🔹 نکته بسیار مهم که عدم توجه به آن باعث شده برخی اشتباه کنند این است که انسانی که حیوان یا شیطان یا درنده می شود، انسانی است که با حفظ انسانیت، این گونه شده است. لذا آن چه در این حالت با آن مواجهیم، انسانی است که در عین برخورداری از فطرت نخستینِ انسانی و از بین نرفتن آن، حیوان و شیطان نیز هست.
🔸 حاصل اینکه انسان، فطرت و خاصیت اولیه انسانیت را از دست نمی دهد، بلکه با حفظ صورت نوعیه انسان به سمت نوعی جدید حرکت می کند. این نوع جدید، صورت نوعی جدیدی روی صورت نوعی اوّلی است، پس آن نوع نخست اکنون مستور شده است. کسی که به سمت بهیمیت و سبعیت حرکت می کند انسانیتی را که می توانست شکوفا شود زنده به گور کرده است: « وقَد خابَ مَن دَسّاها ».
🔰 اگر بخواهم این حرف ها را با مثالی روشن کنم می گویم : شما خود را به عنوان یک انسان فرض کن در حالی که به زور کسی تو را در قالب یک گربه ریخته است و مجبوری در عین حال که انسانی، واقعاً گربه باشی و محدودیت های او را تحمّل کنی. در این حال تمام تنگناها و محدودیت ها و کمبودهایی که گربه نسبت به انسان دارد، با تو خواهد بود و تو همواره از این که یک انسانِ گربه شده هستی رنج خواهی برد. دیگر هیچ وقت آزادی های انسانی را تجربه نخواهی کرد؛ نمی توانی مانند انسان راه بروی، بنشینی، صحبت کنی، بخوری و بیندیشی، در حالی که تو هنوز انسانی.
‼️ همانطور که ملاصدرا هم می گوید معنای عذاب دائمی، انسلاخ و جدا شدن از آن فطرت نخستین به معنای پوشانده شدن آن با فطرتی ثانوی و آزار دهنده است. انسانی که التفات به انسانیتِ نخستین خود دارد ولی با این وجود قرار است تا ابد، در قالب یک موجودِ پست و بسیار پایین تر از انسان زندگی کند. مانند انسانی که در این دنیا، در قالب یک گربه ریخته شده است؛ این محدودیت و زندان دائمی که هیچ گاه نمی تواند در عین انسان بودن، آزادیِ انسانی داشته باشد، تا حدّی می تواند تصویری از خلود در عذاب را در ذهن ایجاد کند.
🔻(۱۰۵) مهدویت در قرآن (۱۰)🔺
"ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ."
📖 یکی از آیات شایسته اندیشه در ساحت امام شناسی قرآنی، آیه سی و هشتم سوره مبارکه یوسف است.
✅ در آیه قبل که آن آیه نیز از زاویه عمل توحیدی و راز و رمز رسیدن به دست آورد های معنوی، اهمیت خاصی دارد، حضرت یوسف علیه السلام علّت رسیدن به دست آوردی معنوی به نام تعبیر خواب را ترک کردن آیین و روش زندگی کسانی که به خدا و روز قیامت و زندگی ابدیِ پسین ایمان ندارند معرّفی می کند.
🔸 إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ.🔸
👈 راه همین است؛ ما هم اگر دنبال داشتنِ داشته ها و گنج هایی معنوی از سنخ داشته های انسان های برگزیده هستیم، باید مانند آن ها، آیین زندگی دنیاپرستان را ترک کنیم و رو به آیین و روش زندگی آنان آورده و اهل ملّت انبیاء شویم.
🔰 در آیه بعدی که در ابتدای آن، حضرت یوسف در ادامه بیان راز موفقیت معنوی خویش، خود را پیرو ملّت و آیین توحیدی ابراهیمی معرّفی می کند، در قسمت دوم و سوم آیه شریفه، نکاتی در معرّفی برگزیدگان آستان حق بیان می شود که بسیار شایسته توجّه است و غرض این نوشتار استفاده از این قسمت از آیات در معرّفی یکی از مهمترین شناخت های قرآنی امام است.
👈 آنقدر که در تفاسیر جستجو کرده ام، جز علامه طباطبائی، توجّه شایسته ای به اهمیت و محتوای بلند این آیات نداشته است که در این نوشتار خلاصه بیان ایشان ارائه می شود.
♦️ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ.♦️
💠 در این قسمت از آیه شریفه، حضرت یوسف علیه السلام، خود و پدرانش از انبیای الهی را چنین معرّفی می کن که برای ما شایسته نیست و از ساحت وجود ما دور است که به خداوند شرک بورزیم؛ این از فضل خداوند بر ما و بر مردم است ولی اکثر مردم شکر این فضل و نعمت بزرگ را به جا نمی آورند و نسبت به آن ناسپاس هستند.
💠 منظور از این که شرک شایسته وجود آن ها نیست، در نظر علامه طباطبائی بیان اراده تشریعی خداوند نیست؛ خداوند می خواهد همه انسان ها از شرک دور باشند بلکه مراد، بیان اراده تکوینی خداوند نسبت به انبیاء و اوصیای آنان است که خداوند با تأیید و تسدید خویش و به بیان دقیق تر با ولایت خویش، شرک را از ساحت آنان دور کرده است. 🔻(و أما أنه تعالى جعلهم بحيث لا سبيل لهم إلى أن يشركوا به فليس جعل إجبار و إلجاء بل جعل تأييد و تسديد حيث أنعم عليهم بالنبوة و الرسالة و الله أعلم حيث يجعل الرسالة فاعتصموا بالله عن الشرك و دانوا بالتوحيد.)🔺
❇️ انبیاء و اوصیای آنان، برگزیدگانی هستند که به دلیل خودنمائی و برتری نسبت به دیگران در میدان بندگی، خداوند آن ها را تحت ولایتِ خاص خویش درآورده است و با این ولایت، به گونه ای اندیشه و قلب آن ها را رشد داده که از وجود آن ها چیزی جز توحید جاری و صادر نمی شود.
👈 اینان مخلصین در توحید خداوند هستند که با ولایت خداوندی، به محض توحید و اخلاص و استقامت در آن رسیده اند. (در نوشته شماره ۱۵ با عنوان عبودیت مفتاح ولایت، این مطلب بیشتر و کامل تر بیان شده است؛ لطفاً مراجعه نمائید.)
‼️ این که آنان در چنین مرتبه ای قرار گرفته اند و از چنین رحمت و جایگاهی از ناحیه خداوند بهره مند گشته اند، به روشنی فضل و احسان خداوند و نعمتی بزرگ در حق خود آن هاست؛ ولی چرا در آیه شریفه، این وضعیت والای توحیدی آن ها، فضل خداوند بر مردم شمرده و اکثر انسان ها نسبت به آن ناسپاس معرّفی شده اند؟
1️⃣ انسان تا در این دنیا موحّد نشود، چیزی نشده و چیزی در دست ندارد؛ سرمایه زندگی ابدی و مایه سعادت در این دنیا توحید است. داشته های انسانی مانند عقل و فطرت به تنهایی برای موحّد شدن کافی نیست؛ انسان به ارائه طریق و راهنمایی تشریعی نیاز دارد و با کمک هدایت و قانون الهی است که ابزار عقل و مایه فطرت به درد انسان می خورد. این همان ضرورت نبوّت و وحی است که تا انسان هایی نباشند که بتوانند حامل وحی و نبوّت باشند، از عقل و فطرت به تنهایی سعادت پدید نمی آید. 🔻أن من الواجب في عناية الله سبحانه أن يجهز نوع الإنسان مضافا إلى الهامة من طريق العقل الخير و الشر و التقوى و الفجور بما يدرك به أحكام دينه و قوانين شرعه و هو سبيل النبوة و الوحي.🔺
2️⃣ امّا پرده دیگر نیاز ما به برگزیدگان این است که همواره باید در این عالم کسانی باشند که حامل روح توحید خالص باشند و این روح همواره با وجود آن ها در این عالم زنده باشد که هم از آن دفاع کرده و هم در اقامه آن بکوشند و هم مردم را از خواب غفلت، غفلتی که طبیعتاً به آن دچار می شوند بیدار کند. در او توحید مجسّم را ببینند و با زیبائی و شکوه زندگی توحیدی آشنا شوند و از او تعلیم کرده و تبعیت کنند تا کم کم روح توحید واقعی در آن ها نیز جوانه بزند و فطرت آن ها را بیدار و شکوفا کند. 🔻فمن الواجب أن يكون في النوع رجال متلبسون بإخلاص التوحيد يقومون بأمره و يدافعون عنه و ينبهون الناس عن رقدة الغفلة و الجهالة بإلقاء حججه و بث شواهده و آياته و بينهم و بين الناس رابطة التعليم و التعلم دون السوق و الاتباع. و هذه النفوس إن كانت فهي نفوس الأنبياء و الأئمة (ع)، و في خلقهم و بعثهم فضل من الله سبحانه عليهم بتعليم توحيده لهم🔺
3️⃣ اگر چنین انسان های متألّه و خدا زده ای روی زمین نباشد، مردم اسیر گرایش های طبیعی و مادی خود شده و کوری و شرک و غفلت همه زمین را فرا می گیرد؛ در این صورت زمین، به زمینی منقطع از نورِ آسمان تبدیل شده و غایت خلقت عالم و انسان محقق نمی شود.🔻و لو لا رجال متألهون متولهون في الله الذين أخلصهم بخالصة ذكرى الدار في كل برهة من الزمان لأحيطت الأرض بالعماء، و انقطع السبب الموصول بين الأرض و السماء، و بطلت غاية الخلقة، و ساخت الأرض بأهلها.🔺
🔰 این ها نکاتی بود که علامه طباطبائی به زیبایی بیان کردند؛ امّا نکته مهم دیگری که شایسته تذکّر است این است که اساساً راه موحّد شدن و حرکت به سمت توحید، جز به ولایت این برگزیدگان ممکن نیست. بدون ولایتِ امام و در زیر سایه حمایت و سرپرستی و هواداری او، تا زمانی که انسان در این عالم با پای خود حرکت می کند و هنوز هم قدم با امام خویش نشده است، رسیدن به کمال خیالی بیش نیست. هر کس فکر می کند جز با ولایت امام می توان در این عالم به کمال رسید، این کمال مبارک خودش باشد.
🔹 باید رابطه انسان با امام، چیزی از سنخ رابطه خود امام با خدا شود؛ همانگونه که انبیاء و امامان، با ولایت خداوند، به چنین استقرار و کمال و اخلاصی در توحید رسیده اند، راه ولایت خداوند برای ما نیز باز است و این تنها راه رسیدن به کمال و توحید خالص است. ولایت خداوند نیز در قالب ولایت امام بر سر بندگان گسترده می شود؛ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَلَايَةُ اللَّه.
🔸 امام آن کهف خداوندی است که با ورود و پناه بردن به آن، رحمتِ خاص الهی در خانه ی پُرَش، یعنی همان ولایت خداوند شامل حال انسان می شود؛ فأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاًً.
🕋 امروز نیز، کهف توحید و چشمه جوشان خدایی شدن، امام زمان عجل الله فرجه الشریف است؛ جز با ولایت او و پناه بردن به آستان او و نوشیدن از چشمه حیات و روشن شدن به نور او، راه دیگری برای کمال وجود ندارد؛ مابقی راه ها حاصلش یا ضلالت است یا خشم خداوند؛ صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّين.
🔻(۱۰۶) ولیجة المؤمنین🔺
" أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ."
🔹هدیه به وجود مقدّس امام عسکری علیه السلام🔹
✍️ یکی از مفاهیم بسیار مهم و شایسته توجه و بررسی بیشتر، مفهوم ولیجة است که تنها یک بار در قرآن به کار رفته است. در آیه شانزدهم سوره مبارکه توبه، خداوند یکی از آزمون های مؤمنین در کنار جهاد را، " آزمون ولیجه ای غیر از خدا و رسول و مؤمنین نداشتن" معرّفی می کند. حقیقت و اخلاص ایمانِ انسان، با آزمون های الهی است که به ظهور می رسد و قبل از پاس کردن این مراحل آزمون الهی، ایمان از ادّعا شناخته نمی شود.
📖 ولیجة در لغت از ماده "و ل ج" به معنای دخول گرفته شده است و به کسی گفته می شود که انسان بر او اعتماد کرده و او را در حریم اسرار خویش داخل کند؛ در نتیجه او در وجود انسان صاحب نفوذ و تاثیرگذاری می شود و رشته مودّت و محبّتی که بین او و انسان برقرار می گردد می تواند زمینه ساز تسلّط و تاثیرگذاری قوی او بر انسان شده تا جائی که به کلی تحت ولایت او در آید.
🔰 در آیات متعددی از قرآن کریم، مؤمنین از نظر فردی و اجتماعی امر به قطع رابطه و نداشتن تولّی و پیوند با غیرمؤمنین شده اند؛ این همان مفهوم عام تبرّی در قرآن، در مقابل تولّی است که مؤمنین موظّف اند بر محوریت ولی خدا یعنی امام معصوم، یک جامعه ولائی که همه در آن به واسطه رشته ولایت امام با هم پیوسته و هم جبهه شده اند تشکیل دهند و با این تشکّل و پیوند و یکپارچگی ایمانی و ولائی از شبکه و پیوستار ولائی کفار بریده و منقطع گردند.
✅ مفهوم ولیجة را نیز باید در فضای مفاهیم عام و کلانی چون تبرّی و تولّی و ولایت و پیوند ایمانی یکپارچه بر محور ولایت خداوند و اولیاء او یعنی معصومین علیهم السلام بررسی و فهم کرد.
♦️ در روایات متعدد مراد از مؤمنینی که بر اساس آیه شریفه تنها باید آن ها را ولیجه ی خود گرفت، امامان معصوم علیهم السلام هستند که در زیر چند مورد از آن روایات بیان می شود.
1️⃣ در کتاب کافی، در حدیثی با سند صحیح، امام باقر علیه السلام می فرمایند که مراد خداوند از مؤمنین در آیه شریفه، امامان علیهم السلام هستندکه نباید غیر از آن ها، مؤمنین کسی را ولیجه خود قرار دهند.
🔻عنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً يَعْنِي بِالْمُؤْمِنِينَ الْأَئِمَّةَ ع لَمْ يَتَّخِذُوا الْوَلَائِجَ مِنْ دُونِهِم.🔺
2️⃣ امروز که روز شهادت امام حسن عسکری علیه السلام است، به روایتی شریف از ایشان در همین مورد در کتاب کافی برخوردم :
شخصی به نام سفیان بن محمد ضبعی می گوید به امام عسکری علیه السلام نامه نوشتم تا از ایشان در مورد ولیجه و این که مراد از مؤمنین در آیه شریفه چه کسانی هستند سوال کنم. امام در جواب نوشتند : منظور از ولیجه (ولیجه ای که مأمور به ترک او هستیم) کسی است که به جای ولی امر یعنی امام، قرار داده شود و جایگاه او را غصب کند. مراد از مؤمنینی که خداوند در آیه شریفه امر کرده تنها آن ها را ولیجه خود قرار دهیم نیز امامان معصوم علیهم السلام هستند.
👈 در ادامه نکته ی زیبائی نیز در مورد مقام ائمة علیهم السلام نزد خداوند بیان کردند : امام کسی است که به مردم در آستان حقّ، امان از عذاب و گرفتاری می دهد و برای مردم امان نامه گرفته و مایه امنیت آن ها در برابر خداوند است و خداوند نیز امان نامه امام را پذیرفته و امضاء می کند.
🔻كتَبْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ أَسْأَلُهُ عَنِ الْوَلِيجَةِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى- وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً قُلْتُ فِي نَفْسِي لَا فِي الْكِتَابِ مَنْ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ هَاهُنَا فَرَجَعَ الْجَوَابُ الْوَلِيجَةُ الَّذِي يُقَامُ دُونَ وَلِيِّ الْأَمْرِ وَ حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هُمْ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ فَهُمُ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ عَلَى اللَّهِ فَيُجِيزُ أَمَانَهُمْ.🔺
3️⃣ در روایتی دیگر که در کتب قدیمی و معتبر احادیث از جمله امالی صدوق و بصائر الدرجات صفار و...وارد شده است، رسول خدا می فرمایند : امامان را دوست بدارید و ولیّ و سرپرست خویش بگزینید و کسی جز آن ها را ولیجه خویش نگیرید که در غیر این صورت، غضب پروردگار شما را فرامی گیرد و هلاک می شوید.
🔻فَأَحِبُّوهُمْ وَ تَوَلَّوْهُمْ وَ لَا تَتَّخِذُوا وَلِيجَةً مِنْ دُونِهِمْ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِ فَقَدْ هَوى.🔺
4️⃣ آن چه این روزهای تلخِ پس از رسول خدا نیز در سقیفه رخ داد، از منظری همین ولیجه گرفتن کسانی غیر از امام بود. امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغة می فرمایند : بعد از رحلت رسول خدا، گروهی به جاهلیت بازگشته و راه های باطل آن ها را هلاک کرد و کسانی را به ناحق، ولیجه خود گرفته و بر آن ها تکیه کردند، غیر از رحمی که مامور به صله آن بودند را صله کرده و از وسيله اى كه مأمور به مودّت آن بودند جدا شدند، ساختمان (دين و حكومت) را از بنيادش انتقال دادند، و آن را در غير جاى خودش بنا كردند.
🔻حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ (صلی الله علیه وآله) رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَ اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ.🔺
5️⃣ در زیارت جامعه کبیره نیز خطاب به امامان، برائت خود را از هر کسی جز آنها که بخواهد، ولیجه ما شود اعلام می کنیم.
🔻برِئْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ مِنَ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ الشَّيَاطِينِ وَ حِزْبِهِمُ الظَّالِمِينَ لَكُمْ الْجَاحِدِينَ لِحَقِّكُمْ وَ الْمَارِقِينَ مِنْ وَلَايَتِكُمْ وَ الْغَاصِبِينَ لِإِرْثِكُم الشَّاكِّينَ فِيكُمْ الْمُنْحَرِفِينَ عَنْكُمْ وَ مِنْ كُلِ وَلِيجَةٍ دُونَكُمْ وَ كُلِّ مُطَاعٍ سِوَاكُمْ وَ مِنَ الْأَئِمَّةِ الَّذِينَ يَدْعُونَ إِلَى النَّار.🔺
💠 أئمة اطهار علیهم السلام، ولائج الهی برای مؤمنین هستند؛ تنها باید آنها در درون و قلب و اندیشه انسان نفوذ داشته باشند و محل اعتماد و تاثیر گذار بر وجود انسان و آن کسی که انسان لایه های پنهان و موّدت ها و رابطه ها و پیوند های درونی خود را بر او عرضه و با او و بر محور او تنظیم می کند، تنها باید امام باشد.
💠 نباید با کسی غیر از امام بست و باید همه اسرار و نهان ها و طرح و تدبیر ها را در نهان و در مقام سرّ و قلب، با او هماهنگ کرد. همین که انسان از درون و سرّ خویش با کسی پیوند بخورد و او را معتمد خویش بگیرد، کم کم رابطه محبّتی و موّدت و ولایت برقرار شده و او بر انسان حاکم خواهد شد. هر کسی جز امام این نسبت را با انسان برقرار کند، طاغوت است و اتّفاقی که در سقیفه افتاد این بود که مردم کسانی غیر از امام را در این جایگاه قرار داده و مرتّد شدند.
❇️ آنچه در این نوشتار پیرامون مفهوم قرآنی ولیجه و ولیجه بودن امامان مطرح شد، تنها یک طرح بحث برای گشوده شدن بابی برای اندیشه در این مفهوم بود؛ ان شاء الله در آینده این مفهوم مهم قرآنی را بیشتر تبیین می کنم.
🔻(107) بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا🔺
" فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا."
✍️ قبلاً بارها این نکته را نوشته ام که غایت آمال اهل معرفت، ولایت است و در نوشته های مختلف توضیح داده ام که خلاصه معنای ولایت این است که انسان تحت پوشش حمایتی و هدایتی خاص خداوند درآید. از دست خودش خلاص شود و به دست خداوند بیفتد و از این که خودش برای خودش تدبیر کند، به مرحله ی خاصی از تدبیر و زیر نظر خداوند بودن برسد.
👈 همان چیزی که انبیاء دارند و با آن ولایت است که پیغمبر اند و پیغمبر می مانند. اصلا زندگی پیغمبران، پرده ی نمایشی است که نشان می دهد اگر انسانی تحت ولایت خداوند درآید چگونه زندگی می کند و چه زیبائی هایی از او به بروز می رسد.
📖 همیشه وقتی زندگی انبیاء در قرآن را می خوانم، به خودم می گویم که آن ها را پرده های نمایش حالات توحیدی انسانی ببین؛ این راه برای ما هم باز است و ما هم می توانیم سر از افق های آن ها درآوریم. ما هم می توانیم اهل ولایت شده و زندگی زیبای توحیدی انبیاء را در حدّ خویش، بچشیم.
💠 امروز سوره مبارکه مؤمنون را که می خواندم به یکی از این پرده ای بسیار چشم نواز و رشک برانگیز زندگی ولائی انبیاء برخوردم؛ خوشا به حالشان و خوشا به حال کسی که سر از این نوع زندگی ها در آورد.
🔹 خداوند به حضرت نوح امر کرد که کشتی بسازد، در جائی که دریایی نیست؛ همه او را مسخره می کردند ولی او که در ولایت خداوند زندگی می کند می داند که خداست که دارد برای نقطه ای روشن او را مدیریت کرده و پیش می برد.
✅ آن عبارت رشک برانگیز این است که خداوند می گوید تو زیر نظر ما و با وحی ما، کشتی را بساز. چه زندگی با شکوهی.
🔸می توان "بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا"یی شد. 🔸
👈 این یکی از پرده های با شکوه ولایت خداوند است. انسان می تواند به گونه ای زندگی کند که زیر نظر مستقیم و خاص خداوند در این دنیای عمیق و مواج باشد و کار و بار او و مسیر زندگی اش با الهام و هدایت خداوند طیّ شود.
👈 می تواند مانند انبیاء و اولیاء شود و متکفل و وکیل و راهبر او در این عالم خداوند باشد؛ هم او را زیر نظر داشته باشد و هم در بزنگاه ها و چندراهی های پرتکرار و خطیر زندگی دنیایی، با الهام و تعلیم و نور خویش، او را در مسیر حق و کمال و سعادت حرکت دهد.
❇️ به خودم می گویم تو در طلبگی ات، اصلاً نمی توانی تشخیص دهی که باید به چه راهی بروی، چه علمی بیاموزی، از چه کسی بیاموزی، با علمت چه کار کنی، چه مأموریتی برگزینی؟ عقل و اندازه ما خیلی کوچک تر از این حرفهاست. تا تحت ولایت در نیامده ای و تو را نمی برند، معلوم نیست به سمت رضای خدا و ولیّ او می روی یا رضایت نفس خود را می جویی.
🔹گر می برندت واصلی گر می روی بی حاصلی🔹
🔰 امروز این بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا، از طریق ولایت امام عصر، مهدی موعود بر سر سعادت مندان گسترده می شود. آدرس ولایت خداوند، صراط امام و ولایت او ولایت خداوند است.
🔻(108) نسبت علم و عمل (1)🔺
" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه."
📖 دیشب هنگام مطالعه مقدّمه کتاب وافی که از آثار حدیثی مهم مرحوم فیض کاشانی است، به استعاره ای لطیف در تبیین نسبت علم و عمل برخوردم.
❇️ این که ما بدانیم علم و عمل هر کدام چه جایگاهی در نسبت با انسان دارند و قرار است چه کارویژه ای را در مسیر انسان برعهده داشته باشند، یک معرفت مهم و ضروری است. این که به هر کدام چه قدر بها دهیم و روی هر کدام چه قدر و چگونه تمرکز کنیم، بستگی به شناخت نسبت واقعی این دو دارد.
💠 مرحوم فیض، بعد از ارائه چند تقسیم بندی برای علوم، راه به دست آوردن علوم حقیقی، یعنی آن دست از دانش هایی که مطلوبیت ذاتی دارند و تقلیدی نیستند را تصفیه قلب و درون و روی آوردن به عمل متناسب با آن علوم می داند.
👈 سپس در استعاره ای زیبا می گوید :
🔻و مثل ذلك مثل من يمشي بسراج في ظلمة فكلما أضاء له من الطريق قطعة مشى فيها فيصير ذلك المشي سببا لإضاءة قطعة أخرى منه و هكذا فالعلم بمنزلة السراج و العمل بمنزلة المشي.🔺
🔹 یعنی کسی که به علم و دانش خویش عمل می کند، مانند کسی است که چراغی در دست دارد و در حال حرکت است. هرچه قدر حرکت کند، نور چراغ برای او قطعه ی دیگری از زمین را روشن می کند و می فهمد که این ها هم هستند و تنها باید حرکت می کردم تا با نور علم آن ها را ببینم.
🔸 علم ابزار ایجاد روشنایی برای دیدن است و عمل، حرکتی است برای دیدن چیزهایی که می شود با نور دانش دید. اگر کسی اهل عمل نباشد، با چراغ خویش تنها در یک نقطه ایستاده است و تنها همان محدوده ای که در آن ایستاده است را می بیند و و بر دائره معلومات و آگاهی ها و معرفت هایش افزوده نمی شود.
👈 ولی اگر انسان با چراغی که در دست دارد، حرکت کند، مدام نور چراغ، چیزها و جاهایی که تا قبل از این نمی دید را برایش روشن کرده و به او نشان می دهد و این چنین بر معرفت او افزوده می شود.
✅ پس علم به منزله یک چراغ روشن کننده است و این که چه چیزی را و چه مقدار از واقعیت را برای انسان روشن کند، به میزان حرکت انسان بستگی دارد که این حرکت همان عملِ متناسب با دانش و معرفت است.
👈 بدون معرفت، نوری برای دیدن نداریم و بدون عمل، حرکتی برای توسعه محدوده چیزهایی که می توانستیم ببینیم؛ باید حرکت کرد تا نور چراغ مجهولات دیگر را روشن کند.
🔰 تمثیل زیبایی است ولی به نظر بنده اساسی ترین نسبتی که بین علم و عمل بیان شده است، نسبتی است که خداوند در آیه دهم سوره مبارکه فاطر بیان کرده است که در نوشته بعدی به بیان آن خواهم پرداخت.