند. ‏‏(تنقّب : صار نقیباً) اشکال مصنّف کتاب به این وجه این است که شاهد استعمالی در لغت ندارد ‏ولی بنده نمونه استعمالی آن را یافته ام و لذا این وجه هم وجه خوبی به نظر میرسد و با بقیه ‏کلمات نیز هماهنگی دارد. یعنی خداوند لعنت کند کسانی را که مرکب خود را برای قتال تو آماده ‏کردند و راهنما و جلودار دیگران برای قتال با تو شدند.‏ ‏ 3️⃣ احتمال دیگری هم که به ذهن حقیر رسید این است که واژه صحیح در زیارت عاشورا، به جای ‏تنقّبت، "نقّبت" باشد و حرف تاء زائد باشد که در این صورت معنای آن سیر و حرکت کردن برای ‏کاری است که هم شاهد استعمالی قطعی در قرآن دارد (فنقّبوا فی البلاد) و هم هماهنگی کامل با ‏دو فقره قبلی؛ یعنی اسب ها را آماده کرده و برای قتال با تو به راه افتادند و حرکت کردند.‏ 🔰 با توجّه به نکات گفته شده به نظر می رسد وجه بیان شده توسّط آقای موزون، تنها یک احتمال در کنار دیگر ‏احتمال ها بلکه ضعیف ترین احتمال می باشد که علاوه بر دلائل و اشکالات فوق، اشکالات دیگری نیز بر ‏فرمایش ایشان وارد است که بیان آنها موجب تطویل نوشتار خواهد شد.
🔻‏(95) پیوند حلم و علم‏🔺 ‏ ‏ ‏" وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما في‏ قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَليماً ."‏ ‏ ‏ ✍️ حلم که در فارسی از آن به بردباری تعبیر می شود، از صفات نیک انسانی است که در روایات فراوانی به همنشینی و ‏پیوند ناگسستنی آن با علم اشاره شده است. حلم نوعی ظرفیت و آستانه تحمّل در برخورد با اموری است که به ‏صورت طبیعی می تواند انسان را از حالت مطلوب و رفتار وزین و عاقلانه خارج کرده و به رفتارهای ناشایست و ‏سفیهانه و برخاسته از هیجان و غضب و غریزه سلطه و انتقام جوئی سوق دهد. 👈 ابتداء به برخی از این روایات اشاره ‏می کنم و سپس کمی در مورد تحلیل این پیوند و رابطه عمیق خواهم نوشت.‏ ‏ ‏ ‏🔸 هیچ چیزی در کنار چیز دیگری قرار نگرفت و با آن جمع نشد که با فضیلت تر از کنار هم قرار گرفتن علم و ‏حلم باشد. (مَا جُمِعَ شَيْ‏ءٌ إِلَى شَيْ‏ءٍ أَفْضَلَ مِنْ‏ حِلْمٍ‏ إِلَى‏ عِلْمٍ‏.)‏ 🔹 ‏علم و دانش ثمر نمی دهد تا اینکه به حلم، همراه شود. ( لَنْ يُثْمِرَ الْعِلْمُ حَتَّى يُقَارِنَهُ الْحِلْم‏)‏ ‏🔸 طالب دانش باشید و و همراه با آن خود را با حلم زینت دهید. (اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقَار.)‏ ‏🔹 حلم و بردباری، لباس شخص عالم است که هیچ گاه نباید از آن عریان شود. (وَ الْحِلْمُ لِبَاسُ الْعَالِمِ، فَلَا تَعْرَيَنَّ ‏مِنْهُ.)‏ ‏🔸 عالم واقعی سه نشانه دارد؛ علم، حلم و سکوت. (كانَ اميرالمؤمنين (عليه السلام) يقول يا طالب العلم انّ للعالم ‏ثلاث علامات: العلم و الحلم والصمت.)‏ ‏🔹 از نشانه های پرهیزگاران این است که در طول روز انسان هایی بردبار و اهل دانش هستند و همچنین علم خود ‏را با حلم می آمیزند. ( وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاء.... يَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ وَ الْقَوْلَ بِالْعَمَل.)‏ ‏🔸 خیر و نیکی آن است که دانش انسان که زیاد می شود، حلم او نیز عظیم تر شود. (وَ لَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ ‏عِلْمُكَ وَ أَنْ يَعْظُمَ حِلْمُك)‏ ‏🔹 کسی که حلم ندارد، علمی هم ندارد. (لا علم لمن لا حلم له.)‏ ‏🔸خداوندا به ما دانش سودمند بیاموز و ما را با حلم، زینت ببخش. (اللَّهُمَّ انْفَعْنَا بِالْعِلْمِ وَ زَيِّنَّا بِالْحِلْم‏)‏ ‏ ‏
💠 تحلیل رابطه علم و حلم 💠 ‏1️⃣ همه انسان ها به صفت حلم نیازمند اند، امّا این که چنین پیوندی بین حلم با علم برقرار شده است، به دلیل نیاز ‏ویژه اهل علم به این صفت است. انسان عالم برای حضور سازنده در جمع انسان ها، به ظرفیت زیاد و آستانه ‏تحمّل بالائی نیاز دارد. اگر عالم زود از کوره در برود و نتواند ناملایمات و دشواری های تعامل با دیگران را ‏تحمّل کند، دیگر فرصت و زمینه تاثیرگذاری او از دست می رود. 2️⃣ همچنین خود او نیز بدون صفت حلم، در ‏چشم دیگران سفیه و سبک جلوه می کند و همانطور که در یکی از روایات اشاره شد، گوئی عریان می شود. ‏حلم باید مانند یک لباس، همواره بر تن عالم باشد تا او را در چشم دیگران زینت و وقار بیفزاید و او را مانند ‏دریائی بزرگ کند تا ناملایمات ریز و درشت را در وسعت خویش حل کند. ‏ ‏3️⃣ چیدن بسیاری از ثمرات دانش برای خود شخص عالم منوط به برخورداری از حلم است؛ مثلا یکی از ثمرات ‏علم، بزرگ تر شدن انسان و رشد اوست. انسان همانن طور که رشد جسمی دارد، رشد روحانی نیز دارد و به ‏مرور اهداف و افق دید انسان باید توسعه پیدا کند. بدون حلم این اتّفاق نمی افتد و انسان همپای دانشش رشد ‏نمی کند. ‏ ‏4️⃣ همچنین خداوند هر دانشی را در هر ظرفی فرو نمی ریزد. برخی دانش ها نیازمند تحمّل و ظرفیت بالائی هستند ‏که برخی دانش های انبیاء و اولیاء از این سنخ است. هر کسی نمی تواند حامل علم غیب و دانستن ماورای پرده ‏ها شود؛ ظرفیت و امانت داری می خواهد که بخشی از آن کار حلم است.‏ خود خداوند که عالم به همه اسرار بندگان است، هم نسبت به آن ها امین است و هم در عقوبت آن ها شتاب نمی کند؛ باید مانند خود او علم را با حلم با هم داشت. ‏5️⃣ حلم و بردباری، خود می تواند میوه دانش باشد. این فهم و دانش است که انسان را بزرگ می کند و ظرفیت ‏و آستانه تحمّل او را بالا می برد. شناخت خداوند و حقایق عالم است که تنها می تواند آدم را بزرگ کند و از ‏رفتارهای سفیهانه و عجولانه و کم ظرفیتی ها و کوچکی ها برهاند. پس اگر عالمی چندان از حلم و بردباری ‏بهره مند نیست، روشن است که هنوز آن گونه که باید حقیقتاً علم در جان او ننشسته است و آن چه می داند ‏بیشتر مشتی اطّلاعات است. علم حقیقی مانند وزنه ای به انسان وزن و وقار می بخشد و دیگر هر عاملی نمی ‏تواند انسان را تحریک کرده و از جا برکند. کسی که زود به سوی طمع ها و شهوات دنیایی کنده می شود و ‏بردباری و مقاومتش در برابر تکانه ها کم است، هنوز علم به او وزن نبخشیده است.‏ ‏6️⃣ بهترین و مفیدترین ترکیب این عالم برای نفس انسان، معجون دانشِ ممزوج شده با حلم است. این معجون است ‏که انسان را به سمت خدائی شدن و مانند اولیاء خدا شدن حرکت می دهد و حقیقتاً انسان را می سازد. قرار ‏گرفتن در مناصب و مقامات حقیقی انسانی، مانند مقام خود خداوند به ترکیب علم و حلم نیازمند است. ‏بدون علم که حلمی نیست و بدون حلم نیز، دانش نافع نخواهد بود. دانه ای است که در زمین نفس سوخته و ‏ثمر نداده است. ‏
🔻‏(96) تعامل خدوند با طالبان دنیا و آخرت🔺‏ مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18) وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19) ‏ ‏ 📖 یکی از مدل های بیانی قرآن که نکات آموزنده و لطائف فراوانی از آن قابل برداشت است، استفاده از مدل های ‏مقایسه ای در اسلوب های بسیار بلیغ زبانی است. یعنی دو امر که در نقطه مقابل هم قرار دارند، مثلاً کفر و ‏ایمان یا دنیا و آخرت، با بلیغ ترین و دقیق ترین ظرائف زبانی، در مقایسه با هم به تصویر کشیده می شوند و ‏مخاطب، دو دنیای متفاوت را در نسبت با این دو امر، در عالی ترین سطح بیانی، لمس می کند.‏ ‏ ‏ ✅ یکی از شاهکار های این مقایسه در قرآن، مقایسه تعامل و نحوه برخورد خداوند با دو انسانِ دنیا خواه و آخرت ‏خواه در آیات 18 تا 21 سوره مبارکه اسرا است. ‏ ‏ ‏1️⃣ عاجله و آخرت : یکی از اسامی دنیا در قرآن عاجله است. عاجله در مقابل آجله است که از اسامی سرای ‏دیگر در قرآن است. عاجله به معنای چیزی است که الان دم دست است و دسترسی به آن همراه با أجل ‏و فاصله زمانی نیست. زود و با شتاب و بدون تاخیر، الان در دسترس است. ولی آجله یعنی امری که ‏رسیدن انسان به آن با أجل و فاصله زمانی همراه است و باید برایش صبر کرد. آخرت نیز که مشهورترین ‏نام قرآنی سرای دیگر است، در مقابل امر متقدّم قرار دارد و بیانگر تقابل تقدّم و تأخّر است. دنیا مقدّم ‏است و زودتر انسان در آن قرار گرفته ولی آخرت، متأخّر و پس از این دنیاست.‏
🔹 در به کار بردن واژه عاجله برای اشاره به این دنیا، نوعی مذمّت برای شخص دنیا خواه وجود دارد. انسان ‏بر اساس طبیعت اولیه خویش که هنوز تحت تربیت برنامه دینی قرار نگرفته، به امر دم دستی و زود گذر ‏ولی در دسترس، تمایل دارد. 🔸 انسان خود عاجل است و طبع حیوانی و مادی او، طاقت صبر و قرار برای ‏رسیدن به امر جاویدانی که متأخّر است را ندارد. مانند کودک یا حیوانی که صرفاً در لحظه زندگی می ‏کند.‏ ‏2️⃣ اراده متفاوت دو گروه : خداوند در این آیات برای انسان دنیا خواه از تعبیر "کان یرید" استفاده کرده است ‏و برای شخص آخرت خواه از فعل ماضی "اراد". 👈 مفسّرین وجوه مختلفی برای این تفاوت بیان کرده اند که ‏به برخی اشاره می شود. شخص دنیا خواه همواره تمام همّ و غمّش مصروف دنیاست و به صورت ‏مستمرّ، امور عاجل را با شتاب می طلبد. همچنین به دلیل تنوّع و تکثّری که در طبیعت دنیا خوابیده و ‏تعیّنی که دنیا خواهی او ندارد و هر آن در این دنیا قبله ای برای قلب او تصویر می شود، از ترکیب کان ‏یرید استفاده شده است. خلاصه این که او دائماً در این ظرف دنیای زود گذر رنگارنگ، هر لحظه به ‏چیزی از این دنیای دم دستی مایل شده و آن را طلب می کند. 👈 ولی انسان آخرت طلب، سرمست از یک ‏طلب واحد و اراده عقلانی انسانی مردانه است. آخرت را با اندیشه و قلب خویش برگزیده و این گونه ‏نیست که هر ساعت صنمی در معبد قلب او بنشیند. یک اراده ثابت و استوار و یک افق نگاه بلند به نام ‏ابدیت را سرلوحه اندیشه و عمل خویش تعریف کرده است.‏ ‏3️⃣ ‏" و سعی لها سعیها" : تقابل دیگر این است که خداوند برای دنیاخواه توصیه عملی خاصی در دنیا طلبی ‏اش ندارد؛ توصیه لازم ندارد. دنیای زود گذر را می خواهد و هر لحظه چیزی جلویش سبز می شود. افق ‏خاصی ندارد که برای رسیدن به آن افق راهنمایی اش کند. 👈 امّا برای شخص آخرت خواه توصیه عملی ‏مهمی دارد؛ باید اهل سعی شوی، آن هم سعیی متناسب با حقیقت عظیمی که اراده آن را کرده ای. سعی، ‏یعنی جدّیت و تلاشی که به صورت یک حرکت پیوسته پرشتاب مدام شخص را به سمت مطلوبش ‏حرکت دهد. 🔰 خداوند در قرآن در حکمتی بسیار مهم، همه دستآوردهای انسانی را به سعی گره زده است؛ ‏وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏. در مورد آخرت نیز که دار حقیقت و رسیدن به دارایی های حقیقی ابدی ‏است، هم توصه عملی خداوند، سعیِ متناسب با عظمت آن وادی است.‏ ‏4️⃣ ‏"عجلّنا له" : ترجمه این عبارت این است که انسانی که دنیای عاجل و دم دستی را می خواهد، ما هم ‏درخواست او را به تاخیر نمی اندازیم و در همین دنیای دم دستیِ فانی چیزی به او می دهیم و جناب ‏ایشان را در صفِ انتظار عالم دیگر نمی گذاریم. همین جا خیلی زود با متاع بی ارزش دنیا با او تسویه ‏حساب می کنیم و در سرای دیگر با او حسابی نداریم. ‼️ اوست و ورود به عالمی که حقیقتی متناسب با آن ‏و برای زندگی در آن کسب نکرده است؛ این همان جهنّمی است که با خفّت و خواری و سرزنش خود و ‏دیگران و ندای عالم حقیقت، تا ابد وارد آن تنگنا خواهد شد.‏ ‏5️⃣ "کان سعیهم مشکورا": این عبارت بیانگر نحوه معامله خداوند با آخرت طلبان است؛ خیلی عبارت جذّاب ‏و پرباری است. خداوندی که زود جلوی دنیا طلبان در همین جا چیزی می اندازد، معامله اش با حقیقت ‏طلبان این است که سعی آن ها را مشکور خویش قرار می دهد و به بیان ساده خداوند آن ها را مورد ‏شکر و ثنای جمیل خویش قرار می دهد. امّا شکر خداوند صرفاً یک انشاء بیانی نیست؛ آنچه بنده می ‏فهمم این است که سعی آن ها که در بستر ایمان صورت گرفت به بهترین وجه، تحت ولایت و مدیریت ‏خود خداوند به بهترین دستآورد می رساند. حقیقتی که همه عالم از اوست، به ثمر رسیدن عمل آن ها را ‏تضمین می کند بلکه با افزوده و آن ها را سر سفره خویش می نشاند. (این عبارت بسیار مهم است و ‏تبیین بیشتر آن در این مجال ممکن نیست.)‏ ‏6️⃣ ‏"ما نشاء لمن نرید" : علاوه بر این که خداوند در همین دنیای فانی با اهل آن تسویه حساب می کند، دو ‏قانون مهم هم در این تسویه حساب حاکم است. این گونه نیست که هر کس در این دنیا به هر آن چه ‏اراده کرده برسد و هرکسی نیز از دنیا بهره مند شود. اوّلاً هر کس که خداوند بخواهد از این دنیا کام می ‏گیرد و قرعه فال به نام هر کسی خورده نمی شود، چون دار محدودیت و تزاحم است. ثانیاً آنچه خداوند ‏بخواهد نه آن چه اهل دنیا بخواهند، به آن ها می دهد، این جا سلف سرویس و سرای رسیدن به هر چه می خواهیم نیست. این ها قوانین مهمی این عالم هستند که برای ‏تحقیر دنیاخواه کافی است. این را مقایسه کنید با "کان سعیهم مشکوراً".‏
🔻‏(97) توحید و آزادی (2)‏🔺 ‏ ‏ " وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ ‏إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ.‏" ‏ ‏ 💠 چند کلمه پیرامون ذکر حضرت یونس علیه السلام.‏💠 ‏ ‏ ✍️ توحید یعنی انسان در شناخت و در عمل، تنها یک إِله داشته باشد. إِله، هر آن ‏کس یا هر آن چیزی است که بر اندیشه و قلب انسان فرمانروایی کند؛ مطلوب ‏نهایی انسان باشد و برای او اراده سازی کند و فکر و عمل انسان با اشاره و ‏حکومت او حرکت کند. ‏ ‏ ‏ 👈 توحید یعنی انسان ابتداء در ساحت اندیشه به این شناخت و باور برسد که ‏هیچ کس جز الله، شایستگی این فرمانروایی و حکومت بر وجود او را ندارد و ‏ثانیاً در مقام قلب و عمل نیز، بتواند همین شناخت را تنفیذ کند و اجازه ندهد ‏کسی یا چیزی جز خداوند، فرمان او را در دست بگیرد.‏ ‏ ‏ ♦️ حقّ نفس ‏ ‏ بزرگترین و مهمترین حقّی که انسان بر خویشتن دارد، حقّ توحید است. انسان ‏حقوق زیادی برخود دارد؛ انسان باید به جسمش غذا برساند و او را مراقبت ‏کرده و بپوشاند. باید به عقل خویش معرفت و دانش برساند و از جهل نجات ‏دهد؛ امّا مهمترین و حیاتی ترین این حقوق، حقّ نیاز نفس انسان به توحید ‏است. تا عقل و قلب را، کرسی و عرش خداوند نکرده و او را بر خویش ‏حاکم نکرده ایم، در حقّ خویشتن ستمکاریم. همه کبودها و ناخوشی ها و نا ‏آرامی ها و اسارت ها را باید در این جا ریشه یابی کرد.‏ ‏ ‏ 🔰 انسان تا خود را به این نقطه نرسانده حقّ نفس خویش را ادا نکرده است و به ‏خود ظلم کرده است. هر خروجی از توحید، یعنی هر اراده و جهت گیری ای ‏که برای انسان بدون اشاره و حکومتِ اندیشه و انگیخته الهی ایجاد می شود، ‏ظلم به خویشتن است. ‏ ‏ ‏ 🔹 تنگناهای نفس گیر وقتی دامن نفس انسان را می گیرد که چیزی ‏دیگری غیر از خدا مثلاً هواهای نفسانی و شهوات مادّی بر انسان حکومت ‏کند. خداوند نسبت به زندان هایی که ما برای خویش ساخته ایم بی تقصیر و ‏مبرّی است.‏ ‏ ‏ 🔸 ساختار انسان این گونه پی ریزی شده که با چیزی جز توحید، به قرار نمی ‏رسد؛ تا در این مملکت نفس، خدا را روی عرش فرمانروایی ننشانیم، این ‏مملکت دچار آشوب و بلواست. ‏ ‏ ‏ ✅ ذکر یونسیه چنین معرفتی را می خواهد به ما متذکر شود؛ اوّلاً این که جز الله، ‏شایسته إِله بودن نیست. ثانیاً همه کمبود ها و تلاطمات درونی انسان ریشه در ‏تخلّف از این واقعیت عظیم و ادا نکردن این حقّ حیاتی نفس دارد و ثالثاً در ‏این تنگناها خداوند منزّه است و بی تقصیر. این ظلم ما به خویشتن است و ‏این نرساندن آب حیات توحید به نفس است که ما را بیچاره کرده است.‏ ‏ ‏ ‼️ تا ما نیز این گونه و با این معرفت رو به سوی تنزیه و تسبیح خداوند نیاوریم ‏و در جهت رساندن این حقّ به نفس، نکوشیم، از زندان و تنگنای خویش آزاد ‏نمی شویم. (فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحين‏َ لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُون‏َ.)‏
🔻‏(98) مهدویت در قرآن (8)‏🔺 ‏ ‏ " وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ ‏دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ‏ أَمْناً يَعْبُدُونَني‏ لا يُشْرِكُونَ بي‏ شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ ‏الْفاسِقُون‏.‏" ‏ ‏ ✍️ قبلا در نوشته شماره 89، این نکته بیان شد که عصر ظهور، عصر تمکین دین مرتضی است که معنای آن به استقرار ‏رسیدن و استحکام و ثبات جایگاه اسلام ولائی و غدیری، در مجتمع انسانی است؛ به گونه ای که واقعاً زندگی ‏فردی و اجتماعی بشر را با طوع و رغبت و جدیت فرا گیرد و همگان به صورت واقعی تحت پوشش این آیین ‏ربّانی در آیند.‏ ‏ ‏ 📖 در این آیه شریفه پرده دیگری از وضعیت انسان و جامعه انسانی در آن عصر به تصویر کشیده شده است؛ در آن عصر ‏چیزی به نام شرک وجود نخواهد داشت و افراد و جوامع یکپارچه عبودیت خالص خداوند خواهند بود. 👈 در اثر ‏تحوّلاتی که در آن عصر رخ می دهد (که در نوشته شماره 89 به گوشه ای از آن اشاره شد.) شرک از نفوس انسان ‏ها رخت بر می بندد و دیگر زمینه و عاملی برای به شرک انداختن انسان ها باقی نمی ماند و یک حیات خالص ‏توحیدی جمعی در عالم محقق می شود.‏ ‏ ‏ 💠 یکی از آن تحوّلات مهم که در آیه شریفه روی آن دست گذاشته شده و برچیده شدن شرک به گونه ای اثر آن ‏معرّفی شده است، تحقق امنیت و تبدیل شدن وضعیت خوف مؤمنین به یک امنیت ویژه است. این امنیت است که ‏زمینه ساز آن خداپرستی خالص و رهایی از شرک ورزیدن به خداوند است. ‏ ‏ ‏ ♦️دو گونه شرک 1️⃣ گاهی واقعاً انسان به شرک درونی مبتلاست؛ هنوز دیگران را در کنار خداوند می بیند و اموری غیر از خداوند بر او ‏فرمان می رانند و برای او ایجاد جهت گیری و اراده می کنند. خداباور است امّا در حکمرانی بر وجود خویش، غیر ‏از خدا را نیز شریک گردانده. اکثر ما دچار این گونه شرک هستیم و هنوز عبودیت خالص خداوند را تجربه نکرده ‏ایم. گاهی هوای نفس، گاهی دیگران، گاهی دنیا و....به جای خداوند حکومت ما را در دست می گیرند و دیگر آن ‏چه خداوند می خواهد از ما صادر نمی شود. ‏ ‏ ‏ 2️⃣ امّا گاهی انسان از نظر درونی و واقعی دچار شرک نیست؛ تنها و تنها می خواهد اراده خداوند را در خویشتن تنفیذ ‏کند و تنها از اراده حقّ متأثر باشد و کاملاً آنگونه که او می خواهد باشد، باشد. امّا عواملی بیرونی مانند ترس از ‏ظالمین و زورگویان و مستکبرین، نمی گذارد انسان تنها تابع اراده خداوند باشد. مجبور می شود میل و خواست آن ها ‏را در خویش و زندگی و جامعه اش پیاده کند. یک امنیت و خلاصی بیرونی وجود ندارد که انسان بتواند بدون ‏تحمیل اراده غیر، تنها مطیع اراده خداوند باشد.‏ ‏ ‏ 🔹 در طول تاریخ همواره این عامل و جبر بیرونی بر زندگی مؤمنین سایه افکن بوده است. نه تنها مؤمنین معمولی بلکه ‏اکثر انبیاء و اوصیاء نیز مبتلا به این مانع بیرونی بوده و نتوانسته اند آن گونه که باید اراده الهی را در جامعه پیاده ‏کنند. مجبور به تقیه و مدارا بوده اند و بسط ید برای تنفیذ دین و اراده تشریعی خداوند آنگونه که باید و شاید نداشته ‏اند.‏
‏🔰 لذا در برخی از ادعیه و روایات از جمله دعای افتتاح، می بینیم که این عبارت در مورد امام عصر نیز بیان شده است؛ ‏أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْناً يَعْبُدُكَ لَا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئاً. از خداوند می خواهیم که چنین امنیتی را برای ولی خویش نیز ‏فراهم کند که او نیز بدون شرک خدا را بندگی کند !! گوئی امروزه او نیز دچار نوعی شرک است !! همان شرکی ‏که پدران بزرگوار او نیز دچارش بودند !! مگر امام معصوم هم دچار شرک می شود؟‏ ‏ ‏ 🔸 با تبیینی که از دو گونه شرک صورت گرفت، معنای این عبارت روشن می شود. آن ولی خدا که خود سرچشمه و ‏معلم و معدن توحید است و هیچ گاه در درون و در نظام معرفت و انگیزه، جز خدا بر وجود او سایه نینداخته و ‏موثر واقع نمی شود. 🔹 ولی تنفیذ بیرونی اراده خداوند در بستر اجتماع توسط او، می تواند دچار مانع می شود و اراده ‏دیگران مانع شود که او بتواند توحید را در اجتماع محقق سازد. نبود امنیت و خوفی که در نظام ظاهر، ظالمین و ‏مستکبرین و شیاطین رقم زده اند، همواره دست خوبان را در ساختن جامعه آرمانی بسته نگاه داشته است. پس معنای ‏این شرک که شرکی قهری و جبری است نه اختیاری، این است که نوعی تاثیرگذاری اراده دیگران بر فعالیت امام ‏رقم می خورد و او نمی تواند هر آنچه را که اقتضای توحید خالص و عبودیت بدون شرک است را در جامعه محقق ‏کند. ‏ همینکه انسان مبتلا به وضعیتی باشد که در آن نتواند توحید با تمام لوازمش را ابراز کند و مجبور باشد آثار برخی سلطه های کفر و شرک را ولو در ظاهر بپذیرد، نوعی شرک است. ولی شرکی که عامل آن خود فرد نیست و با موحّد بودن او تنافی ندارد. 💠 در عصر ظهور، این موانع برچیده شده و امنیت توحیدی همه جا را فرا می گیرد و امام که خلیفه خداوند است، برای ‏ایجاد یک تمدّن فراگیر توحیدی دستش باز می شود و دیگر هیچ اراده ای، در سر راه آن امام منصور، نمی تواند در ایجاد ‏زیست توحیدی مانع شود. آن زمان است که او می تواند آن گونه که باید و شاید امامت و ولایت خویش را آشکار ‏کند؛ وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها.‏